عنوان مجموعه اشعار : زمستان ۹۹
شاعر : محمد یوسفی فیروزجائی (تخلص:یوسف)
عنوان شعر اول : آتش درونآتش درون
اگـر چه کـل سـرَش در صعـود می سوزد
ولـی تمـــامِ تنَــش از رکــود می سـوزد
هـزار وَصـله ی جانـش به پیـنه می دوزد
چو پاره هـای وجـودش خمـود می سوزد
تبـش شـراره ی آتش فشـان بـه سـر دارد
بـه شعــله ای کـه تمـام وجـود می سـوزد
بـه داغ زخـم تنــش قلـب سرخ می گردد
دل از شـراره ی دردش کبـود می سـوزد
شــرار سینه ی او شعــله می زنـد بـر تـن
جگـر در آتـش و قلبـش ز دود می سـوزد
مگـر چــه سوختـگی از گــدازه هـا دارد
که جان شعـله وَرش در جمـود می سوزد
زبـانه می کِشــد از آتــشِ نهـــادش شوق
و استخوان به تنش همچو عود می سوزد
بـه تـار زخـمی خود چنـگ می زنـد اخـگر
به زخمه های زَخَـش تار و پود می سوزد
تمــامِ رج بـه رجِ قــالی اش شــرر دارد
و هـر ردیـف بـه دارش عمــود می سـوزد
شــرارِ ســر ندهــد دل به داغِ پیشــانی
که سر به داغ دلش در سُجود می سوزد
دلش گلاب و سرش گلشن و تنش گلگون
به گل هر آنچـه که بود و نبود می سوزد
چـه آتشی است درون وجـود تو یوسـف
که واژه های تو در این سرود می سـوزد
آتش درون ـ محمد یوسفی
عنوان شعر دوم : عهد جدیدعهد جدید
کلیسایی که عیسی مانـد و تقدیس اش
ز عیسایش کلیـسا ماند و تثلـیث اش
مسیحایی که ربّ النـوع خورشید است
ز اهریـمن نـه خُنثیٰ مانـد و تلبیـس اش
چنــان راعی شده عیسی بن مریـم، کـه
در این معبد نه ترسـا ماند و قدّیس اش
خـدا ، روح القُـدُس شـد دیـن نصــرانی
چو عبرانی که موسی ماند و ابلیس اش
و از عیــسی ، چلیــپا مانــد و واتیـکان
کـه از بـودا، لهــاسا مانـد و تندیس اش
اســیرِ دسـتِ شیــطان شـد ، کلیـسایی
کهبا مسجد در اَقصیٰماند وتقدیساش
و رستاخـیز در بیـت المقــدس هاست
کلـیدش در کَنیسا ماند و تشخیص اش
در ایـن عهـــدِ جدیــد انجــیلِ یوحــنّا
کـه رویایش نویسا ماند و تدریـس اش
زنـی خورشـــید را انــدر بغــل دارد
کـه از او مـاهِ آســا مــاند و تأنـیث اش
بـه تـاجِ سـر، از او، اثــنیٰ عشــر، کوکب
ز مـاهِ آسـمان سا مـاند و تخصیص اش
و او از درد آبسـتن ، وَ نــالان بــود
پس از او اژدها سا ماند و تدلـیس اش
زمــانِ انتـــظارِ یوســف آخـــر شــد
زمــانی کـه پرنـسا ماند و پردیــس اش
عهد جدید ـ محمد یوسفی
عنوان شعر سوم : آخر یلداآخر یلدا
می دهـد خبـر، پیک شـادی ،، بر دل شیدا
آخـرِ شـبِ، انتـظار است ،، این شب یلـدا
مژده می دهد، می رسد با،، اسب سپیدی
شـاهـــزاده ی ، آرزو از ،، صبــح بلنــدا
آید از سفر، آن سواران،، وقت سرور است
جشـن عاشـقی را بـه پا کـن،، تا دَمِ فــردا
چشم من به در، خیره مانده،، تا که بیاید
حرف دل به او، گویـم از این ،، روز مبادا
آن قــدَر کنــم، بـی قــراری ،، در طـلب او
تا که خود کند بر دو دیده ،، چهره هویدا
می دهـد نـدا، پیک حق بـر ،، قلب منـادا
یوســفم رِسَـد، آن مسـافر، از شب یلــدا
آخر یلدا ـ محمد یوسفی
درباره این سه شعر که شاعر جوان و خوشذوق مازندرانی آنها را سروده است چند نکته کلی وجود دارد که خوب است شاعر حتما به آنها توجه کند. مهمترین مسئله که تقریبا در هر سه شعر خود را به رخ میکشد، توجه خاص شاعر به موسیقی شعر به ویژه قافیه است. این نگاه در شعر اول و دوم خودنمایی بیشتری دارد و در شعر سوم وزن شعر وجه مسلط بر آن است و در این سه شعر به دلیل محور قرار گرفتن موسیقی (وزن و قافیه) توجه مخاطب از محتوا به این عناصر معطوف شده است. اگر شاعر به یکی از عناصر شعر بیش