عنوان مجموعه اشعار : مجموعه اول
شاعر : فاطمه قندهاری
عنوان شعر اول : قلاب عشقگرمی بوسه تو، حال عجیبی دارد
سر من، شانه تو، حال عجیبی دارد
من به پیدا و نهان عشق تو را جار زدم
شور رسوایی تو، حال عجیبی دارد
شوخ طبعی صفت بارز این ایامم
دیدن خنده تو، حال عجیبی دارد
گشتن و چرخ زدن دور سرت، بازی نیست
شمع و پروانه شدن، حال عجیبی دارد
حس آرامش محض، حس پرواز در اوج
غرق آغوش شدن، حال عجیبی دارد
چشم تو برق زنان، راهگشای دل من
به تو قلاب شدن، حال عجیبی دارد
#فاطمه_قندهاری
عنوان شعر دوم : باران عشقباز باران با ترانه
با صدایی عاشقانه
با نگاهی دلبرانه
قطره قطره بی بهانه
می خورد بر کنج قلبم
کودکی ناپخته بودم
شیطنت ها می نمودم
لحظه ها را می سرودم
خنده ها را می ربودم
ناگهان روی تو دیدم...
هجر تو آواره ام کرد
مهر تو دیوانه ام کرد
راهی میخانه ام کرد
باخودم بیگانه ام کرد
من شدم عاشق ترینت
مست یک لبخند ماهت
جعد آن زلف سیاهت
برق آن چشمان پاکت
چون غریقی در نگاهت
تشنه ی لحن صدایت
لحظه لحظه بیقرارت
لحظه لحظه بیقرارت...
#فاطمه_قندهاری
عنوان شعر سوم : رفیق نیمه راهگفته بودی مرهم جان تو ام یارا به هر دردی؛
غم دل با تو نتوان گفت که تو خود علت دردی!
به وقت لحظه های عشق بازی دو چشم مست
کجا این اتفاق افتاد که اکنون این چنین سردی؟!
نبودی پا به پای من، رفیق نیمه راهی تو!
شدم تنها میان این همه آشوب و نامردی ...
تو هنگام سحر رفتی و بردی خواب را تاراج؛
پس از آن یک من آشفته در کابوس و شبگردی!
سوال بی جواب من! معمای سفر کرده ...
خودت آتش کشیدی قلب را، پس تا ابد طردی!
#فاطمه_قندهاری
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر سه شعر. شعر اول، ردیف خوب و شاخصی دارد. اما وزن یکی از مصراعهای آن ایراد دارد و قافیههایش هم درست نیستند. وزن این شعر، به اعتبار اکثر ابیات و مصراعهایش «فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن» است اما وزن مصراع «حسّ آرامش محض، حسّ پرواز در اوج» وزنش «فععلاتن فعلن، فعلاتن فعلن» است که با وزن دیگر مصراعها تفاوت دارد و باید اصلاح شود. قافیه هم، چه در مصراعهایی که ردیفشان «...تو، حال عجیبی دارد» است و چه در مصراعهایی که به ردیف «...شدن حال عجیبی دارد» ختم شدهاند، اشکال دارد. یعنی کلمات «بوسه، شانه، رسوایی، خنده» و «پروانه، آغوش، قلاب» موسیقی انتهایی مشترکی ندارند که بتوانیم آنها را قافیههای این غزل فرض کنیم. به این ترتیب، اولین توصیهی لازم برای دوست شاعرم این است که: آگاهیتان از وزن و قافیه را افزایش دهید. کتاب «عروض و قافیه»ی رشتهی علوم انسانی دبیرستان، منبع خوبیست که خواندنش زیر نظر یک دوست وزندان و قافیهشناس، همراه با تمرینهای تکمیلی، میتواند شاعر را از ضوابط قافیه آگاه کند و جلو لغزشهای وزنی او را هم در شعرهای بعد از این بگیرد. رایت وزن و قافیهی درست در شعرهایی که در قالبهای کلاسیک نوشته میشوند، بسیار مهم و حیثیتی است. اگر شعر کلاسیک ما از همه نظر عالی باشد ولی وزن و قافیهی درستی نداشته باشد، بقیهی ارزشهایش اصلاً دیده نخواهد شد. اما از این نقص خیلی خیلی مهم که بگذریم، شاعر خوب توانسته دو مسأله را در این شعر رعایت کند؛ هم در هر بیت، حرف تازهای را پیش بکشد و حقّ آن را در حدّ نسبتاً مطلوبی ادا کند، و هم تمام طول شعر را در یک راستای موضوعی واحد نگه دارد و انسجام و وحدت عمودی ابیات را حفظ کند. اما همانطور که قبلاً هم عرض کردم، تا آن مشکلات اولیه رفع نشوند، این برجستگیها مجال خودمایی (در نزد اهل فن) را نخواهند داشت. چند سطر قبل، از «حرفهای تازه»ی این شعر یاد کردم. کار خوبی که شاعر در بیتهای این غزل تمرینش کرده، آن بوده که حرفی را، حس و حالی را، حالتی را و شرایطی را در یک مصراع مطرح کند و قرینهای معنایی یا تصویری در مصراع دیگر بیاورد. این، سطحی ابتدایی از همان «اسلوب معادله»ای است که در اشعار شاعران سبک هندی به اوج رسیده و نظیرش را در برخی از بیتهای حافظ هم میبینیم؛ مثلاً شاعر در یک مصراع از جار زدن عشق حرف میزند، و در مصراع بعدی از شور رسوایی سخن به میان میآورد. یا در بیت دیگر، جای پای شوخطبعی مصراع اول را با خندهی مصراع دوم محکم میکند. یا در بیتی دیگر، چرخ زدن دور سر، در مصراع اول را به تصویر شمع و پروانه در مصراع دوم میرساند. یا در بیت بعدی، آرامش و پرواز در اوج را با غرق آغوش شدن عینی میکند (یا شاید بهتر باشد اگر بگوییم احساس در آغوش بودن را با تصویر پرواز عینیت میبخشد). همین اتفاق در بیت آخر برای برق چشم در مصراع اول و اسیر قلاب شدن در مصراع دوم افتاده است. این تمرین صناعی، یکی از توفیقات شاعر در این شعر بوده است و نباید مسائل وزن و قافیه ما را چنان از انصاف دور کند که این را نبینیم. این ترفند، البته فقط یکی از شکلهاییست که میتوان به بیت داد. امیدوارم دوست شاعر من گمان نکند که تنها راه ساختن بیت خوب، همین است... و تلاش نکند که فقط همین شیوه را در شعرهای بعد از اینش بیازماید. یکی از چیزهایی که شعر را (و اصلاً هنر را) تا امروز زنده نگه داشته و بعد از این هم پویا نگهش خواهد داشت، همین است؛ همین که شعرها هم مثل زندگی، هزار شکل دارند. مثل هزاران جور آدمی که هر روز زندگیشان شکل و شیوهای دارد، شعرها هم میتوانند لباسهای تازه بپوشند و شکل عوض کنند. ماندن در حصار ساختارها و بافتارها و اَشکال و فرمهای خاص و تکراری، از آفتهای شعر است؛ و محرمانه بگویم که همین تنگنظری و محافظهکاری در کالبدها، میتوانند مانع خلاقیت در معانی هم بشوند. بگذریم. در شعر دوم، شاعر تحت تأثیر شعر «باز باران...» گلچین گیلانی بوده است؛ شعری که به خاطر حضورش در کتب درسی، به نوستالژی نسلهای تازهی ایرانیها تبدیل شده است. هوشمندی شاعر (خانم قندهاری) در استفاده از لذات ذهنی خوانندگان شعرش، ستودنی است ولی باید توجه داشت که در این قبیل استفادههای بینامتنی، نباید شعر تازهی ما زیر یوغ شعر مشهور قبلی باقی بماند. همیشه قرار است شعر تازه، خلاقیت به خرج دهد و دید تازهای از جهان ارائه کند؛ معنی آفرینش هنری همین است. درست است که شعر جای خیالورزیست اما تخیل هم ضوابطی دارد. یاد حرف نیما در «ارزش احساسات...» افتادم که گفته بود: حتی در بینظمی هم نظمی هست! وقتی از باران حرف میزنیم، صدای عاشقانه و ترانهخوانی باران برای خوانندهی شعر ما پذیرفتنیست و حتی بیبهانه بودنش هم میتواند موجه باشد اما «نگاه دلبرانه»ی باران باید حتماً در متن ما موجه شود؛ توجیهی هنری پیدا کند تا بتواند در بافت تصویری و مضمونی شعر ما مقبول و پذیرفتنی باشد. از وسطهای این شعر، دوست شاعر ما ناگهان از نگاه تازهی شخصی خودش دست کشیده و به شنیدهها و مطالعاتش از شعر کهن تن داده است. اگر خوردن دانههای باران بر کنج قلب شاعر، حرف تازهای به حساب بیاید و تصویری تازه و متشخص و شخصی، اگر سرودن لحظهها و ربودن خندهها حرفِ «برساخته»ی خود شاعر باشد، اما دیگر حرفهایی مثل «آواره شدن از هجر و راهی میخانه شدن و مست لبخند ماه(!) کسی شدن و اسیر جعد زلف سیاه یار گشتن»، از زاویهی دید شاعر امروز نیست؛ بلکه حرفهاییست که شاعر از لابهلای کتب قدیمی شعر به حافظه سپرده بوده و حالا بر زبان آورده. چیزی که من اسمش را «افسونِ گذشته» گذاشتهام، راهزنِ شاعرانِ نوپاست. ما اصول شعر را از شاعران قدیم یاد میگیریم تا بتوانیم جریان شعر را در ادامهی آنها امتداد ببخشیم ولی نباید به طرز نگاه آنها به جهان گرفتار شویم، نباید استعارهها و تشبیههای آنها را عیناً تکرار کنیم؛ چون این دیکر اسمش آفرینش تازه نیست، این دیگر کار ما به عنوان شاعر روزگار خودمان نیست بلکه کپی کردن و تکرار کردن حرف و نگاه آنهاست. اما ما گاهی این مسألهی مهم را فراموش میکنیم و مثل جنزدهها چنان محو و مبهوت شکوه شعر قدیم میشویم که ناخواسته تندیس شعرمان را شبیه شعر آنها میسازیم. گاهی فکر میکنیم اگر بتوانیم شعری شبیه سعدی بنویسیم حق مطلب را ادا کردهایم در صورتی که این دیگر شعر ما نیست بلکه حتی اگر موفق شویم که همان قدر قوی بازآفرینی کنیم، در بهترین حالت، این هنوز روح سعدی خواهد بود که در جسم ما زنده شده و آن شعر را نوشته است! پس باید مراقب تازگیها و خوددریافتهها بود. این شعر (شعر دوم) هم از نظر قافیه مشکل دارد و حتماً باید اصلاح شود. چهار سطر اول، قافیههای درستی دارند (ترانه، بهانه، عاشقانه و دلبرانه). در ادامه هم «بودم، مینمودم، میسرودم، میربودم» قافیههای درستی با همدیگر ساختهاند. اما معلوم نیست «قلبم» آن وسط چه کار میکند، و همینطور «دیدم». شاید هم شاعر میخواسته بعد از هر چهار سطر قافیهدار، یک سطر بدون قافیه بیاورد. اما حتی در این صورت هم، چنین نظمی در بند آخر شعر دیده نمیشود. از این گذشته، کلمات «دیوانه، میخانه، بیگانه» با همدیگر قافیههای درستی هستند اما «آواره» با کلمات یادشده همقافیه نیست. همینطور «ماهت، سیاهت، نگاهت» قافیههای درستی هستند ولی «پاکت، صدایت، بیقرارت» با کلمات قبلی قافیه نیستند. پس شاعر باید نظم و صحت قافیههای این شعر را هم بازبینی کند. اگر وزن شعر آخر را «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن» بدانیم، دو مصراع «گفته بودی مرهم جان تو ام یارا به هر دردی / غم دل با تو نتوان گفت که تو خود علت دردی» با این وزن سازگار نیستند و مثلاً اگر به شکل «تو گفتی مرهم جان تو ام یارا به هر دردی / غم دل با تو نتوان گفت، چون خود علت دردی» بودند، وزنشان شبیه وزن مصراعهای دیگر این شعر میشد و درست میشد. در مصراع چهارم هم البته باید «که اکنون» را «کَکنون» بخوانیم تا وزن درست شود. تکیهی «ی» در دو قافیهی «نامردیّ و شبگردیّ» هم سنگینتر و شدیدتر از دیگر قافیههاست و چون تلفظ و آهنگ این دو تا (به خاطر تفاوت تکیهی همین «ی») شبیه قافیههای دیگر این شعر نیست، قافیه کردن این دو تا با دیگر قافیهها درست به نظر نمیرسد. چون صحبت بیش از حد طولانی شد، فعلاً سخن را تمام میکنم. برای دوست شاعرم توفیق آرزومندم.