عنوان مجموعه اشعار : آصف جوشقانی
شاعر : حسینعلی عبدالرحیمیان
عنوان شعر اول : گل باغ نبوی ص هودج فاطمه است این که فرود آمده است
از سما فوج ملائک به دُرود آمده است
گل باغ نبوی(ص)می شکفد در گلزار
گلبن یاس وِلا رو به صعود آمده است
فاطمه خیر کثیر است و خدا بخشیده
این عطایی که ز درگاهِ وَدود آمده است
پدرش حضرت احمد که بسی شادان است
بهر این کوثر مُعطی به سجود آمده است
دشمنش گفت که نسل نبوی منقطع است
ابتر آیا،نه همان خصم عنود آمده است؟
نسل سادات و نبی در همه جا روز افزون
شاد؟کِی از غم آن یاس کبود آمده است؟
آه و حسرت همه را زانکه پس از فقد نبی
رفتنِ نزد پدر را به شهود آمده است
آصف از آمدنش شاد و ز رفتن غمگین
گرچه در جنّت رضوان به خلود آمده است
عنوان شعر دوم : فکر باطلآن که دائم در خیالش فکر باطل می کند
"نان خود را تر به آب روی سائل می کند"
گه برای لقمه نانی که به دندان می کشد
خاندانی را از این ره داغ بر دل می کند
گر بیفتد از قضا کار کسی در دست او
روزیش را آجر و از کار غافل می کند
خودنمایی می کند با ذکر و تسبیح و سجود
لیک اگر لازم بداند کار قاتل می کند
در خصوص حقّ و باطل حرفِ نیکو می زند
در عمل امّا،نگویم من چه حاصل می کند
فتنه انگیزی کند دائم میان دوستان
اینچُنین جاهل گمانش کار عاقل می کند
رستگاری میوه ی شیرین باغ معرفت
رسم حق جویی،تو را انسان کامل می کند
بر حذر باید شدن آصف از این نامردمان
دوستی،عاقل کجا با فردِ جاهل می کند؟
عنوان شعر سوم : روباه و تلهگشت روباهی گرفتار تله
دُم نهاد و در بیابان شد یله
درد جای دُم ولی بسیار بود
روبهک امّا چه شادی ها نمود
وقت خلوت روبهی با او بگفت:
کای رفیق من مگر دردش بخفت؟
پاسخش گفتا:که بشنو ای رفیق
ماجرای دُم بریدن را دقیق
گویم اکنون راز خود را بی دریغ
خود بریدم این مزاحم را به تیغ
دُم کجا و روبهانِ هوشیار
رو تو هم دخل مزاحم را بیار
گشته ام آزاد و هر سو می روم
چُست و چابک،مثل آهو می دوم
لذّت بی دُم شدن را دیده ام
زان سبب بهر تو هم بگزیده ام
رنج ای دم را به دوش خود مَنِه
بی خیال دُم شو و آن را بِنِه
یابِبُر این دُم چو من آزاد باش
یا مرتّب خسته و ناشاد باش
روبهک راضی شد و دُم را بُرید
زین سبب درد عمیقی شد پدید
گفت با او آن رفیق نا رفیق
هفته ای باید نیایی بر طریق
چون که بگذشت هفته و ماهی دگر
روبه آمد نزد او خونین جگر
گفت با او درد دُم دارم بسی
یاید اکنون تو به فریادم رسی
من مصیبت ها فراوان دیده ام
حرف های ناروا بِشنیده ام
وعده کردی تو مرا شادان شوم
من ندانستم چُنین نالان شوم
گفت اکنون چون تویی همدرد من
راز خود هرگز مگو در انجمن
هرگز از درد دُمت با کس مگو
کم نگردد درد تو زین گفتگو
پیش روباهانِ دیگر خنده کن
شکوه ای از بی دُمی هرگز مکن
تا شود جمعیّت ما بیشتر
خنده ی مستانه کن،لذّت ببر
ورنه گردیم از تمسخر منزوی
رسم روباهان نباشد تکروی
لیک اگر شادان شویم و خنده رو
رسم دُم دادن شود هم آبرو
دیگران هم مثل ما دُم را نِهند
بی دُمی هم می شود مردم پسند
کَمکَمک این بی دُمی ارزش شود
محملی از بهر آسایش شود
جمع بی دُم ها شود بیش از شمار
بی دُمی هم افتخار روزگار
دُم بریده روبهان حاکم شوند
روبهان واقعی نادم شوند
باید این قصه تو را عبرت شود
اندکی هم مایه ی غیرت شود
دُم بریده مردمان کم نیستند
دشمن اند و با تو محرم نیستند
باید از نامحرمان پرهیز کرد
در بهاران یادی از پاییز کرد
آنچه رایج می شود خو می شود
عیب آن مطلوب و دلجو می شود
هرچه فرموده خداوند جهان
حق همان است و نباشد غیر آن
رسم پیغمبر رهِ دلدادگی ست