از سایر عناصر توجهی داشته باشد طوری که آن وجه برجسته شود و توجه مخاطب را به خود جلب کند و از سویی در این جلب توجه ارجمندی و ویژگی خاصی لحاظ نشود، کمکی به شعر و امتیازبخشی به آن نشده است. مثلا وقتی شاعر در شعر خود از قافیهای کمکاربرد استفاده میکند و میخواهد با این شیوه به شعر خود امتیازی ببخشد، لازم است در کاربرد قافیهها نهایت خلاقیت و ذوق را در نظر داشته باشد چرا که به هرحال با تعریفی موجز و کامل که از قافیه میشناسیم، قافیه زنگ کلام است و هر بیت در جایگاه قافیه به برجستهترین جا میرسد که باید در آن جایگاه هویتی کامل و ویژه به کلام خود بدهد و سخن را در بهترین حالت ممکن کامل کند. با این رویکرد که کاملا طبیعی و سنجیده است، هر بیت تشخصی مییابد و به کمال نزدیک میشود پس لازم است شاعر بهویژه به شعر اول و دوم از این منظر به دقت بنگرد و ببیند آیا هر بیت در محل قافیه به برجستگی و کمال نزدیک شده است یا خیر؟ در این دو شعر نه تنها قافیهها تسلطی بر ذهن شاعر و در نتیجه به کل بیت یافتهاند، ردیف نیز از سویی دیگر مفهوم هر بیت را در سیطرۀ خود گرفته و حتی دایرۀ واژگان را معطوف به خود ساخته است. حضور مکرر کلماتی از قبیل شراره، شرار، آتشفشان، شعله، دود، آتش، سوختگی، گدازه، شعلهور، شرر، داغ و ... که در سراسر شعر اول منتشرند، فضای ابیات را شبیه به هم کرده و شعر را که دارای ابیات زیادی هم هست، در فضایی یکنواخت قرار داده است. در این حالت، مخاطب بیش از توجه به سخن شاعر، متوجه کلمات خواهد شد به ویژه این جلب توجه روی قافیهها بیشتر خواهد بود این وضعیت در شعر دوم بیشتر حس میشود که با قافیههایی کمکاربردتر شکل یافته است به ویژه از این روی که شاعر اصرار دارد از همۀ قافیههای ممکن هم استفاده کند. صرف نظر از شکل نوشتاری کلمات که به هرحال در قافیه قراردادن کلماتی مانند تقدیس و تثلیث شبهای وارد میکند ـ که امروز متخصصان فنون شعر آن را بر پایۀ تشابه آوایی کلام، پذیرفتهاند ـ اساسا این نوع قافیهپردازی که تمام قوای شعر را در هر بیت معطوف به خود میکند و تقریبا هیچ برجستگی خاصی هم به آن داده نشده، به شعر دوم آسیب زده است. در این شعر هم کلمات حول محور همین قافیهها در محدودۀ خاصی سیر میکنند: عیسی، ربالنوع، کلیسا، مسیحا، معبد، روحالقدس، بیتالمقدس، اقصی، چلیپا و ... و در نهایت در پایان شعر، مخاطب جز توجه به همین کلمات به مفهوم برجسته و ویژهای دست نمییابد. این نوع توجه که متمرکز بر یک یا دو عنصر شعر است، باعث شده که شاعر در کاربرد زبان و رعایت برخی اصول و جزییات، دچار مسامحه شود در نتیجه برخی سطرها با وجود مشکلاتی در نحو، از منظر فصاحت قوتی نیابد. بیت آغازین شعر دوم نمونهای از این مسامحههاست: «کلیسایی که عیسی ماند و تقدیساش» در این مصرع شاعر میخواهد بگوید «کلیسایی که [از آن] عیسی ماند و تقدیساش» و نمونهای دیگر در شعر اول: بـه شعلهای که تمام وجود میسوزد؛ تمام وجود[ش] از آن میسوزد/ تمام وجود[ش] را میسوزاند؟ یا با تمام وجود میسوزد؟ کدام منظور است؟
در شعر سوم هم که احتمالا شاعر آن را بر اساس یک ملودی ذهنی سروده است، وزن شعر، از نوع اوزان رایج و از اوزان روان نیست و استفاده از این وزن نامانوس کمکی به برجستگی شعر نکرده است چرا که توجه مخاطب را بیش از محتوا و اصل سخن، به وزن جلب میکند در حالی که وزن مأنوسی نیست هرچند شاعر از ارکانی یکدست در سراسر شعر استفاده کرده و جز چند مورد جابهجایی هجای کوتاه و بلند مشکلی در کلیت وزن وجود ندارد.