عنوان مجموعه اشعار : زمان آشفتگی
شاعر : مصطفی اسلامی
عنوان شعر اول : شیدامیتوانی بروی راهیِ فردا بشوی
و چه زیباست در آغوشِ غزل جا بشوی...
ترس از این است غمت از سرِ شاعر بپرد!
و چه حیف است که "ای کاش" و "مبادا" بشوی
...
میتوانی بروی پَر بزنی شاد و رها
تا که از دور چو یک منظره زیبا بشوی
همچو یک "بود و نبود" و هیجان و خفقان
"دوری و دوستی" و خاطره بر ما بشوی
...
میتوانی نروی، سر بسپاری به قلم
تا که یکبار در اندیشهی انشا بشوی
یا که یکبار تو عاشق شوی و من معشوق
و دوباره متولد؛ تو زلیخا بشوی!
...
میتوانی نروی؛ کاش... ولی... هیچ برو
بیمِ آن است عزیزم که فریبا بشوی!
"صیدِ بییار" زیاد است و تو جذابترین
وای بر من تو اگر طعمهی آنها بشوی!
...
میتوانی بروی از بَرِ من یا نروی
قسمت این است که هر آینه پیدا بشوی
در دم و بازدمِ شعر و شب و ماه و دعا!
عشق میخواست در این حادثه شیدا بشوی...
...
میتوانست بماند نرود اما رفت
میتوانست بماند یا که شیدا بشود!
آه اما همهاش رفت از این جان و جهان
تا که شاعر سرِ این قافیه تنها بشود!
عنوان شعر دوم : عزااو رفته بود و عاقبتم تیره گشته بود...
صد ریشه درد در همه جان از خیالِ او
در ذره ذره جان و جهانم که پا گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
او رفته بود و زندگی از شهر رفته بود...
همچون سکوتِ مطلقِ بعد از جدال و جنگ
"باور به رفتنش" که در اندیشه جا گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
من ماندم و سیاهیِ بعد از غروبِ او
بی شعر، بی ترانه و بی نور و روشنی!
چون "واژه" در فراقِ خُدایش نوا گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
دیوار و قاب عکس وی و حرف و آه من
مبهوت... از تلاقیِ چشم و نگاهِ او
خواهش به بودنش که تنم را فرا گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
مومن شوی که هیچ سوالی نمیکنی
عاشق شوی که چون و چرایی نمیکنی
ایمان و عشقِ خالصِ من چون "چرا" گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
بیهوده عمر که بی او به سر شدهست
در اوجِ عادتم به تماشای کُفر خود
این عشق چون به مرگ یقین محتوا گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
حال آمده است بر سرِ دیوانِ زخمیام!
حال آمده است بهرِ تماشای پیریام!
در حینِ مرگ چون که سراغی ز ما گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
حال آمده است سر بزند از جهان من
حال آمده است تا که بپرسد ز حال من
چون آرزوی دیدنِ او در دعا گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
...
آه از مکان دور وَ آه از زمان دیر
عمرم در این عزا به گرانی تمام شد
با مردنم که قصهی من من انتها گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانی عزا گرفت...!
عنوان شعر سوم : عشقِ ممنوعهآن عشقِ ممنوعه سرشتم را رقم زد!
زَهری به جانم ریخت با جانم به هم زد...
نقاشِ بی رحمَش عجب طرحی پسندید
رنگی بپاشید و دلم را نقشِِ غم زد
...
او یک اله، یک تغزل نرگس مست!
آیینِ کُفرش، روزگارم را به هم زد...
یک روزِ بارانی که با آن زُلفِ خیسش
آمد؛ به موسیقی جانم زیر و بم زد!
...
من میوهٔ ممنوعه را جانانه خوردم!
مَستانه قلبِ سادهام از عشق دَم زد...
آخر نرفت این نقشِ رسوایی ز چهره
آن توبهی گرگی که مرگم را رقم زد...
