عنوان مجموعه اشعار : دردنامه
شاعر : حسین صادقی
عنوان شعر اول : منمن تمام سپیده دم ها را دیده ام
و غروب ها را دست تکان داده ام
ولی هرگز ستاره ها را نشمرده ام
زانوهایم را برای خودم گذاشته ام
و شانه هایم را به خانه آورده ام
دستهایم را در انتهای شهر آویخته ام
و لبهایم را برای گونه های دخترم آورده ام
سینه ام را زیر سنگ فرش ها چال کرده ام
تا زل تابستان پای کودکم را نسوزاند
تا هجوم سیلی های مداوم را نبیند
همیشه دهانم را بسته ام
چشم هایم را بسته ام
که هیچ خیابانی بددهانیش را جار نزند
من با توده ای از من
با زبانی ساده و معمولی
من با توده ای از من...
من می خواهم حرف بزنم
اگر چه با لهجه ی پدریَم
عنوان شعر دوم : قبرخوشحال بود
می گفت :
نفسهایم را که بفروشم
پول قبرم جور می شود
عنوان شعر سوم : برجکسفره های عقد
دلتنگی را نمی فهمند
از برجک ها بپرسید
توجه به فقر و مصائب زندگی کارگری یا پرداختن به مشکلات اقتصادی در شعر، پدیدۀ نوظهوری نیست و تقریباً از دورۀ مشروطه بهبعد، وارد فضای شعر فارسی شده است. مضامین اجتماعی و مشکلات مردم طبقۀ کارگر (بهویژه مشکلات معیشتی آنها) در شعر شاعران پیش از مشروطه یا اصلاً وجود نداشت یا بسیار در لفافه و بسیار کمرنگ دیده میشد، طوریکه کمتر بهعنوان شعر اجتماعی و مردمی بین عامۀ مردم شناخته و مطرح میشد و میتوانست جایی برای خود دستوپا کند.
امّا پس از توجهاتِ شاعران به فضاهایی غیر از آنچه مرسوم روزگار بود، بهمرور توجه به قشر متوسط جامعه بیشتر شد و زوایای بیشتری در آن موردتوجه قرار گرفت، تا جاییکه درنهایت شاخهای تحتعنوان شعر کارگری منفک و جدا شد و در آن شیوه، شاعران نامداری پدید آمدند و شعرهای ماندگاری نوشتند؛ شاخهای که تا به امروز هم جسته و گریخته دوام آورده و پس از دورهای فترت و رکود، چندسالی هست که دوباره اشعار کارگری خوبی سروده میشوند و بهنظر میرسد با توجه به مسائلی چند، در سالهای آتی، باز به شاخهای جدی در شعر فارسی تبدیل شود.
امّا ویژگی بارز شعرهای ارسالیِ آقای صادقی (شعر اول و دوم) پرداختن به مسائل و مصائبِ طبقۀ متوسط است، بیآنکه مشخصاً از واژههای کلیدی و کلیشهای و آشنای این نوع شعر استفاده کند، بهگونهای که جملات آشنای این نوع شعرها همچون «پدرم کارگری بود که...» و... و اساساً واژههای «کار»، «کارگر»، «دستمزد»، «ساعت کار» و... در این شعرها دیده نمیشود و تصاویری هم که میخواهد اشاره کند به اینکه یک کارگر، صبح خیلی زود از خانه بیرون میرود و دیروقت بازمیگردد و مشکلات و خستگیهایش را با خود به خانه نمیآورد و... هم بهشکلی کاملاً غیرکلیشهای اجرا شده است.
چند سال پیش یک شعر کارگری خوانده بودم (متعلق به دهۀ 40) که خیلی بهصراحت میگفت «قرص نانی اجازه نداد قرص خورشید را ببینم» که همان تصویر صبح زود بیرون رفتن و دیروقت بازگشتن را بهشکلی شاعرانه نمایش داده بود، امّا معتقدم همان تصویر شاعرانه، به شعارشدگی قرابت بسیاری داشت. امّا در شعرهای آقای صادقی، محو و نامحسوس کردنِ گلههای کارگری، و بهنوعی ابراز پذیرش آنها ازسوی شاعر، تاحدّ زیادی از شعاری شدن آنها کاسته، و این از نقاط قوتِ شعرهاست، گرچه تکرار واژۀ «توده» در انتهای شعر اول، از وجه آشکارکنندۀ قدرتمندی برخوردار است و گویا در لحظۀ آخر، بهیکباره مشت شاعر را باز میکند.
امّا شعر دوم، شعرِ بهمراتب بهتری است. ایجازِ خاص آن از یکسو، و اتکای آن بر «تناقض»، آن را از شگفتانگیزی ویژهای برخوردار کرده و بسیار بیشتر و عمیقتر از شعر اول، مخاطب را به تأمل وامیدارد و به فکر فرو میبرد.