عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : سید حسین طباطبائی نژاد
عنوان شعر اول : چشم هایم را عوض کردمنمی دانم کجا بودم که جایم را عوض کردم
سرم را تا که چرخاندم کجایم را عوض کردم
مرا آن قدرها این پا و آن پا کرد ادراکت
که آخر کار دستم داد، پایم را عوض کردم
مسیری را که از آغاز می رفتم نفهمیدم
به جبران گامهای انتهایم را عوض کردم
نفس در سینه ام می خواست هر شب ته نشین باشد اتاقم را تکان دادم هوایم را عوض کردم
من از نوری که میگفتند می بخشی به تاریکی
نمی دیدم نشانی، چشمهایم را عوض کردم
به لطف اتفاقی گیج و مبهم، ساده شد حرفم
تو را خواندم " تو" ،بی پروا، شمایم را عوض کردم
نسیمِ پاسخی از سوی تو در گوش ها پیچید
دهانم سبز شد، لحن صدایم را عوض کردم
یقین در دل قدم می زد، عدم خود را قلم می زد
جهان دانست دیگر اتکایم را عوض کردم
سرم ده کوره ای بی برق، دور از کهکشان ها بود
شبی با شمع فانوست فضایم را عوض کردم
نمی دانم کجا بودم که جایم را عوض کردم
ولی می دانم از آن شب، خدایم را عوض کردم
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
با یک غزل مهمان شعرهای آقای سیدحسین طباطبائینژاد هستیم. شاعر در قسمت پیام به این موضوع اشاره کرده که شاید تحت تاثیر شعر آقای علی داوودی، این غزل را سروده باشند. اما من خیلی اینطور فکر نمیکنم. در واقع یکی بودن یا نزدیک بودن ردیف نمیتواند دلیل محکمی برای شباهت شعر باشد.
اولین نکتهای که با خواندن شعر آقای طباطبایینژاد، متوجه میشویم گیر افتادن ذهن در چالههای بیانی شعر است. شعر روان نیست. همان مصرع اول بیت اول این احساس گنگ بودن را به مخاطب متبادر میکند. درست در دروازه ورودی شعر ما با نوعی اغتشاش معنایی مواجهیم. اما مخاطب میتواند مصرع اول را به امید موقوفالمعانی بودن بیت، رد کند تا در مصرع دوم با یک شگفتی و غافلگیری، تعلیق کل شعر را به لذت کشف تبدیل کند. اما متاسفانه مصرع دوم از اولی هم مبهمتر است. «کجایم را عوض کردم» یعنی چه؟ اگر جمله را خبری بخوانیم، مغشوش است. اگر سوالی هم بخوانیم، بیربط و حتی کمی خندهآمیز میشود.
در بیت بعدی شاعر تناسب جالبی در بیت ساخته و تکرار واژهء پا هم خوب است اما توجه داشته باشیم که ارتباط مفهومی، مهمترین توقع از شعر است. «پایم را عوض کردم» منطق زیبای شاعرانهای را نمیسازد. اگر چه بنده متوجه ارتباط فرمی بین واژگان میشوم اما این کافی نیست. بیتهای بعدی اما جالب توجهترند. بیت سوم، شوخی رندانهای دارد و مضمون شاعرانهاش هم اگر چه کمی دیریاب اما قابل توجه است. بیت چهارم اما تصویریتر و ملموستر از بیتهای قبلی خود است. مضمونپروری خوب و تصویر بدیع، بیت زیبایی ساخته است. بیاییم این بیت را با بیتهای قبل و البته غزل علی داوودی مقایسه کنیم. میبینیم که داوودی در غزلش رفتاری شبیه این بیت داشته است. تصاویر و مضامینی روان، قابل درک و لمس و البته کشفهایی روشن و به اندازهء کافی شاعرانه و چندبعدی. این همان توقعی است که ما از شعر داریم. شعر نباید تبدیل به جعبهء معما بشود. بهتر است فهم رویی شعر، عادی و همهگیر باشد. چیزی که مخاطب عام را از درک یک شعر خوب بازمیدارد نه واژگان سنگین، نه نحو پیچیده یا نوع خاصی از سخن گفتن است که از سر اتفاق بهترین شعرها در این زمینهها بسیار ساده و همهفهمند. آن ویژگی خاص شعرها، چندلایه بودن ارتباطهای درون بیتی، ساختهای چندبعدی، کشفهای رندانه و زیرکانه و توانایی و دانش فرامتنی واژگان و اصطلاحات و مضامین است. اینهاست که مخاطب عام از آن سردرنمیآورد.
باز بیت بعدی هم خواندنی و زیباست. اما در بیت ششمما با یک بازی سطحی با واژه و معنا مواجهیم. شاید اصولاً این اتفاق به خاطر قافیه افتاده باشد. شاید بهتر باشد این بیت حذف یا اصلاح شود. باز بیت بعدی، مضمون خوب و زبانی روان دارد و در بیت بعد از آن ما باز هم با عناصر ناملموس و مجرد مواجه میشویم که کار شعر را سخت میکنند: «یقین در دل قدم می زد، عدم خود را قلم می زد /
جهان دانست دیگر اتکایم را عوض کردم» اینطور مجرد و مفهومی نوشتن دافعهء شعر را زیاد میکند در نهایت بیت بعدی تصویری متناسب و شاعرانه دارد و خواندنی است و بیت نهایی هم برای تمام شدن شعر خوب است و دستانداز زبانی ندارد.
در کل به نظر بنده بهتر است شاعر تجدیدنظری روی کل شعر کند و بعضی ابیات را حذف کند تا شعری یکدست و خواندنی بماند.