نخست که رو سوی سرودن شعر میآوریم، چیزی نیاز است تا کلام ما را به حرکت درآورد، کلماتی که میتوان به آن «مایهی کار» یا نیروی محرک گفت، پس لازم میآید نگاهی بیندازیم به سرودههای همعصران خویش، در واقع، این که ما از خوانش شعرهای دیگران، به نیرو و انگیزهی نوشتن دست پیدا کنیم، اصلا عجیب نیست تازگی هم ندارد؛ چه بسا شاعران حرفهای که وقتی دچار گنگی و یبوست ادبی میشوند، میروند سراغ شعرهای دیگران، آنقدر شعر میخوانند تا مخیلهشان آمادهی تراوش شود، از دیگر سو، کسانی که در ابتدای نویسندگی و شاعری قرار دارند، یا حتا آنها که از آغازین روزها گذشتهاند نیز، چون دستاویزی برای برونریزی شعر ندارند، میروند سراغ شعرهای اطرافیان، یا سرودههای شاعران شناخته شده و با گرفتن بیت یا مصراعی یا سطری از ایشان، به عنوان مایهی کار، به شعرنویسی میپردازند و آنگاه که قطار کلامشان به حرکت درآمد به نحوه و نوع خویشتن رجوع میکنند، ممکن است برخی اسمش را تقلید بگذارند یا توارد خودخواسته، اما هرچه باشد، نیاز شاعر برای شروع و استارت اولیه را برآورده میسازد، پس شاعران تازهکار، به این دلیل که در سطرهای اولیه شعرشان، ردپای دیگر شاعران یافت میشود، نباید مورد عتاب اهالی نقد قرار بگیرند، چون تا شاعر برسد به خوداتکایی ادبی و خودش بشود منبع تغذیهی خویش، کلی راه باید بپیماید و کلی شعر بخواند و بنویسد. القصه این روند، سالهاست میان شاعران مرسوم بوده و هیچ جایی برای نگرانی نیست مگر اینکه، چنین شیوهای تبدیل به عادتی بشود که شاعر هرگاه نیازمند سرودن است و یا میخواهد دست به قلم ببرد و شعری بنویسد، برود سراغ شاعری برجسته و سطری از وی را ناخنک بزند. در این صورت است که کار آن شاعر، نه ذیل مبحث «توارد» قرار گرفته است و نه در تنگنای گویش، مجبور به دست درازی به شعر دیگران شده است؛ بلکه اندکی به سرقت ادبی متمایل شده است.
تا یادم نرفته «توارد» را توضیح دهم، وقتی دو شاعر به طور ناخودآگاه و بدون اطلاع از یکدیگر یا حتا بدون شناخت هم، به طور اتفاقی بیت یا سطر یا مصرعی مینویسند نعل به نعل شبیه یکدیگر باشد، آنگاه توارد اتفاق میافتاد، در لغتنامه دهخدا روبروی آن نوشته شده است، «پیاپی آمدن/ مانند بودن شعر دو شاعر هم به لحاظ لفظی و هم معنایی بی آنکه از یکدیگر اطلاعی داشته باشند»
اما سخن ما برای شاعران تازهکاریست که فقط برای استارت زدن شعرشان دنبال بهانهاند، بهتر است بگوییم از این نوع دستدرازیها، آنچه حاصل میشود، شعری خوب است و تمام.
با این پیشانینوشت میرویم سراغ نقد امروز که پیرامون شعرهای دوستی تازه آمده به نام «مصطفی اسلامی» است، ضمن تبریک سال تازه و سپاسمندی از شروع همراهیشان با پایگاه نقد شعر، امیدواریم سودی از این گذار به شعرهای ایشان برسد، او در اولین شعر ارسالیاش چنین آغاز کرده است؛
میتوانی بروی راهیِ فردا بشوی
و چه زیباست در آغوشِ غزل جا بشوی…
غزلی خوب و البته عاشقانه که همانطور که مقدمتا عرض کردم، با الهام و استعانت از شعری دیگر سروده شده است، دوست خوب شاعرم جناب «مهدی فرجی» غزلی دارد که دقیقا با همین مضمون و قافیه و ردیف و وزن و شمایل شروع میشود، فرجی در غزلش آورده است؛
میتوانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطهی دنیا بشوی
و جناب اسلامی همین آغاز را به پایانی مشابه پیوند زده و در ادامه نیز به سبک و سیاق فرجی شعرش را ادامه داده است، واقعیت این است که، انقدر برخی شاعران نسبت به شعرشان حساسیت دارند که گاهی با کوچکترین شباهتی یقه طرف تقلید کننده را میچسبند، بنابراین سعی شاعر در تقلید و گرفتن مایهی کار و زمینهای برای استارت، بایست جوری باشد که همگان با شنیدن شعر شما، به یاد شعر اصلی نیفتند، الان شما کاری کردهاید که هرکس آن غزل را خوانده باشد فورا به شما تهمت سرقت ادبی میزند. میشد شما با همین قافیه و ردیف و وزن بنویسید ولی با شروعی چون شروع شعر فرجی، هماهنگ نباشید.