مقصد آن هم بدان،وارستگی ست
عاقبت باید که دنیا را نهاد
وعده ی دیدار ما روز معاد
گر نکو کردی نکو هم بِدرَوی
ور که بد کردی جز آن را نَدرَوی
بارالها رحمتت را بیش کن
سهم ما را بندگیِ خویش کن
توصیف و بزرگنماییهای غیرواقعی و عدم تامل در سیره و ثمره آلالله «س» از معولترین شیوههای سرایش در بخش آیینی ادبیات است، گویی جز این که بخواهیم شخصیتی ماورایی، دستنیافتنی و گاهی غیرمعقول از ممدوح بسازیم، کار دیگری بلد نیستیم، گویی قرار است آنقدر این بزرگواران را فرازمینی و فرابشری ترسیم کنیم که احدی نتواند خود را به ایشان نزدیک کند. روزی از بزرگی پرسیدم شخصیت مسیح و حضرت مریم در ادبیات آنطرفیها چطور ترسیم شده، آیا آنها نیز از این شخصیتهای دینی آدمهایی باورناپذیر ساختهاند؟ شنیدم خیر، انها علیرغم احترام و حفظ شان ایشان، گاهی حتا به مراحل خصوصی زندگی وی نیز پرداختهاند چنانچه بعدها دیدم، مثلن دو کتاب «مسیح باز مصلوب» و «آخرین وسوسه مسیح» و فیلمهای «مصائب مسیح» و «پیامبر صحرا» را که بخوانیم و ببینیم، متوجه میشویم آنها چقدر شخصیتهای دینیشان را قابل دسترس و گاهی بسیار خودمانی ساختهاند، چنان که کسی نیست که نتواند با ایشان ارتباط برقرار کند. اما در ادبیات آیینی ما، همیشه اهل بیت علیهمالسلام را نوعی فراانسان تصویر کردهایم که بشر را یارای نزدیکی به وی نباشد، این باعث ایجاد گسست عواطف میشود به ویژه در ادبیات امروز که مردم همگی دنبال یافتن مشترکاتی در معصومین هستند تا بتوانند فرزندان خود را به پیروی و اطاعت و در نهایت احترام گذاشتن به انها وادارند، به گمانم هرچه در این سالهای بد که جوانان ما دچار بیهویتی و سردرگمیاند و در وضعیت عدم پذیرش دین به سر میبرند، محتوایی خلق کنیم که باور آنها را تحریک کند و به دین علاقمندشان سازد، بسیار بهتر از آن است که این بزرگواران را در هالهای نور و بدون دسترسی قرار دهیم، خب وقتی جوان امروز علی علیهالسلام را آسمانی، دور از دست، با ابهت و خیلی خیلی بزرگ ببیند، نمیتواند پذیرای ابعاد انسانی او مانند جوانمردی، مروت، محبت و دستگیری از ستمدیدگان که از صفات بارز اوست باشد. شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی دغدغهاش دقیقا همین بود که شخصیتهای عاشورا را چنان پر و بال ندهیم که گویی از سرزمینی دیگر و کراتی دیگر آمدهاند.
در باب سایر شیوههای سرودن نیز آنچه اکنون جامعه به آن نیازمند است، واقعا پند و اندرز نیست، انسان امروز، به سبب عمومی شدن سواد، فراگیری رسانهها و رفتن اینترنت حتا به دورافتادهترین روستاها، خود فهم میکند چه بد است و چه خوب، اگر هم به خوبی کمتر گرایش دارد، این جبر فرهنگی زمانه است و عوض شدن معیارهای تربیتی. نوجوان امروز ترجیح میدهد به جای رستم که طبق شاهنامه شخصیتی بسیار نیرومند و تهمتن و قدارهبندیست برود سراغ ابرانسانهای دنیای مدرن که حاصل استودیوهای هالیوود و جلوههای ویژه کامپیوتری میباشد، شخصیتهایی چون بتمن، مرد عنکبوتی، ترمیناتور، هالک، پلنگ سیاه، جان ویک و مامور دو صفر هفت را کمالگرایی میپندارد و چنانچه بخواهد با یکی همزادپنداری کند، ترجیحش یکی از اینهاست و شاید هم به خدایگان فوتبال و بسکتبال و تنیس و فرمول دو توجهش بیشتر باشد. خلاصه اینکه دیگر طرح داستانهایی شبیه کلیله و دمنه و یا شبیهتراشیهایی چون پروین اعتصامی خارج از قاعدهی پذیرندگی اوست. به همین علت شاعران آنچه تولید میکنند، باید یا در باب معاشقه باشد، یا اعتراض و یا مدح و ثنای بزرگان مذهبی آنهم فارغ از توصیفهای ناباورانه!
