عنوان مجموعه اشعار : عاشقانه ها
شاعر : بهروز صفاجو
عنوان شعر اول : شام غریبانبا من بمان ای تو جاری در خون من چون بهاران
از قلب آیینه دارم ای خوب من رو مگردان
با من بمان تا نماند, بر طاقتم این شب سرد
این , تب خزانی, که برده است, من را به کام زمستان
سنگین تر از هر وجودم, ای دستهای تو پرواز
پرکن مرا از نبودن, سرشار از خواب و عرفان
سرشار از حجم دریا, ای دستهای تو اعجاز
وقتی که در حیرت ابر, گل میدهی در بیابان
بر ریشه مان خاک و باران, آمیزه های دو فصلند
در تو شکوفائی باغ, در من هوای نیستان
ای بغضت آهنگ باران , ابری ترین لحظه ها را
بر شانه های که مانده ست, شب گریه های تو پنهان
در , شب عزای, که خوانده ست مرثیه دار نگاهت
غمگین تر از شام عیسی, تنهاتر از روح انسان
بر دامنت مانده افسوس, دست نیازی که شاید
روشن کنی ای ستاره, شمعی به شام غریبان
وقتی که نام تو جاریست در ریشه های صدایم
گل میدهد نغمه هایم , رنگین تر از هر گلستان
عنوان شعر دوم : قلب آینه ها سقوط کرده مگر روح آسمانی من
که دم شکسته شباهنگ نوحه خوانی من
بیا دوباره ببار ای خزان باران پوش
تمام گشته اگر عطر گلستانی من
چرا دگر چو ستاره به شب نمی خندد
به خواب شب پره ها نور کهکشانی من
چرا نمیرسد آواز جاده های غریب
به آن کجا که تو هستی, به بی نشانی من
بهار خاطره هامان خزان باور توست
به سررسیده دگر فصل داستانی من
از آن زمان که تو رفتی مرا نمانده بجز
غبار آینه و نقش باستانی من
به دستهای غمت تکیه میکنم هرچند
که خاک مرده بپاشی به زندگانی من
تو قلب آینه هایی چرا نمی بخشی
گناه تیرگی ام را به مهربانی من
پرنده های صدایم اسیر بغض تواند
مگر دوباره بخوانی به شادمانی من
عنوان شعر سوم : و تنها عشق میمانددرون قلبهای خسته مان جای دعا هم نیست
در این ویرانه حتی انعکاس یک صدا هم نیست
ازین پس غربت خود را برای خاک میگویم
که در این آسمان دیگر نشانی از خدا هم نیست
چگونه اوج میگیرم در این حجمی که میدانم
فضای رقص مرگ بادبادکهای ما هم نیست
از این شب جاده های غم همان بهتر که برگردیم
که بر این خط بی آغاز شاید انتها هم نیست
خداحافظ, خداحافظ, شما ای سایه های شب
میان چهره های مرده تان یک آشنا هم نیست
شتاب لحظه ها وقتی به جسم جاده می پیچد
برای گام هامان فرصت چون و چرا هم نیست
سراغ غربت ما را بگیرید از غبار باد
که روی جاده فردایمان یک رد پاهم نیست
و تنها عشق میماند نشان سرخ ما اینجا
اگرچه قلبهامان در تب این ماجرا هم نیست
آقای بهروز صفاجو سلام.
سه اثری را که در قالب غزل و با نام «عاشقانهها» ارسال کرده بودید و ظاهراً اولین آثار ارسالی شما به پایگاه نقد شعر است، خواندم؛ سه اثری که اولین انتشارشان در این پایگاه نیست و در سایتهای تخصصی شعر، پیش از این منتشر شده بودند و گویا متعلق به مجموعهای به نام «خوابستان»اند که در جستجوگر گوگل، نشانی از انتشار این دفتر شعر نیافتم که یحتمل در دست انتشار باشد. غیر از اینها، گوگل نشانی کتابی منتشرشده در سال 1379 را هم داد که [اگر تشابه اسمی نباشد] گردآوری سخنان گزیده 500 شخصیت عقلگراست از شما با نام :«اندیشه و سلوک: برگزیده اندیشهها از شخصیتهای معروف جهان» در 672 صفحه، توسط نشر گفتار . [حتی اگر بحث تشابه اسمی هم در میان باشد، در آثار ارسالی شما به وضوح میتوان دیدگاه عقلگرایی مدرن را دید که همگامی شما با غزل مدرن در این حوزه، نشانگر توجه شما به تحولات این قالب شعری از اواخر دهه 40 به این سوست.]
