عنوان مجموعه اشعار : مجموعه هاشور در هاشور
شاعر : لیلا طیبی
عنوان شعر اول : ۱تا۳(۱)
کاش،،،
کسی بهپرسد:
چرا لبخندهای تو؛
اینقدر بیرنگ است!؟
و من،،،
همه چیز را
بیاندازم گردن تنهایی!
(۲)
روانشناساند بازوان تو!
وقتی به آغوشم میگیری...
♡
آه!
چه زیبا رام میشود
اسبِ سرکشِ خیالم!
(۳)
کافر تر از آنم که
"انسان"ت بدانم!
تو هنوز خدایگانِ منی...
اگرچه،،،
دستهای معجزهگرت
به کار نیست!
عنوان شعر دوم : ۴تا۶(۴)
ماه ست که،
سَرَک کشیده ست
برای دیدنِ تو
از پشت ابرها!
باید پلکِ چشمهایم را
بهبندم...
--من،
بِرکهای حسودم!
(۵)
چاله ای خواهم کند،،،
تا شعرهایم را،
زنده به گور کنم...
♡
شعری که نتواند عاشقت کند،
شعر نیست،
- زخم است!
(۶)
برای تو،،،
در قلبم جاده ای ساختهام
_ بیانتها
نگران برگشت نباش...
...
دوست داشتنت؛
شبیه همین جاده-
بیانتها ست!
عنوان شعر سوم : ۷و۸(۷)
نه تو کودک بودی،،،
-- نه دل من؛
اسباب بازی!
_♡_
آه!
چگونه مرا
به بازی گرفتی؟!
(۸)
وقتی که نیستی؛
دلم،،،
اسیر زمستان ست...
♥
کاش ،
با دست هایت،
-- کمی بهار بیاوری!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور_در_هاشور
شعر سپید کوتاه شعر امروز است چون هم در قالبی نوین است و هم کوتاه است که مخاطب امروز حوصله ندارد و از متون بلند بیزار است چون زمان زمان سرعت است و مخاطب امروزی نمیخواهد مدت زیادی در یک جا بماند باید بگذرد.
و اما کوتاهسرایی آفتهایی دارد که باید بشناسیم:
1- معمولاً اشعار سپید کوتاه به سوی کاریکلماتور سوق داده میشوند اگر اساس موجودیتشان بر پایهی یک بازی زبانی یا آرایهی لفظی باشد! برای شناخت این آفت بهترین روش ترجمهپذیری است چون کاریکلماتور ترجمهپذیر نیست و زندانی زبانی است که در آن به وجود آمده است
2- آفت دیگر ابهام است و دلیلش هم این است که شاعر برای کوتاه کردن متن حذفهای نابجا میکند حذفهایی که متن را مبهم میسازد به حدی که ارتباط مخاطب را با متن دچار مشکل میکند.
این دو آفت خاص اشعار کوتاه است البته این اشعار از آفات دیگری که اشعار بلند هم درگیر آنند مصون نیست که شناخت آن آفات مجالی دیگر میخواهد.
و اما ببینیم آثار کوتاه دوست عزیزمان چگونهاند:
(۱)
کاش،،،
کسی بپرسد:
چرا لبخندهای تو؛
اینقدر بیرنگ است!؟
و من،،،
همه چیز را
بیندازم گردن تنهایی!
این متن کوتاه ابهام دارد اگر دقت کنید «تنهایی» در مصراع آخر معلوم نیست تنهایی مخاطب متن است یا تنهایی راوی متن میگوید لبخندهای تو بیرنگ است لابد چون تو تنهایی یا این که چون من تنهایم لبخندهای تو بیرنگ است و علاوه بر آن اگر تو تنهایی لبخند تو را چگونه دیدهام که بیرنگ است و همچنین اگر من تنهایم باز چگونه لبخند بیرنگ تو را دیدهام و این مشکل متن است که کوتاهی متن عامل این ابهام است حال ببینید چه عناصری از متن حذف شدهاند که این ابهام ایجاد شده است.
(۲)
روانشناسند بازوان تو!
وقتی به آغوشم میگیری...
♡
آه!
چه زیبا رام میشود
اسبِ سرکشِ خیالم!
و باز هم ابهام در فراز اول معلوم نیست چرا بازوان مخاطب روانشناسند و رواشناس بودن چه ویژگی دارد لابد ویژگی رام کردن اسب که البته اسبی که مشبهبه است. بازوان روانشناس نه تعبیر مناسبی است و نه با رام کردن مناسب دارد حال میخواهد اسب را رام کند یا خیال را.
