عنوان مجموعه اشعار : غیبت
شاعر : الهام نظری
عنوان شعر اول : غیبتکمی بهار برقصان میان زندگیام
بریز حوصله در استکان زندگیام
بگیر چتر نگاهی به روی دنیایم
غروب میچکد از آسمان زندگیام
بیا و هرچه بجز حرف ربط یادم هست
یکی یکی بتکان از زبان زندگیام
بلند میشوم و بی تو باز میافتم
خراب و دلزده با هر تکان زندگیام
چرا که دوری تو اشتباه سنگینی ست
که نیست طاقت آن در توان زندگیام
تو دور میشوی و فکر میکنم که چقدر
بزرگتر شدهای قهرمان زندگیام!
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
خانم الهام نظری سلام.
در شعرهای ارسالیِ پیشینِ شما، وجه نوگراییِ شعر بیشتر به چشم میخورد چه در غزل و چه در چارپاره و این غزل، بیشتر «گز کردن و میانه را گرفتن» است بینِ غزلِ نوی دهه پنجاه و غزلِ کلاسیک پیش از آن؛ با این همه، این جملات، بیشتر شرحاند تا عیبجویی. شما بر «قالب» مسلطاید و بر ساختِ مضمون [البته کم و بیش و نه در تمام ابیات] و در «غیبت»، طعم شیرینِ غزل توسطِ مخاطب، تمام و کمال قابلِ دریافت است و این حُسنِ کاملیست که در این روزگارِ «غزلگریزیِ غزل پستمدرن» نعمتیست و یکتاست. اگر در آثار پیشینتان، رویکرد نظری متأخرانِ این دههها را بیشتر میبینیم در «غیبت» ردِ پای پیشنهادهای توللی برای غزل، ملموستر است و همچنین ردِ نگاهِ متقدمانِ غزلِ نو در دهه 50 که خود، هم متأثر آثار دکتر حمیدی بودند و هم زیرِ سایه غزل توللی، گرچه پرچم نیما را نشانِ نسلِ بعد دادند! [محمدعلی بهمنی میگوید: «فکر میکنم این غیر مثبت نگاه کردن به غزل اتهامی است که هیچ گاه هم تفهیم نمیشود. واقعاً چرا بعضی از شرایط، ما را باید به جایی بکشاند که بنشینیم و از غزل دفاع کنیم؟! خود این دفاع کردن شاید نوعی بیمهری به شعری است که قرار است مدافع آن باشیم. خود تاریخ از غزل دفاع میکند؛ ما که هستیم که بخواهیم به هر شکلی از غزل دفاع کنیم.» و میگوید: «من مخالف هجوم به غزل بودم چرا که وقتی این اتفاق میافتاد و میگفتند غزل مرده، خود نشانه این بود که هیچ کدام از منتقدان با غزل روزگار آشنا نیستند و هنوز دارند به غزلهایی میاندیشند که خود غزلسرایان معاصر از آنها فرار میکنند؛ بنابراین گفتم میشود از زیر چتر نیما غزل گفت. درباره شاعری که نتوانسته از رودخانه نیما و شگفتیهای بعد از او بهره ببرد میتوانیم بگوییم غزل گفتن مضر است و حتی برای غزل هم مضر است اما نمیتوانیم غزل را نفی کنیم.» غزلِ نو به شکلِ اسمی، از ابتدای دههی پنجاه و توسطِ حسین منزوی و محمدعلی بهمنی و پدرام و کریم رجبزاده و علیرضا طبایی شروع شد اما به شکل رسمی، با همان اولین غزلهای فریدون توللی و دکتر حمیدی شیرازی شروع شده بود و هنگامی ابتهاجِ جوان که از شاگردان نیما بود و نیماییسرا، رویکردهای اجتماعی-سیاسی را هم به آن افزود، غزل واقعاً با آنچه که پیش از آن بود فاصله گرفت. دیگرشاگردانِ نیما -به جز اخوان که تعصبی بر این قرارهای عصر مدرن نداشت- البته هیچگاه ابتهاج را به خاطرِ این «دوسویهگرایی» نبخشیدند اما واقعیت آن بود که اگر غزل ابتهاج و توللی نبود، چگونه باید مخاطبانی که خود و پدرانشان، هزار سال، شعر را به گونهای دیگر آزموده بودند، باور میکردند که «شعر نیمایی» هم شعر است؟ بخشِ عمدهی مخاطبانِ شعر نو در دههی چهل، با اعتماد به تسلط این دو بر شعر کهن، شعر نو را شعر دانستند و شاید همین امر باعث شد که برخی از شاگردان نیما چون محمد حقوقی، با یک درجه تخفیف، شعر توللی و ابتهاج را پلی بدانند که مخاطبان را به شعر مدرن میرساند!] در این غزل البته، بعضی ابیات به یادماندنی و برخی متوسطاند [مشخص است که شاعر چندان وقتی برای کمالبخش به آنها صرف نکرده است] دو بیتِ نخست و بیتِ آخر، نشانگرِ موفقیتِ شاعرند و بیتِ آخر، البته بیشتر؛ چرا که شاعر با سادهترین ابزارِ زبانی، کشفی را نشانِ مخاطب میدهد که پیش از آن، مخاطب، آن را امری معمول میدانسته و شعر چیست غیر از استخراج شگفتی از امری معمول؟
تو دور میشوی و فکر میکنم که چقدر
بزرگتر شدهای قهرمان زندگیام!
منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشد.