عنوان مجموعه اشعار : ونزدیک اتاق دور
شاعر : حسن امتحاني
عنوان شعر اول : ونزدیک اتاق دورگلستان لباسی را که پوشیدم پسندیدی
چرا در شان من اینگونه پوشش نیست
چرا؛ چون ریزش پاییز در پیراهنم پیداست
وجیبم لانه گنجشک های بی سرانجام است
نبوده دکمه هایم از لب یاقوت
کمربندم زچرم اژدهای مهربانی نیست
نه؛ هرگز؛ عینک من عینک خوبی است
چرا باید بگیرم عینکی با شیشه ایی از بستر خورشید
چرا باید بتابم بر نگاهی سرد
مگر زاییده من را مادر خورشید
تماشا کن چگونه دست باد بی طرف گیسوی من را می کند شانه
نمی آید به روی من
که طوفان را میان شاخسار گیسوان من نمی خواهی
چه می خواهی
تو خاطرخواه من؛ شهزاده تاریک تاریخی
که هی ایراد می گیری
گرفته چشمهایت سرزمین چشمهایم را
وشاید گوش کردی نغمه ایی را نیمه شب از تار لبهایم
شدی دیوانه زنجیراشعارم
مبادا ماه دلسوزی دمیده از لب دیدار
نمی خواهم
بیا کم کن زمن رنج تپش ها را
که در دنیا
من از تکرار آدمهای تکراری
شبیه قرص های خواب بیزارم
ندیدم هیچ بی رنگی
که در آن روی خود رنگین کمان آرزوها بود
رکود دوست دارم را فقط در چشمها دیدم
ندیدم آبشار عشق را تا برکه قلبی
مچم را هر کجایی بازکردم سخت خندیدند
دلم را پیشکش کردم
همه مانند یک دیوانه برمن واژه ایی از سنگ کوبیدند
وآواره شدم در کوه و صحرا نه
میان کوچه ها هرگز
فقط در خود
و حالا خوب می دانم که عشق از عصرمان کوچیده و رفته
وتو
تنهاترین؛ هم آخرین سنگ صبورم در اتاق سوت و کوری؛ ای
ببین خوابیده بانویی کنار من
نمی دانم دقیقا کیست
یکی از آن همه تکرار آدمهای تکراری
شبیه قرص های خواب
یکی از آنهمه بی رنگ
که در آن روی خود رنگین کمان آرزو هستند
بلی؛ اری
رکود دوست دارم رافقط در چشمهایش دیده ام یک عمر
ندیدم آبشار عشق را تا برکه قلبش
مچم را باز کردم پیش او خندید
دلم را پیشکش کردم
واو مانند یک دیوانه برمن واژه ایی از سنگ زد چون خلق
وآواره شدم در کوه و صحرا نه
میان کوچه ها هرگز
فقط در خود
و حالا خوب می دانم که عشق از خانه ام کوچیده و رفته
و تو
بیا دربسترم آغوش در آغوش
تو را؛ ای آخرین؛ بسیار می خواهم
عنوان شعر دوم : تقدیم به مرحوم شاعر گرانقدر سبزوار استاداقتداری اندوه بی پایان
پایان یک شاعر
عنوان شعر سوم : بی نام چه باشی
چه نباشی
خاطره هستی
زبان مجموعهای از نشانهها و قواعد در ذهن ماست که بر پایهی آن این قابلیت را پیدا میکنیم که ذهن را بهواسطهی کنشی گفتاری، در قالب بیان بریزیم. بنابراین برای اینکه ذهن این قابلیت را پیدا کند، بهخصوص زمانی که صحبت از خلق هنر مکتوب باشد کارورزی و مطالعهی هدفمند شرط موفقیت خواهد بود.
متنهای پیش رو و بهخصوص متن اول علاوه بر اطناب به چندگانگی در بیان نیز دچار است و نمونههای آن ترکیبی مثل «شاخسار گیسوان» و استفاده از شکل شکستهی «از» در سطر «کمربندم زچرم اژدهای مهربانی نیست» و... است.
حال اجازه بدهید بر پرسش «در این روزگار با چه زبانی میاندیشیم؟» تمرکز کنیم و در پاسخ بگوییم که ما ناگزیر با مجموعهای از نشانهها و قواعد میاندیشیم که از کودکی در ذهن و ناخودآگاه ما نقش بسته، منسجم شده و گسترش پیدا کرده است. حال زمانی که اندیشه میخواهد رخت بیان بپوشد چنان چه با زبانی که با آن نزیستهایم سخن بگوییم به شخصی شبیه خواهیم شد که شیوهی استفاده از ابزار و وسایل یک صنعت را بهدرستی نمیشناسد و در زمینهی آن صنعت دست به کاری میزند. به همین دلیل در زبان و نوع بیانی که به آن تسلط کافی داریم آزادی بیشتری برای حرکت به سمت آشناییزدایی و خلق هنری وجود دارد. بنابراین توجه به این نکته مهم است که بهسختی میتوان اندیشههای تازه را بدون تازگی در نوع بیان به شایستگی بازگفت.
ذهنیگرایی که بهخصوص در ترکیبهایی مثل «عینک خوب»، «شهزاده تاریک تاریخی»، «رنگینکمان آرزو»، «آبشار عشق»، «اژدهای مهربانی»، «برکه قلب» و... برجسته شده است از دیگر مشکلاتی است که این متنها و بهخصوص متن اول به آن دچارند. به متن دوم «اندوه بی پایان/ پایان یک شاعر» و متن سوم «چه باشی/ چه نباشی/ خاطره هستی» توجه بفرمایید که همنشینی واژهها و ترکیبهای مفهومی باعث شده تا صرفاً با ذهنیت خام نویسنده مواجه باشیم درحالیکه کار هنرمند نشان دادن مفاهیمی مثل «اندوه» و به تصویر کشیدن کنشی مثل «خاطره شدن» از دریچهی دید خود است و نه صرفاً بیان آن.
چنانچه متن از منطق درونی مستحکمی پیروی کند به سمت نظامی کارا حرکت خواهد کرد. اجازه بدهید این طرز نگاه را با یک مثال، روشنتر بیان کنیم. به انگشتهای دستتان و چگونگی باز و بسته شدنشان نگاه کنید. چگونگی حرکت و توانایی لمس، حمل و جابجایی اشیاء، قدرت قلم به دست گرفتن و نوشتن و در سطحی بالاتر توانایی نواختن ساز. حال تصور کنید که یکی از این عضلهها، عصبها، مفصلها و... کار خود را بهدرستی انجام ندهد. بهطور مثال یکی از مفصلها انگشت را برای خم شدن بهموقع یاری نکند و یا یکی از عصبها زمانی که باید فرمانی صادر کند از عمل بازبایستد و یا فرمانی را بهاشتباه صادر کند. اگر رگها به دست خونرسانی نکنند چطور؟ آیا باز هم میتوانید شاهد تواناییهایی باشید که پیشازاین از دستتان سراغ داشتهاید؟ شعر هم چنین موجودی است و اجزایش بایستی در حرکتی هماهنگ و همراستا نظام شعری را بنیان بگذارند. این به معنای منطقی از پیش تعیینشده نیست بلکه به معنای منطقی کاراست که توسط متن پایهگذاری میشود و متن را در بر میگیرد و به پیش میراند.
شاید مهمترین مشکل متن اول؛، علاوه بر مواردی که پیشتر به آنها اشاره شد عدم منطق درونمتنی باشد و بسیاری از سطرها بیارتباطی مستحکم با دیگر بخشهای متن صرفاً ساز مخالف میزنند. تعداد این موارد آنچنان زیاد است که در این یادداشت نمیتوان به همهی آنها اشاره کرد و صرفاً به سطرهای آغازین متن اول «گلستان لباسی را که پوشیدم پسندیدی/ چرا در شان من اینگونه پوشش نیست/ چرا؛ چون ریزش پاییز در پیراهنم پیداست/ وجیبم لانه گنجشک های بی سرانجام است» اشاره میشود که نه متن امکان آشنایی با مخاطب متن (آنکس که پسندیده و پسندیده شده است) را فراهم کرده و نه مشخص است چرا چیزی که در شأن راوی نیست پسندیده شده و نه استدلال متن «چون ریزش پاییز در پیراهنم پیداست» در توجیه «در شأن کسی نبودن» پایههایی مستحکم در متن دارد و بهطورکلی، متن نمونهای از ترجمان ناشایست ذهن به بیان است.