عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : محمد عظیمی
عنوان شعر اول : .آیندۀ جماعت ما غیر نیش نیست
از بس که هر چه میطلبی پیشپیش نیست
چیزی که در نیامده از ما برای چه؟
در شهر جز معلّم و پیر و کشیش نیست
حقّ را همیشه در کف دستش گذاشتیم
چیزی شبیه دست جوان، ریشریش نیست
همسایهها هویج و گلابی و پشمکند
جاری و باجناق اگر قوم و خویش نیست
باطل به جای حق که گرفته نمیشود
وقتی هوای مملکتی گرگ و میش نیست
امروزه شغلِ پرورش مار سکّه است
آیندۀ جماعت ما غیر نیش نیست
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
ما اینجا با شاعری مسلط به وزن عروضی، با دایره واژگان وسیع، دارای دغدغههای اجتماعی و البته اهل طنز و شوخی مواجهیم. این نکات از همین چند بیت پیش رویمان پیداست. با این حال ذکر چند نکته میتواند به آقای شاعر کمک کند.
اول اینکه در هر متن ادبی، شروع یا افتتاحیه نقش بسیار بسیار مهمی دارد. این، آن جایی است که خواننده یا شنونده تصمیم میگیرد از بین انبوه متنها و سرگرمیها، متن ما را انتخاب بکند یا نه؟ پس باید برای شروع، فکر ویژهای کرد و بیت مناسبی تدارک دید. با این توضیح، شروع غزل بالا را دوباره بخوانیم:
آیندۀ جماعت ما غیر نیش نیست
از بس که هر چه میطلبی پیشپیش نیست
ظاهراً منظور شاعر این است که چون امکانات و دیگر چیزهای دلخواه، فراهم نیست پس در آینده هم جز نیش و درد چیزی نصیبمان نخواهد شد. سوای اینکه چنین حکمی چقدر درست است و آیندۀ روشن بیشتر با برخورداری نسبت دارد یا سختتکوشی و عزم و اراده، ... سوای بحث محتوایی، از لحاظ فرمی هم مصراع دوم چندان درخشان نیست. قید «پیش پیش» (مخففِ پیشاپیش) به معنای جلوتر و زودتر از کسی/ چیزی است و اینجا خوش ننشسته. پس به هر دو دلیل محتوایی و لغوی، بیت اول جذاب و غافلگیرکنندهای نداریم.
نکته دوم اصطلاحی است با عنوان «ضعف تألیف» در شعر، که استاد مرحوم جلالالدین همایی در تعريف آن مینویسد: «ضعف تأليف كه آن را مخالفت قیاس نحوی و به زبان فارسی، سخن سست و سستپيوند میگوییم، آن است كه ترکیب جمله برخلاف قواعد زبان باشد.» سادهاش ایطوری میشود: درست است که ما در شعر و به ضرورت وزن گاهی ارکان جمله را به هم میریزیم، اما این به هم ریختن نباید آنقدر بشود که درک مفهوم سخت شود. منظورم بیت دوم است:
چیزی که در نیامده از ما برای چه؟
در شهر جز معلّم و پیر و کشیش نیست
ظاهراً بیت میگوید برای چی اینهمه آدم نصیحتکن داریم ولی هیچ کدام از ما هم آدم نشدیم؟ پس باید علامت سوال به انتهای مصرع دوم بیاید. وگرنه مصرع اول اگر خودش یک سوال مستقل باشد، معنا نمیدهد: «برای چه از ما چیزی که درنیامده؟» حرف ربط «که» میگوید دو مصرع با هم مرتبطند و پرسش شاعر با مصراع دوم کامل میشود.
و بالاخره نکته سوم برمیگردد به ردیف شعر: نیست، فعل منفی. یکی از توصیههای نگارشی، این است که بگوییم چه چیزی هست، جای اینکه چی نیست. دلیلش این است که فعل منفی معمولاً توضیح کامل و دقیقی نیست و ذهن ما آن را بهخوبی درک نمیکند. حتی اگر (مثل شعر بالا) میخواهیم روی نداشتهها و جاهای خالی تاکید کنیم، یا نمیخواهیم صریح و روشن حرف بزنیم، یا به هر دلیل دیگری از افعال منفی استفاده میکنیم، دیگر از منفی در منفی استفاده نکنیم. تجزیه و تحلیل ذهنی این یکی واقعاً سخت است.
باطل به جای حق که گرفته نمیشود
وقتی هوای مملکتی گرگ و میش نیست
اینجا شعر میخواهد بگوید در فضای نامشخص (به قول شاعر: هوای گرگ و میش) حق و باطل اشتباه میشوند؛ اما چیزی که مخاطب در ابتدا میخواند و میشنود این است که «باطل به جای حق گرفته نمیشود»، بعد اگر نکته مصراع بعدی را بگیرد و ضرب ذهنیِ منفی در منفی انجام دهد، تازه ممکن است منظور شاعر را بگیرد.
به گمانم این یه نکته میتواند به ارتقای شعر کمک کند تا خیلی بهتر از چیزی شود که حالا هست.