عنوان مجموعه اشعار : جیرْجیرِ مرگ
شاعر : امیررضا مشک بید حقیقی
عنوان شعر اول : جیرْجیرِ مرگجَجی جیر...
جَجر جیر...
- جهان بین و جهانبانم!
جراسک جان! بخوان جانم!
جراسک جان!
بگو با من
ازآن برگی که بوسیدی
وزان باغی که پوئیدی؛
چمن ها، بیشه ها، خیسیِ شبنم ها
گون ها، ریشه ها، ریزیِ نم نم ها
تمامِ بَسک و سار و دار
بغیر از این چه ها دیدی؟ چه ها دیدی؟
- ندیدم هیچ امّا جمع مردم را
ندیدم هیچ جز آفات گندم را
جهان آن جور
که پنداری نبودست و نخواهد بود
جهانِ من، جهانِ ما
سراسر جنگ و جنجال ست؛
کفن ها، تیشه ها، تیزی هر دم ها
لجن ها، بیشه ها، خیسی ماتم ها
سراسر جَسک
سراسر جار
سراسر خار
سراسر لنگ و ابطال ست.
- جَراسَک جان! جهانبانم!
تمام آنچه میگویم، همان چیزست
که گفته مادرم با من
جراسک جان! بخوان جانم!
تو می دانی نمی بینم
جهانم را نشانم ده
اگر حتی جگرسوز و جگرآور
- اگر حتی جگرسوز و جگرآور
جهان ما همان چیزست
که میگویم
ببین گنجشگک شادم!
جهانم را ببین جانم!
پر از قصاب
پر از سلاخ
پر از گرگان چوپانْ پوست
پر از آدم ولی حیوان و حیوانْ دوست
بدان این را
اگر روزی خوراک تازه ای دادند
به فردایش
خوراک تازه ای از ما بنا سازند
اگر یک روز می خندند و بس شادند
شبِ آن روز
میان کلبه ی غم بادْ آبادند.
- جـَ...
جراسک جان! جهانبانم!
پریشانم نکن جانم!
بگو از سبزیِ سهم بهارانت
ازآن رنگین کمانِ بعد بارانت
بگو با من
ازآن روئیدن گل ها
وزان زنبور خوشخوانت
که هر گل را
نوازش میکند با آیه های نغز پابرجا
:« وزش کرده ست صبحِ آشنا بر ما...»
بگو از این
بگو از آن
- ازین و از همان گویم
دریغا هر چه بود از بین ما رفته ست
و ردّ پای انسان ست
به روی هر چه این و آن
چمن زنْ تیغِ برّانش زده ست آوند گل ها را
و دودِ چرخِ تولیدش کشانده ست آتشی بر دودمانِ ما
خوشا چشمی که نابیند
چه بهتر گر نمی بینی
- چـِ...
چه بهتر گر نمی بینم
جـَ...
جراسک جان!
نَـ...
نفس هایم...
نفس هایم
دگر بالا
نمی آیند.
جراسک جان!
رهایم کن!
نمی خواهم
چو یک انسان
به بندِ زندگی باشم
اگر...
اگر این شکل باید زیست
بسان یک
جوانه بر طنابِ عنکبوتِ دار...
بمیرم بـِ..
بمیرم بهترست آری؟!
- بمیری بهترست آری!
که جانت را رها سازی برای جسمِ این مردن
درین سرما...
درین جانکاهْ سرما
چه آسان ست...
چه آسان ست افسردن...
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
با شعری بلند از دوست جوانمان آقای امیررضا مشک بید برای نقد روبروییم.
آنچه که در نگاه اول به این شعر به ذهن میرسد این است که نویسندهی آن، ذاتا با جان کلام آشناست و کلام را به درستی میشناسد و در آینده با کسب تجربه، تواناییهای خود را بیشتر و بهتر خواهد توانست به رخ بکشد. یکی از نکات مثبت این شعر ، بازی با آواهاست و به کرات از آن استفاده شده است.(البته نکات مهمی در این استفاده باید لحاظ گردد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت)
در بعضی قسمتها این آواها وزن کلام را شکسته است.