علاوه بر آن خلاصهی متن با عریان شدن چیست: وقتی مرا در آغوش میگیری خیالم راحت میشود که همهی خوانندگان متن به این پیام آشکار میرسند که شعاری بیش نیست و شعار دادن آفت عام شعر است که به شعر کوتاه هم سرایت کرده است.
(۳)
کافرتر از آنم که
"انسان"ت بدانم!
تو هنوز خدایگانِ منی...
اگرچه،،،
دستهای معجزهگرت
به کار نیست!
و باز هم ابهام که ناشی از کاربرد واژهی «خدایگان» است که به معنای خدا آمده است و علاوه بر آن دستان خدا معجزه نمیکند بلکه آن دستان پیامبران است که معجزه میکند خدا میآفریند و ابهام در به کار نبودن دستان هم دیده میشود اگر دستی به کار نیست چرا به آن اشاره شده است و علاوه بر آن متن یک شعار آشکار را بیان میکند: تو خدای منی! همین.
(۴)
ماه ست که،
سَرَک کشیده ست
برای دیدنِ تو
از پشت ابرها!
باید پلکِ چشمهایم را
بهبندم...
--من،
بِرکهای حسودم!
این یکی با قبلیها فرق دارد اگر دقت کنیم خواهیم دید که فضای تصویری فضایی استعاری است و متن شعر است اگر کمی در مصراع پایانی تأمل کنیم توجه کنید اگر راوی متن برکه باشد متن شعر است ولی اگر مصراع آخر یک تشبیه باشد و منظور این باشد که منِ راوی یا شاعر مثل برکهام فضای تصویر شده دیگر استعاری نیست و متن شعار میشود با این پیام آشکار: من به ماه هم حسادت میکنم! اما اگر راوی برکه باشد چنین نیست و برای این که چنین مشکلی در متن نباشد راوی بودن برکه به گونهای دیگر باید در متن بیاید تا شبههی تشبیه راوی انسانی به برکه از بین برود.
(۵)
چالهای خواهم کند،،،
تا شعرهایم را،
زنده به گور کنم...
♡
شعری که نتواند عاشقت کند،
شعر نیست،
- زخم است!
متن شعاری آشکار است: اشعار من شعر نیستند! همین حالا دلیلش هم بیان شده است که چون قادر نیستند تو را عاشق کنند البته این پرسش هم پیش میآید که اگر شعری زخم باشد چرا شعر نیست؟
(۶)
برای تو،،،
در قلبم جادهای ساختهام
_ بیانتها
نگران برگشت نباش...
...
دوست داشتنت؛
شبیه همین جاده-
بیانتها ست!
و باز هم شعار: دوست داشتن تو انتها ندارد. دوست عزیز شعار را اگر در هزار آرایه هم بپیچی شعار است آرایههای ادبی شعر خلق نمیکنند آنها لوازم روایت هستند تا به شاعر کمک کنند تا تصاویر روایتش را ملموس کند حتی به نظر من آرایهها زیبایی هم تولید نمیکنند بلکه گاهی ویرانگرند مثل همان تشبیه که قبلاً اشاره شد.
(۷)
نه تو کودک بودی،،،
-- نه دل من؛
اسباب بازی!
_♡_
آه!
چگونه مرا
به بازی گرفتی؟!
شعار این یکی آشکارتر است: تو مرا به بازی گرفتی. بیان احساس شعر نیست شما باید در مقابل فضای احساس خود فضایی مشابه خلق کنی و آن را روایت کنی. شعار شعار است چه احساسی چه سیاسی چه اجتماعی و چه اخلاقی و....
(۸)
وقتی که نیستی؛
دلم،،،
اسیر زمستان ست...
♥
کاش ،
با دست هایت،
-- کمی بهار بیاوری!
این یکی فضایی استعاری دارد دقت کنید مخاطب این متن میتواند هر چیز و هرکس باشد بستگی دارد خواننده با چه دیدگاهی به آن بنگرد مثلاً من با دیدگاه اقتصادی به آن مینگرم:
ای پول اگر تو بیایی زندگی من رونق میگیرد!
حال شما با دیدگاه مذهبی یا سیاسی به آن نگاه کنید! در هر نگاه معانی واژگان تغییر میکند و این خاصیت متنی است که شعر است فضایی استعاری که قرینهی صارفهی ان دیدگاه خواننده است.