اگر بخواهیم از منظرِ نقد دههای به این سه شعر نگاه کنیم [منظری که نخستینبار توسط زندهیاد محمد حقوقی پیشنهاد شد و تداوم یافت و به گمان من، بر اساس فراز و فرودها و تفاوتهای شعر ایران از سال 1300 شمسی تا اکنون، که دهه به دهه متغیر بوده، منظر مناسبیست] باید عرض کنم که بیانِ استعاری و ترکیبسازی و منوط کردن انعقاد مضمون به عناصرِ فرامتنی این آثار، سنِ بیانی این سه اثر را به دهه 50 میرساند [که همین رویکرد را، البته با مختصر تفاوتی، در دهه 60 نیز شاهدیم مخصوصاً در «غزل انقلاب» و «غزل دفاع مقدس» که دنبالهی غزلِ اجتماعی-سیاسی دهه 50 و منعکسشده در صفحات ادبی هفتهنامه جوانان به همت علیرضا طباییست]. از این منظر، این غزلها، از تازگی بیانی برخوردار نیستند مضاف بر اینکه استعارهاندیشی بر اساس تفکر مدرن و عشقِ زمینیشده، مصادیق چندان موفقی نیز نداشته. اینکه شعر استعاری قدمایی از چه رو موفق به فتح یک هزاره شده، به دلایل دیگری برمیگردد از جمله اینکه استعارهگرایی آن شعرها، «صورتِ زمینی و غیرِ استعاری و توصیفی و قابل درک برای عامه» دارد و پس از این «صورتگراییِ قابلِ درک»، شاعر در زیرگفتار به «سیرتگرایی» میپردازد.
از قدمتِ بیانی این آثار که بگذریم به تغزلِ ملایم این سه اثر میرسیم که گرچه مطلوبِ این قالبِ شعری نیست اما در دورهای که غزلهای روزگار، اغلب از تغزل عاریاند و از غزل، تنها چارچوب فیزیکی «اَلمُعْجَم فی مَعاییرِ أشعارِ العَجَم» آن را دارند، جای تأمل و تشکر دارد. در واقع، آثار شما غزلاند با معایبی [که بر خواهم شمرد] اما غزلاند! و آثار دیگر [اغلبشان] گرچه اشعار خوبی باشند اما شعر نیماییاند با تساوی مصراعها که در بخش اعظمشان، نه تنها تغزل جایی ندارد که جایگاه قافیه، اگر پشتِ هم نوشته شوند، گم میشود چرا که از زنگ قافیه و قدرتِ تجمیع مضمون توسط آن، در این آثار خبری نیست.
مشکلِ اساسی این سه غزل، در مضمونسازیِ ناپیوسته آنهاست که نه همچون اجداد خود به تلمیح و ارجاعات روشنِ فرامتنی، «قصهساز و روایتگر»اند و نه با اتکاء به توصیف روشن و عیان، در متن به «تأسیس و تکمیل روایت» میل میکنند اما به هر حال «خواندنی»اند. چرا؟ چون شاعر، سعی بر آن دارد که با استفاده از صنایع تضاد و تناسب در پایانِ هر بیت، با قافیه، «ضربهساز» باشد. استفاده مکرر از تطابع اضافات [که از مشکلاتِ مرسوم غزل در دو دهه 50 و 60اند] از دیگر رویکردهای شما در این آثار است که به جای مهندسی و ساختِ «صحنه»، به «شبیهسازی کدرِ تخیل» منجر میشود و صرفاً ارتباطی حسی را رقم میزند که «گیرایی لحظهای» دارد نه سرمستی مدام.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم باز هم به یک سوءتفاهم نسلی برمیگردد که به گمانم محصولِ اشتباهِ درکِ موسیقایی شاگردان نیماست که به غزل نو نیز سرایت کرده است. وزن عروضی، موسیقی شعر نیست «ساز شعر» است که باید از آن ملودیهای تازه استخراج کرد چنانکه حافظ، استاد چنین رویکردیست. در این تکنوازیِ وزن عروضیِ مختصِ اجرای صحنهای شما، ما شاهد ملودیهای تازهای نیستیم.
و نکته پایانی در مورد غزل اول:
در بیت: «در شب عزای که خواندهست مرثیه دار نگاهت/ غمگینتر از شام عیسی, تنهاتر از روح انسان» در نیمه دوم مصراع نخست، مستفعلن فاعلاتن [که تکرار آن در یک مصرع، اغلب گوشنواز است مثلاً در این غزل مشهور رهی معیری: تا دامن از من کشیدی ای سرو سیمین تن من/ هر شب ز خونابه دل پر گل بُوَد دامن من... که علیرضا افتخاری هم آن را خوانده است] ناخوش به گوش میرسد. چرا؟ شاید به این علت که درکلمه «مرثیه» حرف «ی» مشدد نیست [مرثیه . [ م َ ی َ ] (از ع ، اِمص ) مرثیة. مرثیت . در عزای مرده گریستن و برشمردن اوصاف او. رجوع به مرثیة شود/ لغتنامه دهخدا] و اگر بخواهیم حرفِ حرکتدار «ث» را بر اساس اختیارات شاعری، به جای هجای کوتاه، هجای بلند فرض کنیم، دچار این مشکل میشویم که در اغلبِ موارد، هجای کوتاه متحرکِ پیش از یک جای کوتاه را به ندرت بتوان دارای ارزش موسیقایی هجای بلند دانست. [معمولاً در موارد عکس، یعنی نشستن هجای کوتاه متحرک دوم به جای هجای بلند، نتیجه بهتری حاصل میشود مثل این مصراع دووزنی مولانا: «قافیه اندیشم و دلدار من» که در مثنوی آمده و بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن است نه بر وزنی که راحتتر خوانده میشود: مفتعلن مفتعلن فاعلن] در نتیجه، در نیممصرعِ یادشده شما، مستفعلن فاعلاتن بدل به مفتعلن فاعلاتن شده است. منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.