عنوان مجموعه اشعار : دوست دارم ازادی را حتی اگر سراب باشد
شاعر : زهرا زرگر
عنوان شعر اول : ازادیسهم درد بر تن من
آنقدر ناچیز است
که گاهی حس نمیکنم
نه دست های آهنین
و نه تازیانه را
در نهایت
این من نیستم
که شکست میخورد
دست هاییست که چروک میشوند
و تازیانه ایست که در اندوه میپوسد...
عنوان شعر دوم : سراباز زندگی
فراری نیست
از این بیراهه بن بست
که انتهایش
به هیچ
ختم می شود
گاهی درختان البالو
رویایی شیرین
تداعی میکنند
تا از
تهی بودن
نمیریم...
در دریایی از سراب
دست و پامیزنیم
اما
دریغ از قطره ای اب
دریغ از دستی
برای نجات
به گمانم
انسان ها
هم
سراب اند...
عنوان شعر سوم : دوستت دارمدوستت دارم
به سان پروانه ای که پیله اش را
گلی که خاکش را
ابری که بارانش را
خدایی که ادم هایش را
نگران هیچ چیز نباش
من به هر کجا بروم
باز به خانه خود
بازخواهم گشت
و تو..
به تلافی همه این ها
تنها به من نگاه کن
زیرا که چَشم
زبان عشقِ آدمیست...
خانم زهرا زرگر سلام.
از میان قالبهای متفاوت شعر پارسی احتمالاً «شعر منثور»، یکی از دشوارترین مسیرها را برای موفقیت، روبروی شاعران نوپا و حتی حرفهای قرار میدهد. چرا؟ شاید به این دلیل که از موسیقیِ کلامیِ قابلِ ردیابی و استاندارد عاریست و در شعری که از موسیقی کلامی استاندارد به دور باشد، شاعر باید برای موفقیت تسلط بسیاری بر بیان و زبان داشته باشد تا این نقص بزرگ را جبران کند البته این حرف به آن معنا نیست که موسیقی کلامی، شعریتِ شعر را تأمین میکند اما بدون آن هم، کار، بسیار دشوار خواهد بود و شما چنین مسیری را انتخاب کردهاید و به دلیل جوانی، هنوز فرصتهای زیادی را برای تجربه کردن و آموختن دارید. در بخش پیام برای منتقد نوشتهاید: «از سینزده سالگی برای خود مینویسم بی درس و دوره ، بیمشوق و راهنما و بی آنکه کسی باشد بخواند و برایم بنویسد آینده از آنِ توست...» آیا واقعاً آینده از آنِ شما یا بنده یا هر کس دیگریست؟ به گمانم تا حدی، پاسخ به این سوال در حد فاصل آری و نه، در نوسان است تابع نظریهای که آن را به عنوان نظریه جهانهای موازی میشناسیم.[فرضیه جهان موازی یا گیتیهای موازی در سال ۱۹۵۴،توسط یک دانشجوی دکتری از دانشگاه پرینستون به نام هیو اورت که ایده عجیبی را مطرح کرد شروع شد. در آن ایده، گیتیهایی موازی وجود دارند دقیقاً مانند جهان و گیتی ما. همه این گیتیها با ما در ارتباط هستند، در واقع آنها شاخهای از گیتی ما هستند و گیتی ما نیز از دیگر گیتیگان شاخه گرفته شدهاست. در این گیتیها، جنگهای ما پایانهای متفاوتی از آنچه میدانیم دارند. گونههای منقرض شده در گیتی ما در گیتیهای دیگر فرگشت یافته و سازگار شدهاند، و در آن گیتیها، شاید ما انسانها در میان گونههای منقرض شده باشیم.] فرض کنیم هر شاعری که اکنون او را با شهرت و تأثیرگذاری بسیار میشناسیم در جهانی موازی، در بخشی از این مسیر، رویکردی متفاوت را انتخاب میکرد و در آن جهان، دیگر شاعری موفق نبود یا تا این اندازه موفق نبود! فرض کنیم که الیوت، یا با پاوند آشنا نمیشد[ازرا وستون لومیس پاوند (عزرا پاوند) (به انگلیسی: Ezra Weston Loomis Pound) (متولد ۳۰ اکتبر ۱۸۸۵ – متوفی ۱ نوامبر ۱۹۷۲)، شاعر آمریکایی ایرلندیالاصل