عنوان مجموعه اشعار : تصویر لبخند
شاعر : مصطفی خلیلی
عنوان شعر اول : تصویر لبخندشبی میانهی خوابی
که تار بود نگاهم
میانِ بازیِ تصویر و نورهای پیاپی
دو رنگ در پس ذهنم
عجیب جلوهگری کرد
سفید بود و نمایان
شبیه دانهی برفی
که انتهای زمستان
کنار غنچه درخشید
و سرخ مثل اناری
که روی شاخهی قلبی
دچار خاطره خشکید
شتاب کردم و رفتم
که چیست این که ندانم...؟
میان رفتنم اما
صدا شنیدم و ماندم
و فکر کردم و با خود:
چه آشناست صدایش
نه حرف بود و کلامی
صدای خنده شنیدم
صدای خنده شنیدم
تمامِ باور خود را
شماره کردم و دیدم
که خنده خندهی او بود
هر آنچه را که ندیدم
هر آنچه را که شنیدم
تمام، خندهی او بود
و خنده خندهی او بود
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
انباشته شدن تصاویر در ذهن، آن هم در موقعیت سرودن که شش دانگ حواس شاعر بایست جمع باشد، گاهی چنان تودرتویی ایجاد می.کند که گرفتن تصمیم نهایی برای استخدام واژههای مناسب را به تأخیر میاندازد، چه لازمهی تالیف صحیح، یکدستی کلمات و رعایت بدیهیات دستور زبان است. اما پیش و پس هر سرودی، معمولاً شاعر در فضایی قرار دارد که مدام تصاویر او را احاطه میکنند به ویژه اگر آن شاعر موزوننویس باشد، قافیهها دست از سرش بر نمیدارند و طبعاً پشت هر قافیه، تصویری و مفهومی برای بیت شدن وجود دارد. این معضل را در صنایع ادبی «تزاحم تصاویر» نام نهادند دقیقاً ترکیب مشخصی است که کارکردش از نامش پیداست و عبور کردن از این همه تصویر، بیشک کار سادهای برای شاعر نیست. چنانکه میدانیم، گرفتن تصمیم قطعی، در هیچ وضعیتی، کار سهلی نبوده و نیست. برونرفت از آمد و شد تصاویری که معلوم نیست از کی در مخیله جا خوش کردهاند، طبیعتا امری محال است. اما انتخاب تصاویری که مرتبط با موضوع شعرمان باشد، هنریست شدنی که بستگی دارد به میزان وقتی که شاعر برای ویراست متن سرودهاش میگذارد. در نقد این دفعه، میزبان سرودهای در قالب نیمایی، از برادر عزیز و دوست نادیده، جناب «مصطفی خلیلی» خواهیم بود، سرودهای که عارضهای با نام «تزاحم تصاویر» و چه بسا «تراکم اُبژه» را با خود حمل میکند. جناب خلیلی چنین آغاز میکند؛
شبی میانهی خوابی
که تار بود نگاهم
میانِ بازیِ تصویر و نورهای پیاپی
دو رنگ در پس ذهنم
عجیب جلوهگری کرد
اغلب شعرهای نیمایی با روایتی از پیش طراحی شده، آغاز میشوند و خلیلی نیز همین کار را کرده است. او داستانی برای تعریف کردن دارد ولی این قصه، آنچنان که بایسته است در مقدمه، شکل منطقی روایت را به خود نگرفته است. اول مشكلش، این که او کلیشهوار از خوابی دیده شده، حرف به میان میآورد. داستان یک خواب, حتی اگر بسیار ماجراجویانه و کنشمند باشد و تعلیقی داشته باشد که مخاطب را دنبال خود بکشاند، دیگر ایده جذابی برای سرودن نیست. حال آنکه جناب خلیلی از دو سو مشکلش جریان دارد. او از یک طرف میخواهد خوابی را تعریف کند و از طرف دیگر، خوابش، هیچ جذابیت ادبی و حتی تصویری ندارد. ناچار به خلق تصاویری دست زده است انتزاعی و غیرقابل تصور کردن است و هم احساسی را برنمیانگیزاند.
سفید بود و نمایان
شبیه دانهی برفی
که انتهای زمستان
کنار غنچه درخشید
و سرخ مثل اناری
که روی شاخهی قلبی
دچار خاطره خشکید
این سطرها، کلیت خوابی است که جناب شاعر دیده، خواب دو رنگ، با نورهای فراوان. البته ما دو رنگ سفید و قرمز را از میانه متن بیرون کشیدهایم. اما نورها را چگونه باید به مخاطب نشان بدهیم؟ اگر در مقدمه از تزاحم تصاویر صحبت کردم، مصداقش درست، سطر پایانی قسمت بالاست. آن جا که «اناری روی شاخه قلبی میخشکد» در حالی که آن بالاتر، شاعر، صحبت از نور کرده بود. «خشکیدن» و «تجلی نور» آیا این تصاویر مزاحم یکدیگر نیستند؟
تصاویری که در قسمتهای بعد شعر هم دیده میشود، متأسفانه ارتباط ماهوی و یا مادی با یکدیگر ندارند و عکسهایی را میماند که بدون هیچ بازخوردی از سوی مخاطب، گرفته شده است و سرانجامی جز آرشیو ندارند.
از تصاویر که بگذریم، چه عجولانه گذشتنم بخاطر بیمحتوایی آنهاست. به متن میرسیم. مشکلم این است که نمیدانم، عبارات و کلماتی چون «جلوهگری/ شماره کردم/ چیست که ندانم/ و غیره...» با کدام معیار زبانی و زمانی و یا نحوی و نقلی، در شعر نیمایی، که محصول مدرن شدن شعر ایران است جای گرفته است؟
به نظرم آقا مصطفای نازنین، در بیاطلاعی محض از سرودن به سر میبرد. واقف نبودن به آنچه می نویسد، بزرگترین اشتباه شاعر است. چون وقتی دانشی از شیوه نوشتاری خود داشته باشیم، ناخودآگاه، تصاویر و کلمات ما، در خدمت قالب و شیوه ما قرار میگیرند. بنابراین توصیه اکید من به ایشان آن است که بروند، مطالعه فرمایند، تا از نیمایینویسی و نوشتن شعر، به طور کل، اطلاعاتی کسب کنند. بادا که در ادامه راه، بی گدار به آب نزند. برای ایشان در باقی راه نوشتن، آرزوی سروری و توفیق دارم.
با ارادت و احترام
مجتبی صادقی