عنوان مجموعه اشعار : شهید
شاعر : فاطمه اکبرنژاد کوشالی
عنوان شعر اول : عسل باباوقتی بودی اصن از هیچ چی نمی ترسیدم
تو که رفتی همش از تنها شدن ترسیدم
وقتی بودی باباجون کسی اذیتم نکرد
بعد تو دنیا شده برای من فقط یه درد
دوس دارم شبا مث مامان منو بغل کنی
واسه من شعر بخونی و هِی عسل عسل کنی
آره اسمم عسله، باشی ولی شیرین ترم
تو که نیستی تلخ میشم، دنیا خراب میشه سرم
می دونم رفتی که دشمن نرسه به خاکمون
زنده ای و تو فقط پر کشیدی به آسمون
می دونم واسه چی رفتی ولی من بابا می خوام
خواسته ی زیادی نیست. مگه چی از خدا می خوام؟
من می خوام بابام کنارم باشه مثل بقیه
شاد باشم و ندونم اصن غم و غصه چیه
به تو که فکر می کنم حال عجیبی دارم
نمی دونم چی بگم، حس غریبی دارم
به تو که فکر می کنم حرفاتو می شنوم هنوز
گفته بودی که می خوای مرد بشه دخترت یه روز
باشه باباجون اصن هر چی تو گفتی، رو چِشَم
کمکم کن اونی که دلِ تو می خواسته بشم
عنوان شعر دوم : شهید فخری زادهره همان است قاسم و محسن چه فرقی می کند؟
رزق اگر باشد شهادت شام با تهران یکی است
عنوان شعر سوم : ..
این هفتمین بار است که یکی از سرودههای همراه گرامی پایگاه محترم نقد شعر، خانم فاطمه اکبرنژاد کوشالی در این فضا روی میز بررسی قرار میگیرد؛ به همین دلیل، لازم دانستم که قبل از نوشتن دربارهی سرودهی پیش رو، همهی سرودههای ایشان را که در نوبتهای قبلی برای پایگاه، فرستاده و به قلم همکارانم نقد شده است، مرور کنم و سپس با توجه به برآیند نهایی این مرور، نظراتم را بگویم. در یک نگاه کلی و واقعبینانه، میتوان گفت که این تجربهها برای کسی که 20ساله است و حدود دو سال تجربهی سرودن دارد، تجربههای قابل قبولیست و نشان میدهد که اگر سراینده در ادامهی مسیر، خوب مطالعه کند و بر تجربههای هدفمند، تمرکز داشته باشد، با توجه به استعداد و قریحهای که نشانههای آن در همین سرودهها نیز دیده میشود، میتواند پلههای ترقی و موفقیت را یکییکی طی کند و به نتایجی دلخواه برسد؛ اما در این مسیر، پرهیز از برخی اشتباهات نیز لازم است که در ادامهی این نوشته، به آنها اشاره خواهم کرد. مهمترین نکتهای که پیش از هر چیز باید به آن اشاره کنم، این است که هنرمند اگرچه در قبال جامعه و روزگارش وظایفی دارد، باید قبل از هر چیز، سعی کند مثل سایر اقشار جامعه، مهمترین وظیفه یعنی کارویژهی خودش را درست انجام دهد. مثلا اگر قرار است من شاعری کنم، نباید به دلیل دغدغههای دیگر، دچار نقض غرض شوم و نهتنها از وظیفهی خودم باز بمانم بلکه یک جایگاه دیگر را هم اشغال کنم بدون این که بتوانم در آن، ایفای نقش مناسبی داشته باشم. اولین وظیفهی هنرمند، این است که از منظر هنر به وقایع و رخدادها بپردازد و سایر منظرها و رویکردها را به اهلش بسپارد. هنرمند به شرطی میتواند یک اندیشه یا باور را در نهایت تاثیر، به مخاطبش منتقل کند که آن را با پرداختی زیباییشناسانه عرضه کرده باشد نه این که با رویکردی شعاری وارد عرصه شود و بعد سعی کند ظاهری هنری به یک بیانیه یا متن القایی بدهد؛ حتی مثلا وقتی که قرار است با لحنی حماسی یا عاطفی دربارهی یک ارزش بزرگ سخن بگوید. تکتک ما به عنوان انسانهایی با عواطف بیدار و باورهای گوناگون، در قبال رخدادهای گوناگون، واکنش نشان میدهیم اما واکنش یک هنرمند، باید با آفرینش و تازگی نسبتی داشته باشد. پس حتی اگر دربارهی موضوعی سیاسی ـ اجتماعی ـ اعتقادي هم مینویسیم، نباید صرفا به ظواهری از قبیل وزن و قافیه و... اکتفا کنیم؛ اتفاق، باید در نگاه هنرمند به موضوع، شکل بگیرد.
در اثر پیش رو، سراینده سعی کرده با بهرهمندی از عنصر خیال و در قالب یک گفتوگو با مخاطبی که هست اما نیست، عواطف و دغدغههای راوی را که دختر یک شهید است بیان کند. در بیت نخست، «نمیترسیدم» و «ترسیدم» نمیتوانند قافیه باشند چون قافیه از مشترکات موجود در بخش اصلی کلمات غیرتکراری حاصل میشود؛ در حالی که اینجا «نمی» پیشوندیست که به اصل فعل، افزوده شده و از تکرار یک کلمه هم که قافیه حاصل نمیشود. یکی دیگر از نکاتی که در چنین روایتهایی بسیار مهم است، این که نباید به وزن اجازه بدهیم خودش را به ساخت افعال يا انتخاب واژگان تحمیل کند و باعث دوگانه یا چندگانهشدن آن شود. به عنوان مثال، سراینده در مصراع نخست بیت اول، به درستی، از ساخت گذشتهی استمراری استفاده کرده (نمیترسیدم) اما در مصراع نخست بیت دوم، سراغ ساخت گذشتهی ساده رفته (نکرد)؛ در حالی که این ساخت هم طبیعتا باید استمراری باشد (نمیکرد).
بد نیست دربارهی بیت دوم به این نکته اشاره کنم که اگرچه در مثنوی، ظاهرا یافتن قافیه، کار آسانیست اما در اصل، این کار، بسیار سخت است؛ چون دیگر زنجیرهی موسیقی کناری در مصاریع زوج وجود ندارد که به طور مداوم، تاثیر خودش را بگذارد؛ پس باید بتوانیم موثرترین قافیه را انتخاب کنیم و از آن کار بکشیم تا بیت، سروشکل بايستهاي بگیرد. «فقط يه درد» نميتواند بزرگي و جانكاهي سختياي كه راوي از آن حرف ميزند را به خوبي نشان دهد و مهمترين دليل اين كاستي هم چيزي نيست جز اين كه سراينده به حداقلهاي انتخاب و كاربرد قافيه بسنده كرده است.
نكتهي مهم ديگري كه حتما بايد به آن اشاره كنم، اين است كه وقتي با زبان گفتاري (محاوره، عاميانه، شكسته) مينويسيم، آهنگ وزن و كلمات بايد حتيالمقدور به صورتي كه در كاربردهاي روزانه و عادي هست، نزديك باشد؛ يعني اين كه به خودمان اجازه ندهيم براي عبور از پيچ و خمهاي وزن، گاهي كلمات را بكشيم و گاهي تند ادايشان كنيم؛ آهنگ واژگان و جمله بايد به همان ترتيبي باشد كه در صورت طبيعي هست. البته سراينده، در خيلي از سطرها به اين رفتار وزني مقيد بوده اما گاهي نيز در موسيقي طبيعي كلمه يا جمله تصرف كرده است. به عنوان مثال «اذيّت» بايد با اداي كامل و موكد تشديد خوانده شود، در حالي كه در مكالمات روزانه، اين تشديد تقريبا ادا نميشود؛ «تلخ» به جاي هجاي بلند، نشسته و هنگام خواندن، مجبوريم كه «لـ» را حذف كنيم. در همان مصراع، سراينده براي رسيدن به وزن، حرف اضافهي «روي» (در زبان گفتاري، «رو») را حذف كرده و در عين حال مجبوريم «ميشه» را بكشيم تا آهنگ مصراع، كامل شود؛ در حالي كه هم موسيقي «دنيا خراب ميشه رو سرم» طبيعيتر و هم جمله، درستتر است. در سطر بعدي، «تو» به لحاظ نگارشي در جمله، كاملا اضافه است و سراينده ميتوانست با كمي تغيير، آن را به كار نبرد. وقتي ميگوييم زندها«ي» و بعد هم ميگوييم كشيد«ي»، جمله هيچ نيازي به «تو» ندارد. «شاد» هم وضعيتي مثل «تلخ» دارد و بايد شبيه به «شَد» خوانده شود تا در وزن، جا بگيرد. «مرد» هم چنين است. البته من از برخي استدلالهاي گروهي از ترانهسرايان در اين باره، بياطلاع نيستم ولي چه بهتر كه سعي كنيم وزن را چه در شعر گفتاري و چه در ترانه و شعر كودك و... به صورت كامل و درست به كار ببريم.
دربارهي تكبيتي كه در قالب «شعر دوم» قرار گرفته نيز خيلي مختصر و اشارهوار، به همين نكته بسنده ميكنم كه وقتي از يك ترتيب، ساخت، اسلوب، ايده، مضمون يا... بيش از حد استفاده ميشود، لطف خودش را از دست ميدهد. در چند سال اخير از الگوي «... يا تهران چه فرقي ميكند» زياد استفاده شده؛ پس چه بهتر كه اگر موضوع تازهاي براي بيان به ذهنمان ميرسد هم آن را در بيان، اسير طرزهاي مكشوف و تكراري نكنيم.
مطمئنم كه در آيندهي نهچندان دور، شاهد پيشرفت بيشتر اين همراه جوان پايگاه خواهيم بود.