اما فارغ از این تقلید، غزل حاضر بیتهای ضعیف چندی دارد، ضعف تالیف در مصرع «تا که یکبار در اندیشهی انشا بشوی» بسیار به چشم میآید، معنا را گم کردهای شاعر جان، «اندیشهی انشا» شدن دیگر چیست؟ شاید میخواستید بگویید، موضوع انشا بشوی، اما چون موضوع در وزن نگنجیده گفتهاید، اندیشه، در هر حال معنای این مصرع خراب است.
در بیت بعد هم «متول، تو زلیخا بشوی» و «بیم آن است که فریبا بشوی» یا «در این حادثه(کدام حادثه؟) شیدا بشوی» هم ضعف در نوشتار و تالیف و رسانش معنا وجود دارد، در بیت «شیدا بشود» اما مشکل جدیتر میشود، مشکل ایراد وزنی که بیت را کاملا خراب کرده است.
در کل این غزل در سه چهار سطر نخست روان و زلال است و بعد از آن ابیات به سمت خرابی و بیمعنایی رفته است. بهتر است بازنویسی شود و عیوب آن از جمله، شباهت آغازین غزل تغییر پیدا کند.
در ذره ذره جان و جهانم که پا گرفت
شعر و قلم وَ هر ضربانم عزا گرفت!
ای کاش شعر دوم با همین سطر آغاز شده بود، نکتهای که پیش از نقدی توی ذوق خواننده میزند، ترجیعبندیست که در تمام میانبندها تکرار میشود، در این ترجیع، تالیف به خاطر تلفظ فتحهی روی واو «و» انگاری دستاندازی در خوانش ایجاد شده باشد، ترمز زبان کشیده میشود، در حالی که با کمی تغییر، لحن بهتری برای ترجیع لحاظ میشد، مثلا اگر گفته بودید «شعر و ترانه با ضربانم عزا گرفت» روانی مصراع عالی میشد. چون خوانش ترجیعی که مدام در حال تکرار است، باید زیبا خوانده و شنیده شود.
اما این نوع نوشتاری، که نمیدانم چه قالبیست، هم تازگی دارد و هم مورد استقبال واقع خواهد شد، به شرط آنکه در کلیت کار، زبان یکدست باشد و تعابیر و معناها قابل دفاع، مشکلی که این شعر دارد، عدم هماهنگی بین بندهاست، شاعر روایتی منسجم ندارد، اگرچه این روایت است که شعر را به شکل مربع در آورده، اما روایتی که بخواهیم بگوییم از آ تا ب و از ب تا ت میرود، را شاهد نیستیم، همین سبب پراکندگی ذهن مخاطب میشود، یک جایی هم مشکل وزنی کوچکی دارید، و یک جایی نیز «ز» به جای «از» آمده است که با زبان شعر که نو و امروزیست مطابقت ندارد.
آخر نرفت این نقشِ رسوایی ز چهره
آن توبهی گرگی که مرگم را رقم زد…
اما شعر پایانی، که غزل است و در هیات چهارپاره سطربندی شده، نشانی از تازگی ندارد، متاسفانه شاعر هنوز نمیداند کجای جهان و زبان و زمان ایستاده است، در حالی که در شعرش کلمههای موسیقی و «به هم زد» را دارد که امروزیاند و اینزبانی، «سرشت و بپاشید و ز و آیین کفرش» که کلمات و عباراتی کهنه و آنزبانی هستند را هم دارد، این یعنی دوگانگی زبان و بیان و لحن، پس تا مادامی که زبان به سکنای واقعی نرسد، تمرین و تمرین و تمرین و خواندن و خواندن و خواندن شعر امروز جوان ایران را باید در دستور کار خود قرار دهد تا بتواند شعرش را از امروز به امروز عرضه کند و شاعر زمان و زبان و جهان خودش باشد. بادا که این نقد، آغاز شعرهای بهتری برای جناب اسلامی باشد، به امید خواندن شعرهای تازه بعدی ایشان.
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی