عنوان مجموعه اشعار : باران میخواهد ببارد
شاعر : زهرا رمضانعلی
عنوان شعر اول : خلوت دیدارتصویرِ نگاهی که شود خیره به چشمت
مات است.....به کیفیت تو کار ندارد
مبهوت شدن،خیره شدن، مات شدنها
شد حاصل عشقی که خریدار ندارد
آواره و لب بسته و تاریکتر از خاک
ویرانشده دیگر ، غمِ آوار ندارد
دستی که شود حلقه به گیسوی سیاهش
بر شانه اگر تکیه کند،عار ندارد
لیلی اگر از عشق ،نمیمُرد، عجب بود
مجنون شدن، اندازه ومقدار ندارد
برگرد،بمان، عشق شرابِ ابدی نیست
حکم ازلی ، این همه انکار ندارد
بیهوده تقلا نکن ای عقل، که اینجا
عاشق ، گله از یارِ دلآزار ندارد....
عنوان شعر دوم : اناراز آن روزی که پیوندش به لبهای تو جایز شد
تمام دانه هایش، سرختر از رنگ قرمز شد
اناری شد پر از طعم گس پنهان لبخندت
ولی سهم من از یلدا و لبهای تو هرگز شد...
عنوان شعر سوم : یلدایلدا
میشود من باشم
آخر آذر ماه
موی طولانی سیاه
و اناری در دست
که لبش مال من است...
کاش دریا پری معجزه را پس میداد
من و یلدا دیگر خیلی از هم دوریم...
من شدم با یک آه
ششم آذر ماه
دستهایم خالی
خندهام پوشالی
گیسوانم اما
مشکی و طولانی...
رد پای یلدا مانده روی سر من
کاش دریا
پری معجزه را پس میداد.......
سه شعر از سرکار خانم زهرا رمضانعلی، 42 ساله، از تهران به دستم رسیده است با نامهای «خلوت دیدار»، «انار»، «یلدا»؛ شاعری که بیش از یک سال سابقهی شاعری ندارد! اگرچه شعرهایش با همهی کاستیهایی که دارد، نشان از شاعری کارکرده و دود چراغخورده میدهد؛ شاید نه آنقدر، بلکه حدی.
شعر نخست او حال و هوای غزل را دارد؛ سرشار از تغزل و عاشقانهگی، اما برخلاف غزل، مصراع اول از بیت اولش قافیه ندارد. این امر از منظر غزل و غزلسرایان و زیباییشناسیِ غزل، نقصان به حساب آید؛ چون که مطلع و مقطع غزل از هرلحاظ باید سرآمد و بهتر و برتر از سایر ابیات خود را بنمایاند. اگرچه واژهی «مات» با ایهامش در همان ابتدا جلوهای از جلوهگری غزلِ مد نظر را به نمایش میگذارد؛ نمایشی که طبعا «نشان» میدهد:
«تصویرِ نگاهی که شود خیره به چشمت
مات است... به کیفیت تو کار ندارد»
برخلاف بیت دوم که بهجای نشاندادن، که هویت شعر را در خود نهفته میدارد؛ هویتِ شعر را در تخیل و عاطفهی خود، بهسمت حرف و شعاردادن تمایل پیدا کرده است:
«مبهوتشدن، خیرهشدن، ماتشدنها
شد حاصل عشقی که خریدار ندارد»
این فراز و فرود را از ابتدا تا انتهای غزل شاهدیم. این امر نیز مخاطب را طبعا دچار یک «بشین و پاشویِ» فکری و ذهنی و حسیِ ناخواسته میکند که در صورت مرتفعنشدن آن در اشعار شاعری، مخاطب خود را کمکم خود را از قید خواندن و شنیدن اشعار چنین شاعرانی خلاص خواهد کرد.
این سخن گفتم تا اهمیت موضوع برای سرکار خانم زهرا رمضانعلی آشکارتر و روشنتر شود. همچنین اهمیت و ارزش ابیات برجسته که اگر بهصورت یکدست در غزلی جلوه کند، بهجای ارزشهای جزیی، غزل را دچار ارزش ادبی و قابلیت ماندگاری میکند؛ ابیاتی مانند:
«آواره و لببسته و تاریکتر از خاک
ویرانشده دیگر، غمِ آوار ندارد»
و نیز:
بیهوده تقلا نکن ای عقل، که اینجا
عاشق، گله از یارِ دلآزار ندارد»
البته بیت بالا که بیت آخر غزل هم هست و امتیازی نیز در سطرهای بالا برایش قایل شدیم، نسبتا بیت خوبی هم هست برای مقطع غزل. با اینهمه یک وجه منفی در خود دارد، و آن وجه «شبهتعلیمیِ» تحمیلیِ آن است. در واقع اغلب ابیات این غزل بیانی معلمگونه دارند. البته این تعلیمِ معلمانه چندان غلیظ نیست اما چندان هم برازندهی غزل نیست؛ مگر اینکه ابیاتش از بلندایی حکیمانهای همچون ابیات صائب و فردوسی برخوردار بشود. در غیر این صورت آن بیان معلمانهای که تقریبا نامحسوس، همیشه نصیحتی ملیح را در آستیتن دارد، از بالا مخاطب را خطاب قرار میدهد؛ خطابی که چندان خوشایند مخاطب فرهیخته نیست؛ ابیاتی مانند:
«لیلی اگر از عشق، نمیمُرد، عجب بود
مجنونشدن، اندازه و مقدار ندارد
برگرد، بمان، عشق شرابِ ابدی نیست
حکم ازلی، این همه انکار ندارد»
حرف آخر اینک، این غزل در کل، استعداد یک شاعر تازهکار را بهخوبی نشان میدهد.
شعر دوم(انار) که دو بیت دارد، اما نه دوبیتی است و نه رباعی، و به آن نام «دوبیت» گذاشتهاند که البته نامِ چنان هم مصطلحی هم نیست؛ همانگونه که سرودنش هم چندان رواج ندارد:
«از آن روزی که پیوندش به لبهای تو جایز شد
تمام دانههایش، سرختر از رنگ قرمز شد
اناری شد پر از طعم گس پنهان لبخندت
ولی سهم من از یلدا و لبهای تو هرگز شد...»
شعر جالبی است، البته در حد توصیفیهایی که روشن است و از منظوری آشکار برخوردار است. اگرچه در مصراع آخر شاعر با تغییرِ نَرم و کوچکی که در نُرمِ زبان انجام میدهد، به حلاوت و تازگی کلامش میافزاید، و بار و کلید این حلاوت و تازگی بیش از هر کلمهای بر دوش «هرگز» در این مصراع است:
«ولی سهم من از یلدا و لبهای تو هرگز شد...»
شعر سوم(یلدا) شعر نو نیمایی است بر وزن فَعَلاتُن فَعَلاتُ، طبعا با رُکنهای بیشتر و کمتر؛ شعری که در سه سطر کوتاه و بلند خود از وزن خارج میشود:
«یلدا میشود من باشم»
«موی طولانیِ سیاه»
«من و یلدا دیگر خیلی از هم دوریم...»
البته با اندکتغییری وزنش درست میشود:
«من و یلدای دگر خیلی از هم دوریم...»
شعری که به شعر و زبان سپهری نیز شباهتهایی دارد:
«و اناری در دست
که لبش مال من است...»
«ششم آذر
دستهایم خالی»
و در دو سه سطر دیگر که این شباهت و تقلید چندان معلوم نیست اما محسوس است.
اثر سوم با نام «یلدا» دچار پریشانگویی است. ساختار و فرم شعر که از ستونها و پایههای اصلی شعر نو(شعر نیمایی+ شعر سپید) است، در این اثر هیچ از آن خبری نیست؛ حتی بهلحاظ معنایی نیز این اثر دچار تشتت است. بعضی از سطرهای هم خیلی ابتدایی و سطحی است:
«یلدا میشود من باشم
آخر آذرماه»
«موی طولانی سیاه»
«گیسوانم اما
مشکی و طولانی...»
سطرهای دیگر هم نزدیک به حرفهای سطحی و معمولی در این اثر قابل تشخیص است. فقط یک سطر از این اثر بسیار شاعرانه و درخشان است:
«کاش دریا پَریِ معجزه را پس میداد»
در واقع، ترکیب تازه و بکر «پَریِ معجزه» از این سطر، سطری درخشان میسازد.
در کل، کارنامهی خانم رمضانعلی باتوجه به سابقهی اندک شاعری، قابل تحسین و مثبت است؛ اگرچه اشکال هم زیاد دارد.
آرزوی توفیق روزافزون دارم برای خانم رمضانعلی و او را سفارش میکنم به مطالعهی مدام کتابها و شعرهای خوب دیروز و امروز و ارتباط نزدیکتر با پایگاه نقد شعر.