عنوان مجموعه اشعار : شاخه به شاخه
شاعر : محمدرضا امینی
عنوان شعر اول : شاخه...هی شاخه به شاخه میپریدم برسم
تا پنجرهی اتاق خوابش...نفسم...
هی شاخه به شاخه میپریدم برسم
تا پنجرهی اتاق خوابش...نفسم...
هی شاخه به شاخه میپریدم برسم
تا پنجرهی اتاق خوابش...نفسم...
عنوان شعر دوم : قفس!هی شاخه به شاخه میپریدم برسم
تا پنجرهی اتاق خوابش...نفسم...
□
تا صبح میافتادم و برمیگشتم
تا این که به خون کشیده میشد قفسم
عنوان شعر سوم :لیلا! لیلا، لیلا، لیلا، لیلا، لیلا
جادوی هوا در دل شب یا رویا...
انگار که باد دورهگردی از راه
همراه خودش صدای مجنونی را...
پایگاه محترم نقد شعر نه تنها به عنوان جایی که دوستان سراینده، آثارشان را به محک نقد میسپارند، به خود آنها کمک میکند بلکه به عنوان آرشیوی در دسترس که میتواند نمایندهی سیر تجربی و جانی تعدادی از سالکان شعر باشد، آینهای پیش روی دیگران مینهد. این که یکی از همراهان پایگاه، اثرش را عرضه میکند، در نقد اثر، علاوه بر خواندن نظرات مثبت و منفی منتقد، پیشنهادهای او را هم میخواند و بعد، اثرش را بازنویسی میکند و دوباره به بررسی میسپارد، بدون شک برای هر سرایندهی مشتاق دیگری هم میتواند آموزنده باشد. رباعی سومی که این بار دوست و همراه صمیمی پایگاه، محمدرضا امینی برایمان فرستاده را قبلا در صورت دیگری خوانده بودیم: «انگار که باد دورهگرد از صحرا / همراه خودش صدای مجنون را آی... / آورده که توی کوچهها پیچیده / لیلا، لیلا، لیلا، لیلا، لیلا» و دربارهاش نوشته بودم: «براي چنين روايتي، راوي بايد آنچه دريافته، حس كرده، خيال كرده و... را از منظر شخصي روايت كند؛ قاعدتا وقتي اين روايت شخصي، ظرفيتهاي تاويلي و عاطفي و انديشگاني و... كافي داشته باشد، مخاطب نيز با آن همداستان خواهد شد و «من» مولف را با «من» خودش، تكثير خواهد كرد. بنابراين طراحي اين رباعي، ميتوانست كاملا وارونه باشد؛ يعني راوي ميتوانست از اصل خبر شروع كند. اصل خبر چيست؟ مصراع چهارم: «ليلا، ليلا، ليلا، ليلا، ليلا». نه تنها گوش و چشم و ذهن مخاطب با شنيدن اين مصراع، تيز ميشود بلكه در خواندن، آن را با لحنهاي گوناگوني ميآزمايد و به دريافتهاي متفاوتي ميرسد. در قدم بعدي، راوي ميتواند خبر را كامل كند و بگويد كه پيچيدن اين خبر را در كوچهها حس ميكند و نهايتا در بيت دوم، به تفسير برسد كه اين خبر، صداي مجنون است كه با باد دورهگرد، از صحرا رسيده است. ميبينيد در عين اين كه فضاي تعليق در آغاز اثر، شكل ميگيرد و زمينههاي باورپذيري براي مخاطب، فراهم ميشود، چيزي از اعجاب يا به قول معروف، ضربهي نهايي متن نيز كاسته نخواهد شد.» و حالا با صورت دیگری از این رباعی مواجهیم؛ صورتی شبیه به پیشنهادی که به سراینده داده بودم و امیدوارم آگاهان شعر نیز با من همداستان باشند که این صورت، خوشتر است. و البته که هنوز هم پیشنهاد دارم؛ با توجه به این که مصراع مستعد تازهای به این رباعی افزوده شده است؛ مصراع دوم که با کلیدواژهی «هوا» قابلیت مهمی به متن، هدیه کرده است. این بار پیشنهادم این است که برای افزایش تعلیق و بزرگتر شدن ضربه، جای مصراعهای اول و دوم هم عوض شود تا ابهام، کار خودش را موثرتر پیش ببرد. «جادوی هوا در دل شب... یا رویا!؟»؛ میبینید؟ این پرسش، مخاطب را بیدار میکند؛ انگار اولین صحنهی یک نمایش، وقتی که بازیگری وسط سن میدود و میپرسد و خبرهایی میدهد؛ «لیلا، لیلا، لیلا، لیلا، لیلا...»؛ مخاطب حس میکند چیزهایی متوجه شده اما هنوز خبر، کامل نیست؛ پس گوشهایش تیزتر میشود. اگر من باشم، «انگار» را هم حذف میکنم تا فضا در عین خیالی بودن، عینیتر شود. «دورهگرد» کلیدواژهایست که خیلی کارها میتواند بکند و این که هم دورهگرد و هم مجنون، نکره هستند، قابلیتهای تاویلی بسیاری به متن داده است؛ انگار سهنقطههایی که بشود گزینههای مختلفی را در آنها نشاند. این رباعی خوب، میتواند عالی باشد.
اما رباعی دوم، در چشم من، آغاز فصل تازهای در سیر ادبی سرایندهاش است؛ فصل نگاه فراگیر، فصل درک درستتر از فضا و فصل اجرای موثرتر با درآمیختن تصویر و عاطفه در بستر دکلماسیون کاملا طبیعی زبان. زندهیاد حسین جلالپور غزلی دارد با آغاز «در این اتاق، پشت همین میز و صندلی / چه روزها که سرزده میآمدی ولی» و این رباعی، من را به یاد آن غزل میاندازد که در دوری بیسرانجام، تا ابد ادامه دارد. و چه خوب که او در ناخودآگاه شاگردانش زنده است. شاید خود محمدرضا بین دو صورتی که این رباعی را ثبت کرده، مردد باشد یا یکی را ترجیح بدهد اما بدون شک هر دو صورت، میتوانند کامل باشند؛ چه صورت نخست که تکرار فقط یک بیت است و چه صورت دوم که چهار مصراع مختلف دارد. البته من در هر حال باور دارم که «پنجرهی اتاق خواب» ظرفیتهای این اثر را کاهش داده است؛ چون گسترهی تاویل را اندک کرده است. هم «پنجره» و هم «خواب» نقشی کلیدی در این اتمسفر دارند اما «اتاق» هر دوی آنها را به بند کشیده و نمیگذارد متوسع باشند. مصراع اول خیلی خوب است؛ پارادوکس «رسیدن» با قید «شاخه به شاخه»؛ طنز محض؛ لبخند و گریه در همزمانی و سکوت. و ناگهانهای این بیت، در «... نفسم...» کامل میشود و نفس منِ مخاطب را هم میگیرد. و حالا قید، پررنگتر هم میشود. این پریدنها، به جای رساندن، نفس میبُرند؛ تراژدی در طنز، رخ بسته است و من دوست دارم گریه کنم؛ چهبسا در حالی که به ریش خودم میخندم. برای همین میگویم که خود این بیت در تکرار، میتواند یک شعر کامل باشد (به شرط اصلاحی که قید کردم) اما چرا این تراژدی، بزرگتر نشود وقتی که بیت دومی هم دارد که موثر و کاری و کشنده درآمده است؟ «افتادن و برگشتن و به خون کشیده شدن» و ناگهان «قفس»! این پرندگی هم به من میگوید «اتاق» برای این ایده، خیلی کوچک است. و نهایتا، مهمترین پیشنهاد من: این رباعی، میتواند 5-4بیتی باشد؛ یعنی ترکیبی از هر دو صورت. چرا؟ چون با این ترتیب، تعلیق و خوف و رجائی که در آن هست، چندچندان خواهد شد.
فقط میماند این که به دوست شاعر جوانم محمدرضا امینی شادباش بگویم و یادآوری کنم که حالا دیگر نمیتوانی از خود شاعرت و از رباعی، ناامید باشی شاعرجان! بلند بپر و بلندتر بپر که پرواز میتوانی.