عنوان مجموعه اشعار : پروانه ها
شاعر : احد متقیان
عنوان شعر اول : دل دیوانهحرمت عشق
دیگر دلم برای خودم دل نمیشود
وقتی که از خیال تو غافل نمیشود
دیوانه ای که لذت مستی چشیده است
با ضرب و زور موعظه عاقل نمیشود
یک تبصره ست خال سیاهت بزیر لب
آنکس که نیست می زده شامل نمیشود
گفتم ببوسمش قد نازت که خم کنی
یادم نبود سرو که مایل نمیشود
پهلو مگیر سمت من از موج حادثه
جاییکه ماه ٬مد زده٬ساحل نمیشود
در یک نگاه تو همه ی ملک دل بسوخت
باغی که خورد صاعقه ٬حاصل نمیشود
احد متقیان
عنوان شعر دوم : آینهبرای آینه غیر از شکست راهی نیست
بزن که قصه ی تقدیر دلبخواهی نیست
خودم به پای خودم آمدم به قربانی
که هر طرف بپرم جز تو جان پناهی نیست
نگو ندیدی و نشناختی٬ نفهمیدی
کبوتری که به سنگ تو مرد چاهی نیست
بغل بگیر مرا لحظه ای که میمیرم
که این دقیقه کم از شام پادشاهی نیست
چرا به حال خودت گریه میکنی ای دل ؟
بلند داد بزن عشق روسیاهی نیست
از این به بعد تو هم فکر آب تازه نباش
که تنگ هست ولی جنب و جوش ماهی نیست
عنوان شعر سوم : عمارت دلحرمت عشق
درون آبی چشمت عمارتی برپاست
شبیه شهر قشنگی که پشت دریاهاست
به بخت خویش نباید که پشت پا بزنم
زمان برای به دریا زدن همین حالاست
از آن بهشت لبت سیب بوسه میخواهم
نترس میوه ی ممنوعه ام خدا با ماست
طلای سرخ منی از کسی که پنهان نیست
که زعفرانی و همواره پرچمت بالاست
همیشه موی تو از روسری ت بیرون است
تو هد هدی که چنین کاکل سرت پیداست
چه سینه ها که به یک چشمک تو میسوزند
که پلکهای تو انگار سنگ آتش زاست
تو آبشاری و وصفت به شعر جایز نیست
صدای آب روان بی کلام هم زیباست
احد متقیان
شاعر سه شعر در این صفحه درج کرده که هر سه در احوال تغزل سیر میکند و البته زبانی بینابین دارد که هم نظر بر شعر کهن دارد هم روی در شعر امروز و نهایتا توجه به شعر کهن سایۀ پررنگتری بر غزلها گسترده است. شعر دوم و سوم از شعر اول خوشساختتر است و در مجموع هر سه شعر اثراتی از تجربههای قابل توجه شاعر با خود دارند. هرسه شعر را به ترتیب مرور میکنیم:
در اولین غزل، اگر در بیت چهارم ارتباط معنایی بیت با بیت قبل را نادیده بگیریم و ارجاع ضمیر «ش» در کلمۀ «ببوسمش» به «خال سیاه» را که کمی از «ببوسمش» دور افتاده است، نبینیم، آنگاه تعلیقی در معنای مصرع اول ایجاد خواهد شد: اگر قد نازت را خم کنی، ببوسمش؛ لبت را ببوسم؟ رویت را؟ به هرحال دور افتادن مرجع ضمیر(ش)، توجه ذهن را به خود جلب و مشغول میکند و البته این تعلیق، به قوت ساخت این بیت کمک کرده است. علاوه بر این در مصرع اول، ابتدا این ذهنیت ایجاد میشود که چرا برای قد صفت «ناز» آمده و عدم تناسب صفت و موصوف خوشایند نیست اما در مصرع دوم همین موصوف (قد) به سرو تشبیه میشود آن گاه صفت «ناز» معنای خود را باز مییابد و جلوه میکند.
بیت پنجم اما تصویر روشنی ندارد. پهلوگرفتن ذهن را متوجه قایق یا کشتی میکند و اگر چیزی در موجها گرفتار آمده باشد و بخواهد در ساحلی پهلو بگیرد یعنی روی آب است، از سویی شاعر میگوید آن آب گرفتار مد است و ساحلی برای پهلوگرفتن ندارد بنابراین آنچه بر آب است همچنان بر آب میماند و ... جای راوی (عاشق) و معشوق در این تصویرها چندان روشن نیست و ذهن مخاطب نمیتواند این تصویر را به روشنی و وضوح ترسیم کند. ضمن این که عبارت «جایی که ماه مد زده» از نظر زبان بهسلامت نیست و شعر را از منظر فصاحت و فخامت زبانی دچار لغزش کرده است همچنان که در بیت پایانی و مصرع پایانی همین وضعیت دیده میشود: «باغی که خورد صاعقه، حاصل نمیشود» حاصلشدن در واقع متوجه محصول و ماحصل است و نمیتوان آن را برای باغ به کار برد. از این نوع خللهای زبانی در بیت دیگری نیز دیده میشود: «آن کس که نیست میزده، شامل نمیشود» در نحو این مصرع یک «را» نیاز است تا مفهوم مصرع به این صورت کامل شود: آن کس که میزده نیست را، شامل نمیشود؛ که مفهوم نهایی آن این باشد: شامل آن کس که میزده نیست، نمیشود.
بیت درخشانی که دومین غزل با آن آغاز شده، نشانی از توجه شاعر به ظرفیتهای کلمات و استفادۀ هنرمندانه از نوع چینش کلمات دارد. شاعر در این بیت بدون این که از کلمۀ «سنگ» یا مثلا «مشت» استفاده کند، آن را در متن بیت آورده است و کسی که این بیت را بخواند یقین دارد که مقصود از «بزن» در ابتدای مصرع دوم، با قدرت و کوبشی که دارد، حتما «سنگ بزن!»، «مشت بزن!»، «بزن بشکن!» یا چیزی از این دست است. این نوع ساختها، نوع هنرمندانۀ چینش کلمات است که نشان از تجربه و ذوق شاعر دارد. سایر ابیات این غزل هم بیتهایی سالم و خوشساختاند و حکایت از توجه شاعر به ظرایف کلام و ساختار هنری شعر دارند. همچنین است شعر سوم که تمام ابیات آن اشاره به توانایی و تجربهمندی شاعر دارند. ابیات همگی بهسلامتاند و تنها به این نکتۀ مختصر و کوچک اشاره میشود: حضور حرف ربط «که» در بیت دوم اضافه است؛ «به بخت خویش نباید که پشت پا بزنم» و پیداست به ضرورت وزن آمده است (به بخت خویش نبایست پشت پا بزنم). در شعر سوم تصویرها و تعابیر همگی روشن و شفاف و گویاست و شاعر در تمام ابیات توانمندیهای خود را به رخ کشیده است. تنها نکتهای که با توجه به این توانمندی و سابقه و تجربۀ شاعر میتوان به آن اشاره کرد و از شاعر انتظار داشت این است که گاهی از خود بپرسیم آیا شعر صرفا جمعآمدن موسیقی و تصویر و زبان در سایۀ احساس و عاطفه است؟ آنچه یک شعر را از حالی ایستا به وضعیتی پرتحرک و اثربخش میرساند چیست؟ آیا توانمندیهای شاعر صرفا محدود است به رعایت اصول بنیادین شعر؟ اساسا شعر چگونه راهی به جهان بیمرز باز میکند؟ جهانی بدون زمان و فارغ از مکان؟