عنوان مجموعه اشعار : در قطره ی باران لبخند تو پیداست
شاعر : حسن عامری تورزنی
عنوان شعر اول : پرندگان مهاجربیا
این برف های جامانده را
از روی سرم
بروب
از میان موهایم
لانه های پرندگان مهاجر را
بیرون بیاور
من
سرزمینی متروکه ام
که هیچ ابری گذرش به من
نمی افتد !
عنوان شعر دوم : جوراب های تا به تاصبح ها
مثل همیشه
جوراب های تا به تایم را
از یخچال بیرون می آوری
و به من
که در عطر شب بوهایت
آغشته ام
لبخند زده
و خریدهای روزانه را
به یادم می آوری !
عنوان شعر سوم : چمدان به دستچمدان به دست
به ایستگاه قطار می روم
بر سر هر پل
کلیدی به رودخانه می اندازم
خانه ات
در رودها ست
آقای حسن عامری تورزنی، 45 ساله، از تهران، سه شعر کوتاه سپید برایمان فرستاد است با نامهای «پرندگان مهاجر»، «جورابهای تابهتا» و «چمدان به دست»؛ سه شعری که خالی از حال و هوای شاعرانه و عاشقانه نیست؛ عاشقانههایی که شعر شدهاند و شاعرانههایی که از عشق میگویند.
در هرکدام از شعرها حلاوت و شیرینی و طراوت و تازگی هست.
آقای حسن عامری در ضمن، زبانی سالم و بیانی روشن دارد. یعنی مثل بسیاری معما طرح نمیکند تا اثرش را پیچیده و عمیق نشان دهد. شعر او اگر عمقی دارد، در سادگیهای خود به آن اعماق رسیده است؛ مانند شعر سوم:
«چمدان به دست
به ایستگاه قطار میروم
بر سر هر پل
کلیدی به رودخانه میاندازم
خانهات
در رودهاست.»
کلیدِ عمیقشدن این شعر در دست «رودها»ست؛ حتی زیباییها و دیگر برجستگیها و شاخصهای شعر، و نیز اندوه شیرین شاعرانه. این شعر ابهامی در خود دارد که آن را عمیق میکند. او آب را گلآلود نمیکند تا رودهایش را عمیق نشان دهد. رودهای او زلال و روشن و روان هستند و کنایههای پنهان در آن، معنا را به تعویق میاندازد، و حقیقت و عرفان شعر در همین به تعویق افتادن معناست. یعنی شعر در این صورت صید نمیشود، یا کاربردی نیست که وقتی نوع کاربردش معمول شد، دیگر به درد جای دیگر نخورد.
چمدان، پل، ایستگاه قطار، کلید، رودخانه، خانه همه واژههایی بجا و درست و دقیقی هستند که در کنار هم، یکدیگر را جذب میکنند و هرکدامشان یک کلید هستند، اما کلید همهی این کلیدها، رودخانه است که اگر از جانب مخاطب احساس و فهم شود، لذت شعر برایش حاصل خواهد شد.
شعر دوم، شعری ملس است، و بیانگر یک رابطهی ساده و قشنگ عاشقانه با همسری که دوستت دارد و دوستش داری، و این طراوت عطر شببوها را نیز در صبح از او داری؛ از او، آنگونه که این توصیف آقای عامری، یادآور بیتی از یکی از دوبیتی باباطاهر است که گفت: «چو شو گیرُم خیالت را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آیو.»
و «جوراب تابهتای افتاده در یخچال هم نشان زندگی همسری مهربان با شاعری گیج است که صبح او را با لبخندی راهی خرید روزانه میکند.»
اتفاقی در این شعر نمیافتد. کشف و شهودی در آن رخ نمیدهد؛ حتی پررنگی تخیل و احساساش در حد بیتی که از باباطاهر مثال آوردم نیست که تخیل و احساس آن در اوج است. حتی این شعر آقای حسن عامری نزدیک است که به دامان یک حرف خوب یا یک نثر ادبی ساده و صمیمی سقوط کند. یعنی هرچقدر این سطرها:
«و به من
که در عطر شببوهایت
آغشتهام»
شاعر را از نثر ادبی دور میکند؛ البته بیشتر بهواسطهی آن که در جا و مکان درست و مناسبی نشسته است، خاصه بین دو کلام طنزآمیز:
«صبحها
مثل همیشه
جورابهای تابهتایم را
از یخچال بیرون میآوری»
و
«و خریدهای روزانه را
به یادم میآوری!»
اما سطر «لبخند زده»، با همهی کوتاهی اما موثرش، شعر را بهسمت نثر ادبی سوق میدهد. چون که سطری اضافی است و بهتر است حذف شود. یعنی هرچقدر سطرهای دیگر با تخیل و عاطفه و کنایه و در کل با جزیینگری در حال بازگو کردن احوال دو تن هستند و در حال نشاندادن عشق و صمیمیتی ساده و معمولی، «لبخند زدن» با کلیگوییاش در حال کشیدن این تار بافته شده با ثانیهها یا در ثانیههاست:
«صبحها
مثل همیشه
جورابهای تابهتایم را
از یخچال بیرون میآوری
و به من
که در عطر شببوهایت
آغشتهام
لبخند زده
و خریدهای روزانه را
به یادم میآوری !»
شعر نخست نیز تخیل خوب و عاطفه و صمیمت درهم تنیدهای دارد، اما نوع بیانش کمی دچار دستانداز است. شاید دلیلش حشو و زاید بودن بعضی از کلمات است؛ این کلمات عبارتند از: جامانده/ روی/ از میان/ من/ که/ گذرش/ به/ من/ نمیافتد !
یعنی اگر به شکل ذیل درآید موجزتر و بهتر و شعرتر است:
بیا
این برفهای را
از سرم
بروب
از موهایم
لانههای پرندگان مهاجر را
بیرون آور
سرزمینی متروکم
بیهیچ ابری.»
با امید موفقیت روزافزون آقای حسن عامری تورزنی، و دیگر آنکه مطالعهی کتابهای خوب را فراموش نکند، و کتابهای شعر بیژن جلالی، عمران صلاحی، منصور اوجی و... را که سرشار از اشعار کوتاه هستند. ارتباطش را نیز با پایگاه نقد شعر نزدیکتر کند.