با این مقدمهی مبسوط که با نگاه و خواندن سه شعر استاد عزیزم، جناب آقای «حسینعلی عبدالرحیمیان» که با تخلص «آصف جوشقانی» به شاعری میپردازند، به رشتهی تحریر درآمد، آنچه شایسته و بایستهی دانستن ایشان است و منباب آشنایی این بزرگوار از وضعیت ادبی معاصر و جوانان امروز و خوانندگان شعر در نسل جدید است، را عرض کردم، حال نیم نگاهی به سه سروده ایشان میاندازم؛
۳) غزل آیینی
گل باغ نبوی میشکفد در گلزار
گلبن یاس وِلا رو به صعود آمده است
غزلی که در مدحت حضرت صدیقه آمده است، چندین ایراد ریز در نحوه تالیف دارد؛
دربیت سوم، شاعر در مصراع اول باید میگفت این فاطمه است و شان بالایی دارد ولی انجا میفرماید، او را خدا بخشیده، در مصرع دوم هم میگویند، او از سوی خدای ودود آمده، یعنی در هر دو مصراع یک حرف زده شده، درستش این بود که مصرع اول فقط وصف حضرت میشد و در مصرع دوم میگفتند، این هدیه خداست.
در بیت چهارم نیز همین اتفاق افتاده، میفرماید پدر خیلی شاد است و به سجده در آمده، به نظرم باید در مصرع اول میگفتند، «پدرش حضرت احمد که خودش معجزه است/ بهر این معطی زیبا به سجود آمده است»
در بیت آخر نیز به جای «گرچه» در اول سطر دوم، بهتر است بگویند «باز در جنت….» برای این غزل قافیههای زیبایی مثل «رود/ زود/ ورود/ عود/ وجود و سرود» هم بود که با موضوع شعر جور در میآمد.
۲) غزلپند
گر بیفتد از قضا کار کسی در دست او
روزیاَش را آجر و از کار غافل میکند
غزل دوم به نسبت غزل اول، از انسجام و معنادهی بهتری برخوردار است، همچنین شاعر توانسته با مخاطب امروزی به خوبی ارتباط بگیرد و با کلماتی که آشنای همگان است حرف بزند، البته استفاده از برخی کلمات برای قافیه، آن معنایی که بایست را درست نکرده است، مثلن در بیتی که قافیهی حاصل، استفاده شده است، میخواهد بگوید، آن آدم حرفهای خوبی میزند اما عمل خوبی ندارد، در نتیجه «چه حاصل میکند» بهتر بود میفرمودند «در عمل اما هزاران کار نازل میکند» تا معنای بی عملی را به درستی القاء کند. در بیتی که قافیه عاقل آمده نیز، تالیف، یعنی شکل نوشتاری ضعیف است، میتواند به جای این تالیف ناصواب بنویسد «جاهل این قصه گاهی کار عاقل میکند» یا «آدم جاهل چگونه کار عاقل میکند»
۱) مناظره
گویم اکنون راز خود را بی دریغ
خود بریدم این مزاحم را به تیغ
راستش این مدل نوشتن دیگر در جریانات ادبی جایی ندارد، مگر آنکه زبان کار امروزی باشد، به طنز گفته شود و جذابیتهای تصویریاش آنگونه باشد که همه را متوجه خود کند، پیشنهادم این است که جناب استاد آصف جوشقانی، بروند و حکایات داستانی منظومی را که جنابان ابوالفضل زرویی نصرآباد، خلیل جوادی و مرحوم عمران صلاحی نوشتهاند را در اینترنت جستجو کنند و بخوانند، تا بدانند الان چهجوری میشود حکایات داستانی و روایت منظوم را در شعر لحاظ کرد، البته محمدرضا عالیپیام متخلص به هالو هم هست، ولی او هم کارش ضعیف است و هم مصرف سیاسی دارد، بنابراین، بهترین کمک، خواندن اشعار آن بزرگواران است.
برای شما آرزوی عمر باعزت و توفیق روزافزون دارم و امیدوارم باز هم ما را از اشعارتان مستفیض بفرمایید.
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی