عنوان مجموعه اشعار : اشعار
شاعر : مرتضی برخورداری
عنوان شعر اول : فلسفه عشقصدها گرهٔ موی تورا وا کردم
دلبستگیم را به تو معنا کردم
مشایی و اشراق بهم ریخته اند
در فلسفهٔ عشقِ تو غوغا کردم
عنوان شعر دوم : مرگدعوت شده اند و دم به دم می آیند
فارغ زهوای بیش و کم می آیند
مهمانیِ مرگ جمع ضدهاست یقین
دارا و ندار،مثلِ هم می آیند
عنوان شعر سوم : مادر،عشقدرآتشِ زندگی جگر سوخت وپَر
هر لحظه سپرده خویش را دستِ خطر
از عهدهٔ هرکسی چنین ساخته نیست
او مرد چنین معرکه ها ،او، مادر
***************
نوشیدنِ جامِ عشق را لایق نیست
با این دل صاف و ساده ام صادق نیست
کوتاه کنم شرحِ پریشانی خود
من عاشق او هستم و او عاشق نیست
با نقد رباعیات دیگری از آقای برخورداری روبرو هستیم.در نقد قبلی نکاتی درباره ۱.دقت در ارتباط جزء به جزء واژگان در هر مصرع ۲.ارتباط تنگاتنگ مصاریع باهم و درنتیجه ۳.انسجام کل رباعی و ضربه ی نهایی آن بحث کردیم.
با نگاه به رباعیات ارسالی امروز ایشان،این نکته بارزست که این نکات نسبت به رباعیهای ارسالی قبلی بیشتر رعایت شدهاست.
اما هنوز دقت در نکات ریز لازم و انکارناپذیر است.در رباعی اول:
صدها گرهٔ موی تورا وا کردم
دلبستگیم را به تو معنا کردم
مشایی و اشراق بهم ریخته اند
در فلسفهٔ عشقِ تو غوغا کردم
اول اینکه نیازی به آوردن حمزه روی "گره" نیست و جمله بدون حمزه درست است.حتی میتوان نوشت: صدها گره از موی تو را واکردم.در نوشتن دقت کنید.باتوجه به وزن کلام "دلبستگیام" درست است.در مصرع سوم مشّایی = فردی که پیرو مکتب مشا است؛ و اشراق=خود مکتب اشراق است
که باید با هم متناسب باشند.نمیشود اینطرف پیرو مکتب را بگوییم و آنطرف خود مکتب را نام ببریم.بایست یا هردو خود مکتب باشند یا هردو پیرو و منتسب به مکتب.
اشراقی و مشّایی . اشراق و مشا
بعد این غوغای به پا کرده توسط شما و ارتباط آن غوغا با اشراق و مشا و ارتباط اینها با گره از موی یار واکردن و دلبستگی را معنا کردن.... همه و همه ارتباط ضعیفی باهم دارند و دلیل تراشی خوبی برای ارتباط آنان نشده است.
رباعی دوم حرف و نکته جدیدی ندارد.بارها به طرق مختلف در قوالب مختلف گفته و شنیده شده است و چیز جدیدی برای گفتن ندارد.
میشد از این مضمون تکراری کارکرد جدید گرفت.مثلا شما چیزی مانند عشق را به مرگ تشبیه کنید.
که مثلا عاشقی هم مانند مرگ است و دارا و ندار ندارد و هرکس با بیش و کم خود عاشق میشود و ... و مثالهای دیگری که خود شاعر میتواند به کنکاش و دلیلتراشی برای آن بپردازد.
در رباعی بعدی:
درآتشِ زندگی جگر سوخت وپَر
هر لحظه سپرده خویش را دستِ خطر
از عهدهٔ هرکسی چنین ساخته نیست
او مرد چنین معرکه ها ،او، مادر
باز هم اجبار وزن باعث شده است که واژگانی از ابیات حذف بشوند. در مصرع سوم کلمه "کاری"حذف شده است.مصرع دوم به نسبت مصرع قبلی خود از قوام بهتری برخوردار است اما بایست توجیه قویتری داشته باشد.
اگر مصرع دوم به شروع رباعی برود و یک مصرع قویتر جایگزین آن شود نتیجه بهتری خواهیم گرفت.
اما مصرع آخر که در آن با حذف بیقرینهی فعل مواجهیم،آن ضربه لازم را ندارد و مرد چنین حادثه ها(کدام حادثه؟حادثهی زندگی؟) فقط با یک تضاد معمولیی جنسیتی سر و ته رباعی به هم آمده است. و مرد و مادر مقابل و در کنار هم نوشته شدهاند.
در رباعی بعدی:
نوشیدنِ جامِ عشق را لایق نیست
با این دل صاف و ساده ام صادق نیست
کوتاه کنم شرحِ پریشانی خود
من عاشق او هستم و او عاشق نیست
باز هم با چیدمان سرسری مصاریع روبرو هستیم.این رباعی استخوان بندی قویتری دارد.چرا که شاعر بیتکلفتر حرف زده و با زبان خود لب به سرایش گشوده است.و به جز ترکیب نچسب "جام عشق" بقیهی کلمات صمیمیتر و یکدستتر هستند.
با جابجایی مصرع اول و دوم این ارتباط قویتر هم میشود:
با این دل صاف و ساده ام صادق نیست
نوشیدنِ جامِ عشق را لایق نیست
کوتاه کنم شرحِ پریشانی را
من عاشق او هستم و او عاشق نیست
با جابجایی مصرع ادل و دوم و جایگزینی "را" به جای "خود" زبان و رابطهی علّی و معلولی بیشتر شده و بیشتر به رباعی خوب نزدیک میشویم.
در آخر امیدوارم بیشتر از اینها کلام و شعر خود را الک کنند تا این حذفهای نابجای ارکان از کلام ایشان رخت بربسته و شاهد شعرهای خوب باشیم.با مطالعهی دقیق رباعی خوب معاصر هم میشود ذهن و زبان را ره انداخت و به آفرینش رباعیهای خوب دست یازید.با آرزوی موفقیت برای آقای برخورداری