عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : فاطمه کلانتری
عنوان شعر اول : شعر اولسکوت در حنجره ام می شکفد
و قدم های شتاب زده
شکوفه های تر را
در سنگ فرش های کبود راه
می فشارد...
اردیبهشت با مرگ شکوفه ها آغاز می شود
عنوان شعر دوم : شعر دوممن دست دریا را گرفته بودم
مرداب باورش اما
نمی فهمید ماهی قرمزی
که به تنگش خیانت می کند
چقدر تنهاست!
عنوان شعر سوم : شعر سومگم میشوم در سر ،سر میروم در گم
من عاشق فردم تو عاشق مردم
یابنده ات بودم یا،بنده ات بودم
فرقش فقط مکث است
من تابع مکثم اما تو آزادی
این جام خالی بود آن جام خالی شد
هر جای خالی را باید کمی پر کرد....
شیرینی و حلاوت سومین اثر از سه اثر ارسالی سرکار خانم فاطمه کلانتری، 23 ساله، از زنجان، آنقدر هست که میتوان گنگی و نامفهومی و پراکندهگویی و نامنسجمبودن دو اثر کوتاه نخست را نادیده گرفت. چون در هر حال، هر شاعری اثر بد و خوب بسیار دارد و طبعا اثر روشن و گنگ!
در شعر سوم، بازیِ زبانی مصنوعی نیست، سبُک و گولزنک نیست، که مخاطب را دور کند؛ پیرو تئوریهای وارادتی نیست که مخاطب متوجه نشود؛ شاید بتوان گفت، شکل بازیهای حقیقی حافظگونه و مولاناواری است که در شعر خانم فاطمه کلانتری به شکل امروز درآمده است:
«گم میشوم در سر، سر میروم در گم
من عاشق فردم تو عاشق مردم
یابندهات بودم یا، بندهات بودم»
این شعر تا سطر سوم شبیه شعرهای کلاسیک است؛ تنها با این فرق که تابع قواعد و قوانین شعر کلاسیک نیست؛ آزاد است. دو سطر اولش شبیه یک بیت است؛ یک بیتی که وزن دوری دارد. در سطر سوم هم تابع است؛ آنگونه که مخاطب میپندارد که خواندن غزلی را آغاز کرده است؛ اما ناگهان بیت دوم را با یک مصراع ناتمام میبیند. اینجاست که مخاطب به حرکت مستانه و ناخودآگاه شاعر پی میبرد؛ به مفهوم «هرچه میخواهد دل تنگت بگوی.»
از مصراع چهارم نیز وزن بیت اول رعایت میشود اما قافیهپردازی نه؛ حتی تساوی مصراعها ـ که بیشتر تابع وزن دوری است(یعنی در هر مصراع، یک وزن دوبار تکرا میشود و یک مصراع را میسازد) ـ رعایت میشود. تنها در سطر چهارم است که قاعدهی تساوی مصراعها میشکند. شاعر با این کار، شعر کلاسیک را با دو دخالت به شعر غیرکلاسیک تبدیل میکند که بهنوعی میتوان نامش را «شعر نیمایی» گذاشت؛ البته نوعی از شعر نیمایی که به شعر کلاسیک نزدیک است. و این دو دخالت، یکی برگشتن و چشمپوشی از قافیه از سطر چهارم تا آخر است و دیگر رعایتنکردن تصاوی مصراع در سطر چهارم است که با همین یک مصراع، این بار قاعدهی شعر کلاسیک را بار دیگر و در کل میشکند:
«فرقش فقط مکث است
من تابع مکثم اما تو آزادی
این جام خالی بود، آن جام خالی شد
هر جای خالی را باید کمی پر کرد....»
اما محتوا و شکل دیگر شعر و فرم آن:
فرم کار که بهنوعی در شرحش بالا بیان شد؛ همان چگونگی و شکلگیری شعر بود که بیشتر با قواعد کلاسیک و بیرونرفت از قواعد کلاسیک خود را نشان داد.
شعر در هر سطر اوجی دارد. شاعر ابتدا «در سر گم میشود» که همان بیان و شکل دیگر از بیان مستی و عقلگریزی است. بعد با تعبیر «سررفتن» که معنای لبریزشدن دارد، اوج مستی و گمشدن را نشان میدهد. البته با همان واژههایی که در شعر گذشته کاربرد داشت. اما شکل و نگاه دیگرش تازه است؛ در واقع نگاه و شکل این شعر چندان نو نیست؛ و اگر هست، این نوبودن اندکی در آن مستتر است.
«گم میشوم در سر، سر میروم در گم»
در سطر دوم هم فردیت عشق را بیان میکند در مقابل عشق اجتماعی، و شاید هم عشقی که ریشه در یگانهپرستی و یکتاپرستی دارد و اینک در زمین، زمینی جلوه کرده است:
«من عاشق فردم تو عاشق مردم»
بازی در سطر سوم در عین بازی با کلمه، حقیقی را گویا شده است و سطر چهارم در تایید آن میآید. یعنی شکلِ بازی با کلمات، بستری برای معنا و معنویت فراهم کرده است:
«یابندهات بودم یا، بندهات بودم
فرقش فقط مکث است»
و سطر پنجم نیز در تکمیل سطر چهارم و سطرهای پیشین، حرف را به نرمی و آرامی به پایان میبرد که شاید خاصیت و قابلیت و هویت این شعر همینگونه باید پیش میرفت؛ زیرا شاعر با آن قدرت که پیش میآمد، توقع ایجاد تصوری شگفتانگیز و حیرتی خاص را انگار که میخواست رقم بزند. اما همانگونه که گفتم، گویا حقیقت این شعر در همین نرمی بود و در دو مصراع و سطر پایانی که انگار باید با سطرهای دیگر فاصله میداشت، تا دور بودن معنای خود را با دیگر سطرها نشان دهد. آنگونه که متنی جزییات را در نزدیک مثال میزند و نشان میدهد، تا معنای و نتیجهی دورش را در پایان با یک حرف کلیتر نشان دهد. جزییاتی که در عین دوری، به کل نزدیکند.
در هر حال، من اگر بودم این شعر زیبا و درخشان را که توسط شاعر جوانی 23 ساله خلق شده، آن هم تنها با سابقهای در حدود سه سال، به شکل ذیل تقطیع میکردم، تا هم شکل ظاهرش به شکل «شعر نیمایی» درآید (با توجه به اینکه وزنش هم دوری است و قابلیت تفکیکاش آسان است) و هم القای محتوا و احساس تا حدی بهتر و بیشتر در مخاطب صورت پذیرد:
«گم میشوم در سر
سر میروم در گم
من عاشق فردم
تو عاشق مردم
یابندهات بودم
یا،بندهات بودم
فرقش فقط مکث است
من تابع مکثم
اما تو آزادی
این جام خالی بود
آن جام خالی شد
هر جای خالی را
باید کمی پر کرد...»