و از خاندانی اشرافی و اصیلِ ایرلندیتبار در قرن بیستم میلادی بود. او در انگلستان از پیشگامان نهضت تصویرگرایی شد و نخستین گلچین شعر پیروان این جنبش را با عنوان تصویرگرایان منتشر کرد. او با همکاری ویندها لویس مجله بلاست را منتشر کرد که ناشر افکار ورتیستها بود. وی مخبر خارجی مجله شعر هم بود و در همین سالها سردبیری مجله لیتل ریویو را هم بر عهده داشت. او متأثر از شعر یونان باستان، اشعار شرقی، ترانههای سدههای میانه و شیوه پرداخت نمادگرایانه بودهاست] یا آنقدر به او اعتماد نداشت تا شعرش را به دست او بدهد تا تقریباً یکسوم آن را حذف کند و بقیهاش را تدوین مجدد کند، آیا در چنین وضعیتی، باز هم «سرزمین هرز» بدل به مشهورترین شعر انگلیسیزبانِ قرن بیستم میشد؟ یا طاهره صفارزاده، پس از بازگشت به ایران، به محمد حقوقی شاعر و منتقد [که انتشار کلیات نیما و کتاب آخر فروغ فرخزاد را نسلهای جدید به او مدیوناند و در واقع با واکاوی دستنوشتههایی نامرتب و مقابله و پژوهش علمی به این مهم دست یافت] اعتماد نمیکرد تا ویرایش ترجمه کتابی معتبر همچون «چتر سرخ» را به او بسپارد و «سد و بازوان» محصول آن شود تا بر اساس آن، زبان و بیان کتاب مهمی چون «طنین در دلتا» به پارسی شکل بگیرد، آیا در این صورت باز هم طاهره صفارزاده بدل به دومین شاعر زن تأثیرگذار جریان شعر نیما میشد؟ بنابراین، به گمان من، آینده، محصول انتخابهای ماست. در بررسی شعرهای شما، چیزی که مشخص است آن است که شما هم چون تمام شاعرانی که در آغاز راهاند، با «ایدهها»، خود را مشغول کردهاید اما با «اجرا» [چه خوب و چه بد] فاصله دارید. شعر سوم، البته در این میان، هم زبان نرمتری دارد هم ایدههای بیشتری و هم در آن از «توضیح» چندان خبری نیست [این قدر توضیح ندهید! توضیح دادن مال شعر نیست! در شعر، یا توصیف میکنیم یا تصویر میکنیم] ایدهها هم تغزلیاند که برای یک شعر، امتیاز است چرا که شعر و تغزل، از همان آغاز پیوندی ناگسستنی با هم داشتهاند و دارند. این وسط، فقط یک نکته را نباید از قلم انداخت. شما در آغاز شعر سوم، از «اسلوب معادله» [اسلوب معادله یکی از آرایههای ادبی است که اساس آن برگرفته از آرایه تمثیل است و اسلوب معادله آن است که شاعر موضوع و مثالش را بهطور جداگانهای در یک مصراع مستقل جای دهد و امکان جابهجایی دو مصراع بدون برهم ریختن استقلال دستوری دو مصراع وجود داشته باشد] به شیوه جدید و «چندتایی» استفاده کردهاید:
دوستت دارم
به سان پروانهای که پیلهاش را
گلی که خاکش را
ابری که بارانش را
خدایی که آدمهایش را...
«درِ» این اسلوب معادله، باید بر پاشنهی «خلق مدلول» به «دست دال» و در نتیجه محبوس شدناش، میچرخید همچون مثال نخست «به سان پروانهای که پیلهاش را» اما این «تناسب» در همهی مثالهای بعدی، به شکلی دو وجهی رعایت نشدهاند. پیشنهاد من آن است که در اولین قدم، به نزدیکترین کتابخانهی عمومی نهاد کتابخانههای کشور مراجعه کنید و با به امانت گرفتن «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی و «تاریخ تحلیلی شعر نو» شمس لنگرودی و بارها خواندنشان، آیندهتان را به سمت موفقیت تغییر مسیر دهید. منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.