عنوان مجموعه اشعار : شاید کاش!
شاعر : مهران ملکی وند
عنوان شعر اول : ۱تماما، تقریبا، شاید
نمیدانم چقدر
اما، باید گفت:
گلوله سینه را؛
شاید
گلوله قلب را؛
شاید
گلوله جمجمه را؛
شاید.
اما، باور کن
گلوله
ایده را...عشق را
هرگز!
پیش از مرگ
ایده با خون میجهد و
عشق، با نگاه
پیش از مرگ
باید گفت
گاهی
شب آنقدر کش میآید
که عاشق شوی
و گاه
یک «ماه»-
آنقدر...میتابد؛
که ببینی «آزادی» را
شاید
به هیئت قایق کاغذی یک کودک
میان موج های تاریک خیابان
یا شاید
در بساط فال فروش... در دهان یک طوطی
شتاب کن
آزادی...، تماشاییست
آزادی، خواندنیست
عنوان شعر دوم : ۲دهانم را باد برده است
و غرق شده اند چشمانم
در بی شکل ترین شکل مانده ام
حداقل چراغ را روشن بگذار
ابر را کنار بزن
دوست دارم
دست تکان دادنم را
این تلاش کودکانه را
ببینی.
و انعکاس لبخندت
به شکل دایره
دایره
دایره....
موج بزند در چشمم
بعد
اگر خواستی
با پارچهای خورشید را
خاموش کن
و ابر های تیره را
به آسمان خانهی من، بفرست
میگویم:
اگر خواستی ---نخواه!
افسوس
دهانم را
باد... برده است
حالا
تنها امیدم این است:
کاش با تو
همسفر باشد. باد!
عنوان شعر سوم : ۳ستون فقراتم هفت-تیر میکشد
تا مگر بندِ جانم زود ، پاره شود
یک... دو...سه...چهار...
هدف گیری سخت است وقتِ دست و پا-زدن!
میگوید:
-در سرزمین اعدامی ها
سربلندی
عاقبت خوبی ندارد
حلاج هم باشی
دوست داری مرگ را
روی پای خودت
و در آسایش
با ردای سرخِ دنباله دار. با آن تن لطیف ملاقات کنی
دوست داری
مرگ را
و لبانش را
دور از چشم تماشا چی ها
مزه کنی!
واژههای زیادی را میشناسم که پشت هر کدام، دنیایی حرف خوابیده است. برخی از این کلمات، نقطه جوش جامعه هستند و برخی بزنگاهی را نشان می.دهند که میتواند تاریخ تحول یک نسل باشد. آنی که میخواهد شعار بدهد دقیقا دستش را میگذارد روی همین نقاط جوش و در متنی که مینویسد، آنقدر آن کلمات را درشت بیان میکند و آنقدر از مفاهیم پشت آن کلمات، که میتواند دنیایی را تغییر دهد، استفادهی تابلو میکند که آدم تصور میکند، جای شعر، دارد یک بیانیه سیاسی میخواند، اما استفادهی هنرمندانه از همین واژهها و پیچاندن آن در مفاهیمی غیر از آن که خودش است، میتواند شگردی تازه باشد برای نخ نما نکردن آن ظرفیت جوشاننده، مثلاً میتواند از آتش حرف بزند در حالی که هیچ جا آسیبی ندیده باشد، یا میتواند آزادی را نه تنها در مفاهیمی چون آزادی بیان و لیبرالیسم سنتی بلکه در تعابیری چون خیابان آزادی یا حتا ماهی آزاد به تصویر بکشد، جوری که عرض میکنم مَثَل «به در گفتن برای شنیدن دیوار» است. اصلا شاعر اگر رک و پوست کنده برود سر اصل مطلب، که اسمش شاعر نیست، نهایتا خطابهگر و سخنران است یا اگر بخواهیم به او بها ببخشیم، ژورنالیستی جنجالی بیشتر نیست. حال صحبت از این است که چگونه از کلمات استفاده کنیم، که بشود مفاهیم دیگرگونهای از آن بیرون کشید؟ به ویژه، چگونه از حساسیتهای اجتماعی، بدون شعاردهی در شعر استفاده کنیم؟ چرا که شعرمان مبادا وانمود سواستفاده از واژگان برانگیزاننده تلقی شود. گاهی فاصلهی شعر و شعار به قدری باریک است که شاعر گمان نمیبرد دارد بیانیهای سیاسی، اجتماعی تدارک میبیند، بعدتر وقتی گلدرشتی برخی واژهها و نوع کارکشی از آن در متن را که بررسی میکند، میبیند که چه اندازه پا را از گلیم شعر درازتر کرده است، نمونههای فراوانی سراغ دارم که فقط یکی دو کلمهی انگیزشی مثل آزادی/ اعدام و از این دست لغات پساپشتدار، سبب بیراهه رفتن شعر و شاعر شده است. به این قسمت پایانی شعری از دوست شاعر خوش ذوقم «سابیر هاکا» دقت کنید؛
[هيچ چيز مثل افتادن دردآور نيست]
من كارگرهاي زيادي را ديدم
از ساختمان كه ميافتادند
شاهتوت ميشدند!
حال اگر کلمهی شاهتوت را برداریم و «شهید» بگذاریم، به بافت شعر میخورد و در معنا هم مشکلی ایجاد نمیکند، اما آنچه هنرمندانه است، این است که شاعر، انتخاب میوهای سرخ که اتفاقا بعد از افتادن، رنگش بر زمین میماند را، به شهید که کلمهای برانگیزاننده و رک و راست است، ترجیح داده است۰ اینجا خلاقیت شاعر مجالش را نشان میدهد، بنابراین سعی شاعر همواره بایست بر دو چیز استوار باشد؛
الف/ عدم صراحت و شعاری نوشتن
ب/ معناسازی و جمله را به رساندن مفهوم پایان دادن.
این مقدمه برای شاعری نوشته شده که با ارسال سه اثر تازه، سعی دارد مرا متقاعد کند، نوشتن میداند و او کسی نیست، جز عزیز دل، جناب «مهران ملکیوند» که در ادامه، به مرور آثار ارسالیاش میپردازیم؛
تماما، تقریبا، شاید
نمیدانم چقدر
اما، باید گفت:
گلوله سینه را؛
شاید
…
تکرار کلمه در نگاه فرمالیستی به شعر، ساختارساز است، یعنی شاعر زمانی کلماتی را تکرار میکند، که قرار است از گفتن آن انسجامی ساختاری برچیند، این شعر جناب مهران خان، مشکلش تکراریست که به ساختار نیانجامیده، البته، سعی دارد به القای محتوایی خاص برسد، که متاسفانه در آن هم توفیقی حاصل نکرده است، کلیت شعر را در یک جمله میتوان چنین نوشت؛ (گلوله شاید سینه و قلب و جمجمه را بترکاند اما عشق را هرگز نمیتواند نابود کند) و بقیهی متن که اتفاقا شعرتر است، توضیحی به عنوان چگونه عاشق شدن قبل از مرگ است. مشکل این است که شعر واقعا رخ نداده در سطرهای نخستین، آن «نمیدانم و شاید و تقریبا» شروعی برای متن یک شعر نیست، اول که پرداخت مناسبی ندارد، ورودیهی یک شعر با سوال، طرح معما و چیستانطور، اصلا خوب نیست، سپس تکرار «شاید» که شعر را به درازا میکشاند، اضافهگوییست. چون تبدیل به ساختار نمیشود، ترجیعوار نیست و…. استفاده از کلمهی «آزادی» آن هم در گیومه، باز یک خطای دیگر است، مخاطب را در معرض پذیرش کلمهای که خود به خود در جامعهی امروز، کارکرد سیاسی دارد، قرار دادن، نهایت بیدقتیست، شما در راستای آزادی در متنت هم تلاشی نداری که بگوییم این لغت به آن دلیل درشت نوشته شده است.
دهانم را باد برده است
و غرق شدهاند چشمانم
در بی شکلترین شکل ماندهام
حداقل چراغ را روشن بگذار
چه خوب آغاز شده شعر، چه بد ادامه یافته، وقتی مینوسید «غرق شدهاند چشمانم» مخاطب پذیرفته است، این که بیایی و علتش را توضیح بدهی و چگونگی غرق را شرح دهی، رفتار ناشیانه با مخاطب است و در برخی مواقع «احمق فرض کردن خواننده» معنا میشود. پس لزومی ندارد شاعر برای هر جملهای حاشیهای بلندتر از متن بنویسد، نکتهی دیگر، نوع مکالمهات با مخاطب تکلیفی نباید باشد، یعنی مبادا او را امر و نهی کنی، «لااقل فلان کن» یک دستور است، بعدتر تکرار بیدلیل در سطرهایت هست، دست تکان دادنم را/ این تلاش…. «را» انگار از ویرایش اولیه در نوشتار بیاطلاع باشد شاعر، جملهبندی را رعایت کردن از ملزومات نوشتار است، «دست تکان دادن، این تلاش کودکانه را» این صحت جمله است.
برخی بدیهیات، در گردآوردن کلمات و تصاویری که دنباله هم نیستند، نیز برای شاعر مهم است، که مثلا وقتی بالاتر گفته ابر را کنار بزن، پایین تر نگوید ابرها را به خانه من بفرست. این سهلانگاریهای نوشتاری برای شاعر پذیرفتنی نیست. چه بهتر که در متنهای بعدی این اتفاقات را اصلا شاهد نباشیم.
ستون فقراتم هفت-تیر میکشد
تا مگر بندِ جانم زود ، پاره شود
یک... دو...سه...چهار...
هدفگیری سخت است وقتِ دست و پا-زدن!
میگوید:
-در سرزمین اعدامیها
سربلندی
عاقبت خوبی ندارد
در میان سه اثر ارسالی، این یکی هم انسجام بهتری دارد، هم محتوای شاعرانه و هم مفهومی که در پس نوشتار است قابل اعتناست، بگذریم که سطر شروع، بازی زبانی هفت_تیر علتی ندارد، یعنی اگر هفت از متن حذف میشد، سلیستر بود و نیازی به این ژانگولربازیها در ساختمانبندی سطر نبود، وقتی ستون فقرات تیر بکشد، آن «تا» قبل از «مگر» در سطر دوم هم باید حذف شود، با این ریزه تعمیرات، شعر نفس میکشد، راستش بسیار لذت بردم از آن دو تکهی «سرزمین اعدامیها» و «حلاج هم که باشی» این از شاعر توقع میرود، مفهومی لخت و بدون پیچاندن، نیز روایتی معمولی، دنبال کردن غیرعادی بودن و غیرصمیمی نوشتن راهی جز شکست پیشاروی شاعر نمیگذارد. از نوشتهی آخر خودت و از شعرهای ساده اما پرمفهوم الگو بگیر و در پی بندبازی و عبور از دیوار مرگ در سرودهات نباش. شعر معمولیست اما نه آنقدر که همه بتوانند بنویسند، بلکه معمولی در نگاه و مفهوم.
باز هم منتظریم بخوانیمت مهران جان!
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی