عنوان مجموعه اشعار : اندوه
شاعر : محبوبه عبدالهی
عنوان شعر اول : برفوقتی زمین
انبوه غمش ناپیدا بود
و باد
به چشم چرانی خانه مان آمده بود
من در قاب پنجره
زنی را دیدم
که با دست های لرزان
برای کبوتران سپید بخت
دانه های سیاه می پاشید
و همهمه گنجشک ها
همه از آن بود
که چرا نوعروس باغچه ما
خوشبخت نیست!!!!
عنوان شعر دوم : تشویشبه دست باد نمیدهم
دیگر بار گیسوانم را
و در کنار باغچه
قدم نخواهم زد
پروانه ها را از رسیدن به گل ها
منع خواهم کرد
و برای گنجشک های خانه مان
در سپیدی موهوم برف دانه نمیپاشم
من چنان خسته ام
که ناموزونی حرف هایم را
به تن کارون آشفته حال نمیریزم
و سپیدی دست هایم را
بر تن موزون باغ نمیکشم
بازگشت کبوتری به متروکه ای را
جشن نخواهم گرفت
و به بار نشستن باغی را
نظاره گر نخواهم بود
میدانی؟
من مرگ احساسی را به تماشا نشسته ام !!!
عنوان شعر سوم : ......
توجه به نظام ساختاریِ تصاویرِ ساختهشده در شعرهای خانم عبداللهی قابلتوجه است، چراکه هریک از ساختارها، درصورتِ گسترش، توانایی و ظرفیتِ این را دارند که حتی ساختار یک شعر را حمایت کنند و آن را به سرانجاک و فرجام برسانند.
شاعر میگوید: «زنی را دیدم که ... برای کبوتران سپیدبخت، دانههای سیاه میپاشید» و با در تقابلِ هم نشاندنِ «سپید» و «سیاه» دست به خلق تصویر میزند؛ یعنی از الگوی تقابلهای دوگانه استفاده میکند، و «تقابلهای دوگانه» یکی از مهمترین کارکردهای ذهن جمعی بشر است، و اساسیترین مفهوم ساختارگرایی را تشکیل میدهد و حتی اغلب اعتقاد بر این است که اساس ساختارگرایی بر تقابلهای دوگانه است، که البته مبحثی مفصل و گسترده است.
در جای دیگری شاعر میگوید: «همهمۀ گنجشکها/ همه از آن بود»، و از واجآراییِ میانِ «همهمه» و «ها» و «همه» به موسیقی و ترنم میرسد (گرچه واجآراییِ موفقی نیست و تداعیِ همهمه، ربطی به صدای گنجشکها ندارد و مثلاً آنجا که سیدعلی صالحی میگوید: «من از اینهمه همهمه میترسم»، دقیقاً تداعیگرِ همهمۀ انسانی است. درواقع گنجشکها همهمه نمیکنند!)
در جای دیگری شاعر میگوید: «به دست باد نمیدهم/ دیگربار گیسوانم را» و از قدرتِ تداعیِ کلمات استفاده میکند؛ اینکه «باد» و «مو/ گیسو» اغلب با هم در یک تصویر قرار میگیرند. و این شیوه هم از آشناترین شیوههای تصویرسازی و از فعالترین شیوههای آموزشی در حفظ مطالب است؛ اینکه میگویند برای بهخاطر سپردنِ چیزی، میتوان از کلمهای که یادآورِ آن است بهره برد، و این «جفتهای معنایی» بسیارند: فیل و فنجان و چشم و ابرو و شمع و گل و...
یا شاعر جای دیگری میگوید: «پروانهها را از رسیدن به گلها منع خواهم کرد» و باز از همان قدرت تداعیِ کلمات، در باهمآییِ «پروانه» و «گل» بهره میبرد.
و...
درواقع بحث برسر این است که شاعر، دستکم در حوزۀ تصویرسازی، با ساختارهای شعری آشنایی دارد، امّا هنگامیکه وارد حوزهای کلانتر میشود و میخواهد به یک شعر، ساخت ببخشد، با احتیاط بیشتری وارد عمل میشود و سراغ ساختارهای ساده و حرفی میرود که حتی در نثر و گفتار نیز به همین شکل بهکار میروند، بیآنکه هدفِ اقناع مخاطب به شیوهای نو و شگرف را پیش چشم داشته باشند. مثلاً شاعر در شعر دوم میگوید: «من دیگر موهایم را بهدست باد نمیدهم، دیگر کنار باغچه قدم نمیزنم، دیگر برای گنجشکها دانه نمیپاشم و... زیرا مرگِ احساسی را به تماشا نشستهام» و ناگفته پیداست که اگر راوی نمیخواست شعر بگوید و میخواست بهصورت نثر، همین حرف را بزند، باز به همین شکل آن را بیان میکرد.
دقیقاً همین زیربنای مضمونی و ساختاری را در شعر اول هم میبینیم؛ با این تفاوت که بهجای «منِ» شعر دوم، «زن» در شعر اول حضور دارد و باز همان تصویر است و همان ساختار، منتها کوتاهتر است و موجزتر.