عنوان مجموعه اشعار : راهی نیست
شاعر : صدیقه نصرالله زاده
عنوان شعر اول : راهی نیستدیوار فرسوده ی شب را بشکن
از حصار ماه برون آی
آنگاه
رها می بینی ابدیت را
روح سرگشته ی من
که چندی
در آسمان زیبایت به پرواز درآمده بود!
عنوان شعر دوم : باتوپنجره ای برای تو
تنها برای تو
تاهرصبح
گشوده شود به بهاری که تویی
ای بهشت من
با تو
چون رو دم جاری
وهمچو بلبل آوازخوان
به شوق قلب تو
شامگاهان
درآغوش تو میمیرم .
عنوان شعر سوم : زردآفتاب
دامن افروخته است
دردل حوض ترک خورده وخشک
چندگل زرد روییده است
من
دراین گوشه ی دنیا
روزتاشب
تک و تنها
دارم پوست میاندازم
کاش
نسیمی بوزد
برتن باغچه ام
که از آتش عشق
چون بیابان شده است .
برای پرداختن به این سه اثر ارسالی، و توضیح اینکه چرا شعر نیستند (یا شعرهای کاملی نیستند) و چهچیزهایی برای شعر بودن و شعر شدن کم دارند و چه مختصات و ممیزاتی دارند که آنها را از شعر بودن دور میکند، نیاز به بحثی بسیار مفصل است و هرچه فکر کردم دیدم نمیشود با صدور این حکم که نثرمحورند، کشف خاصی ندارند، زبان برجستهای ندارند، از عناصر خیالانگیز بیبهره یا کمبهرهاند، موسیقیِ کامل و درخوری ندارند و... دربارۀ این آثار نظر دارد، و اساساً نوشتن مطلبی مختصر دربارۀ سه اثر از مؤلفی که پیداست دیگر آثارش نیز از شرایطی شبیه همین سه اثر برخوردارند، کار بیهودهای بهنظر میرسد و لازم است با معرفیِ چند زمینۀ مطالعاتی به شاعر، تلاشی در جهت ارتقاء کیفیِ مجموعۀ آثار او داشته باشیم.
در وهلۀ نخست، شگفتزده شدن شاعر دربرابر کشفهای مضمونیِ معمولی است که توجه را جلب میکند. اینکه هنرمند خیلی زود از فرایند خلق اثر خود راضی شود، مشکلی است که بهدلیل آشناییِ محدود او با آثار هنریِ برتر شکل میگیرد. درواقع اگر شاعر، آشناییِ بیشتر و عمیقتری با اشعار خوب زبان فارسی داشته باشد و با درجۀ اِعجاب و شگفتیِ تصاویر خلقشده در آن آثار مواجه شده باشد، دیگر با نوشتنِ «همچون بلبل آوازخوان شامگاهان در آغوش تو میمیرم» نهتنها شگفتزده نمیشود، بلکه اساساً حتی وقت خود را صرفِ نوشتن آثاری در این سطح نمیکند.
نکتۀ بعدی، کمتوجهیِ شاعر به عنصر خیال است که متنهای ارسالیِ او را عاری از صورتهای خیالانگیز، یا عاری از صورتهای خیالانگیزِ توجهبرانگیز و شگفتآور کرده است. در این عرصه، مطالعۀ کتابهای بلاغی میتواند بزرگترین کمک را به شاعر بکند. شاعر بهمحض اینکه صور خیال شعر فارسی را بشناسد و قدرت تشخیص آنها را در متون ادبی بهدست بیاورد، در زمینۀ خلق و بهکارگیری آنها در شعر خود نیز حساس و مشتاق میشود.
نکتۀ بعدی، نزدیکیِ بسیارِ زبان این آثار به زبان نثر است. درواقع غیر از یکی دو مورد مخفف کردن واژه، شاعر فرارویِ زبانیِ دیگری که بتوان آن را از مختصات زبان شعر دانست، نکرده و زبان آثارش را در سادهترین و بیپیرایهترین شکل نگه داشته است و لاجرم کمترین توجه مخاطب را متوجهِ زبان آثارش کرده است، و حال آنکه شاعر، مؤلفی است که اصرار دارد میتواند علاوه بر انتقال پیام، توفیقی عظیم نیز در انتقال زیبایی بهدست بیاورد.
در این زمینه نیز شاعر میتواند با مطالعۀ پژوهشهایی که در زمینۀ زبان شعر صورت گرفته، و پس از آن تمرکز بر متونی که زبانی برکشیده و برجسته و متعالی دارند و خوانش آن آثار و توجه به فرارویهای زبانیِ آنها، شامۀ ادبی خود را نسبت به زبانی هنری تیزتر کند.
و گذشته از تمام این موارد، مسألۀ آهنگ و موسیقیِ شعر است که بیش از سایر عناصر، محسوس و قابل درک است و چهبسا اشعاری که هیچ از آن عناصرِ مضمونی، کشف تصویری، خیال و زبانی را ندارند، امّا یک جملۀ سادۀ معمولی را چون در قالب وزن و آهنگ بیان کردهاند، در لحظۀ نخست شعر بهنظر میرسند و چهبسا حتی بسیار بیش از اشعاری که از هر حیث شعرترند، در ذهن مخاطب جایگیرتر و ماندگارتر شوند.