قبل از اینکه به ادامه نقد بپردازیم باید به نکته و توصیهی مهمی به شاعر اشاره کنم.و آن این است که بهتر است فعلا فقط به شعر کوتاه بپردازید.شعر بلند گفتن نیاز به تجربهی عمیق ، درآوردن و نیاوردن بایدها و نبایدها دارد.در شعر کوتاه راحتتر میتوانید چکش به دست گرفته و اضافات شعر خود را بریزید.
مزیت شعر کوتاه نوشتن این است که شما خود را به گزیده گویی عادت میدهید و تمام کلمات در شعر شما نقش مهمی میگیرند . که با نبود آن کلمه شعر شما دچار نقص میشود. هیچ کلمهای حق ندارد بیهوده و بیجهت وسط شعر شما سر دربیاورد. باید تا میتوانید کلمات را از الک رد کنید تا اضافههای آن بریزد.
هر کلمه باید نقش درست خود را بازی کند.
وقتی موجود خاصی را در شعر مخاطب قرار میدهید، با یک پینوشت آن را به مخاطب بشناسانید.اگر منظورتان از جراسک همان جرواسک است باید شکل درست آن را در شعر بیاورید که در انصورت وزن شعر شما هم به هم میریزد.
نمونههایی از این دست در آثار نیمایی میتوان به شعر "داروَگ" از نیما و "آواز کرک" از مهدی اخوان ثالث اشاره کرد.
که در آنها با استفاده از آواهای موجودات مورد اشاره و ایهامی که در آن آواها و گزینش شاعر هست و نقشی به آوای کرک داده میشود ، شعر از تناسب و تبادر مناسب لبریز شده و پیوند ناگسستنی بین واژه ها و آوای انتخابی شاعر پیش میآید که آن هم بطور نامحسوس و در لایههای زیرین جریان دارد:
"بد ِ... بد بد ...
چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟
کرک جان ! خوب می خوانی
من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ت
پرواز خواهم داد
گرت
دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ،
ولیکن دل به غم مسپار
کرک جان ! بنده ی دم باش..."
اخوان در این شعر "بدِ بدبد" را به عنوان صدای کرک استخدام کرده و تلخیهای زمانه را در آواز کرک گنجانده و در مونولوگی تلخ خود با کرک گنجانده است.
و تک تک ترکیبهای مورد استفاده در این قسمت آغازین شعر، در ادامه در بندبند شعر نقششان کامل شده و استحکام جایگاهشان مشخص میشود.
برای مثال در شروع شعر شما:
"جَجی جیر...
جَجر جیر...
- جهان بین و جهانبانم!
جراسک جان! بخوان جانم!
جراسک جان!
بگو با من
ازآن برگی که بوسیدی
وزان باغی که پوئیدی؛
چمن ها، بیشه ها، خیسیِ شبنم ها
گون ها، ریشه ها، ریزیِ نم نم ها
تمامِ بَسک و سار و دار
بغیر از این چه ها دیدی؟ چه ها دیدی؟"
آواهای "ججی جیر/ ججر جیر" از نظر وزنی با باقی شعر متفاوت است و وزن شعر را دچار سکته می کند.
در القابی که جرواسک میدهید هم باید تناسبی وجود داشته باشد.لقب "جهانبان" انگار تنها برای همآوایی با جهانبین آمده است.توجیحاتی در ادامه شعر برای جهانبین آمده است، اما برای جهانبان هیچ توجیه و توصیحی موجود نیست.حتی تمام توضیحات شاعر برای جهانبین نیز پیام و تصویر شاعرانه ای در برندارد.این نکات نکاتی ست که به شعر و اندیشه ی شعر شما عمق میدهد.شما طبع زلال و شاعرانه ای دارید و با مطالعه دقیقتر اشعار معاصر میتوانید به باریک اندیشی و نکتهبینی خود بیافزایید و از آنها درس بگیرید و در اشعار خود استفاده کنید.باز هم تاکید میکنم که تا میتوانید تمرکز خود را بر روی شعر کوتاه بگذارید تا تاثیر کلام شما افزایش یابد.رفته رفته خود به درک اینکه چه زمانی شعر شما باید بلند باشد میرسید.
با آرزوی موفقیت برای شما منتظر اشعار بعدی شما در پایگاه نقد هستیم.