عنوان مجموعه اشعار : مجموعه ندارم
شاعر : فاطمه عبدالعظیمی
عنوان شعر اول : شعری برای خودممی کشیدی روی اسمم بی تامل ضربدر
حذف می کردی مرا از زندگی بی درد سر
تا به دنیا آمدم اندوه در من پیله کرد
نه !به دنیا آمد اندوه از وجودم زودتر
خنده های روی لبهایم دروغی محض بود
از دل غمگین من تنها تو بودی باخبر
آمدی در را برویم بستی و رفتی چقدر
من به دنبال کلید دردهایم دربه در
سالها من آرزوی پر کشیدن داشتم
آمدم با میل تو با میل من ،من راببر
عنوان شعر دوم : حضرت فاطمهتقدیم به حضرت فاطمه(س)
انارها همه از دستهایشان افتاد
همان دقیقه که مادر بدون جان افتاد
همان دقیقه که مادر...چقدر می لرزید
چقدر لرزه به سرتاسر جهان افتاد
بروی خاک ترک خورده ،سیل جاری شد
و اشکهای مدامش از آسمان افتاد
سکوت کرد و بدون گلایه می خندید
علی درست همان لحظه از زبان افتاد
چقدر سخت شد اینجای قصه،در کوچه
درست پشت علی،او،دوان دوان افتاد
تمام شد و سرش گیج رفت و دیگر هیچ...
گمان کنم که نگاهش به ریسمان افتاد
کسی نخواند علی را ((علی ولی الله))
و اقتدار رسولانه ی اذان افتاد
کنار آینه بود و کنار آینه ماند
به دست باد سراسیمه،شمعدان افتاد
جهان شنید صدای شکستن اورا
و ماجرای علی بر سر زبان افتاد
عنوان شعر سوم : شهیدان مدافع حرمدستان من خالی است اما پیکری دارم
((بانوی سرهای جدا))من هم سری دارم
این سر فدای خنده ی روی لبان تو
آخر به جز این خنده فکر دیگری دارم؟
من هم برادر می شوم دیگر قبولم کن...
حالا خدا را شکر ،من هم خواهری دارم
دور برادرهای خود هر روز می گردی
در کنج غربت خواهری نه!مادری دارم
در کنج غربت می نشینم اشک می ریزم
در سر هوای روزهای بهتری دارم
دنیا برای من قفس،دنیا برایم پوچ
پرواز خواهم کرد تا بال و پری دارم
سركار خانم فاطمه عبدالعظيمي، سرايندهي گرامي آثار پيش رو، از همراهان جديد پايگاه محترم نقد شعر هستند و اين سه اثر، اولين سرودههاييست كه در اين فضا، از ايشان منتشر شده است. چنان كه از دادههاي قاب «مشخصات شاعر» برميآيد و نيز چنان كه از نگاهي به همين سه اثر، قابل دريافت است، سروكار اين همراه گرامي با شعر، اخير و اندك نيست و البته وقتي ميگويم سروكار، منظورم فقط مدتي نيست كه خودشان دست به قلم سرايش داشتهاند؛ سروكارداشتن هر كدام از ما با شعر، از زماني آغاز ميشود كه به عنوان مخاطب جدي و پيگير، آن را دنبال كنيم و به همين دليل، علاوه بر تجاربي كه در سرودن پشت سر ميگذاريم و عمدتا بيتاثير از محيط ما نيست، مطالعاتي كه داريم هم ميتواند در شناخت يا حداقل تلقي ما از شعر، بسيار موثر باشد. به عبارت ديگر فضاي مطالعاتي ما نيز بخش مهمي از محيط يا به عبارت دقيقتر، اتمسفري را كه در آن زيست شاعرانه را تجربه ميكنيم و ميشناسيم، تشكيل ميدهد و ميسازد؛ به همين دليل است كه هميشه جغرافيا و نسلي (تاريخ) كه شاعر، متعلق به آن است، نقش مهمي در چگونهبودن رنگ و بو و لحن و طرز و سر و شكل و... آثارش دارد. همهي اينها را گفتم تا به نقطهي آغاز سخنم با سرايندهي گرامي برسم؛ به اينجا كه خانم عبدالعظيمي گرامي، همان طور كه در آثار شما هويداست، مقدمات سرودن را به خوبي پشت سر گذاشتهايد و در سرودههايتان، نهتنها كاستي و لغزش بارزي به چشم نميآيد بلكه در برخي فرازها، نشانههاي دلخواهي از مهارت و تسلط نيز ديده ميشود؛ پس تا اينجاي راه را خيلي خوب آمدهايد و ميتوانيد به مقصد برسيد؛ به اين شرط كه پس از اين، بيشتر متوجه دريافتهاي شخصيتان باشيد. اساسا هنر در تازگي و تشخص و تمايز، رخ ميبندد و با نگاه و رفتار كلي و عمومي، نسبتي ندارد.
در بيشتر لحظات غزل نخست، با بيان احساس رقيق و معمولي مواجهيم و بيشتر بيتها، فراتر از گزارش خطي موزون نميروند؛ در حالي كه سراينده، در غزل دوم نشان داده از بايدهاي شاعرانگي، بيخبر نيست (البته نميشود اين فرض را هم ناديده گرفت كه غزل دوم، مدتها پس از غزل نخست و در دورهاي كه سراينده، در سرودن، داناتر و تواناتر بوده، سروده شده باشد). يكي از مهمترين دلايلي كه باعث اين معموليبودن شده، اين است كه قوافي اين غزل، به قدر كافي، تاثيرگذار و متناسب با بدنهي ابيات نيستند. مثلا در بيت دوم، مصراع نخست، مصراع خوب و مستعديست اما سراينده خيلي راحت فرصتي را كه ميتوانسته به يك انفجار تاثيرگذار و توليد يك خبر بزرگ منتهي شود، خنثي كرده است. در مصراع دوم این بیت، سراینده یک واقعیت بدیهی را بیان کرده؛ چرا که نتوانسته مضمون مد نظرش را سر و شکل بدهد. یعنی درست همان جایی که سراینده میخواهد مخاطبش را دچار اعجاب کند، او را دچار تعجب کرده است؛ زیرا در این بیت، «من» نتوانسته فراگیر شود و «انسان» را در بر بگیرد. یا مثلا در بیت آخر، نقطهی کانونی مصراع نخست و کل بیت «پرکشیدن» است؛ در حالی که در قافیه و مضمون و... هیچ توجهی به آن نشده است. مصراع دوم این بیت، با پرداخت متناسب و کنار مصراع نخستی که ارتباط تنیدهتری با آن داشته باشد، میتوانست پایانبندی خوبی را برای این غزل، شکل دهد.
یکی دیگر از نکاتی که سرایندهی گرامی باید به آن توجه داشته باشند، این است که برای بیان درست تقدم و تأخر رخدادها، از فعل مناسب استفاده کنند. وقتی میگوییم «تا به دنیا آمدم اندوه در من پیله کرد» و سپس میخواهیم به رخدادی استفاده کنیم که پیش از آن رخ داده، حتما باید از فعل ماضی بعید بهره ببریم؛ « ... به دنیا آمده بود...»؛ نباید به وزن اجازه بدهیم که خودش را به صورت درست زبان تحمیل کند. این اتفاق در غزل دوم هم افتاده است؛ «سکوت کرد و بدون گلایه میخندید / علی درست همان لحظه از زبان افتاد»؛ در این بیت هم فعل درست، «سکوت کرده بود» است؛ خصوصا که پس از آن هم فعل ماضی استمراری آمده است. اما تفاوت مهمی که در غزل دوم دیده میشود این است که ذهن سراینده توانسته از گداری مناسب، وارد فضای خیال شود و در حدی مقبول، در این فضا باقی بماند. آغاز این غزل (خصوصا مصراع نخست) کاملا تاثیرگذار و جذاب است. در بیت دوم، سراینده از یک «فلاش بک» بهره برده که چندان هم ناموفق نبوده است و میتوان استفاده از این ترفند را یک تجربهی بایسته دانست؛ اگرچه بعضی مابازاهای مضمونی، برای پرداخت شایان بیت، کفایت نمیکند. با توجه به این که مجال این نقد پایان یافته سعی میکنم مابقی حرفهایم را مختصر کنم و به مهمترینها اختصاص بدهم؛ از جمله این که باز هم تاکید میکنم ما نباید به تحمیل وزن و قافیه، در طبیعت زبان دست ببریم. ما وقتی «ها» را از «بر سر زبانها افتادن» میگیریم، نهتنها صورت زبان را تغییر دادهایم بلکه در معنا و تصویر و... هم تصرف مخرب کردهایم. وقتی میگوییم «زبانها» داریم به افراد مختلف و متکثر اشاره میکنیم و موقعی که «ها» را برمیداریم، مبتلا به نقض غرض میشویم.
غزل سوم، خوب شروع شده و مطلع موثری دارد. مصراع دوم بیت دوم، شیوا نیست چون یک «مگر» کم دارد؛ کاستیای که با «آخر» هم جبران نشده است. در بیت چهارم، هم ارتباط مصراعها و هم پرداخت مضمون، ضعیف است. بیت پنجم هم با توجه به پیوندی که با بیت آخر و «پرواز» دارد، میتوانست شاعرانهتر و خیالانگیزتر باشد و از خبریبودن فاصله بگیرد.
بدون شک سرایندهی گرامی این سه غزل با قدری مراقبت و وسواس بیشتر، میتواند آثار بهتری بیافریند.