عنوان مجموعه اشعار : ژاگرینا
شاعر : ادیب حیدربگی
عنوان شعر اول : خلا نبودنتخلاء نبودنت
در محاسبات زمان
به عددى قابل ملاحظه رسيده
پارادوكسى شگفت انگيز
برايم گذاشته اى
اميدم نويسنده ى يأسنامه اى شده ؛
بس خواندنى
نيمى از من
تورا همزاد زمان مي داند
قيمتى و بى بازگشت
نيم ديگرم هرروزش شده
به
پيشواز تو رفتن در اوهام
"مستِ شوق ديدار توأم"
به فواره ى حوضك خيال
كه
شُرشُرش در حد مطلوب من است ؛
دلبسته ام
بي اعتنا شده ام
به
تمامِ بايد و نبايدهاى
اين
دنياى بود و نبود تو
و
در خط مماسِ معدلِ اجبارى اين پارادوكس ؛
بى تو اى عشق ؛
مشغول زیستنم انگار...
ادیب حیدربگی
گلوی خشک بوف ها
بعد از اُفول آفتابِ جانسازِامید
درخواب ثقیل این قلندران ناخلف
شب؛ زنگ شومی را به گلوی خشک
بوف ها خواهد سپرد
و
کوتهی خیمه سیاهش را
در پنجه ی رفوگر دلواپسی
می کشاند به طولِ ابدیتی ناجوانمرد
و
نامعلوم...
ادیب حیدربگی
عنوان شعر سوم : شکارچیان پرواز شکارچیانِ پرواز
هیچ تیری
بسمت کلاغها
پرتاپ نمی کنند
آنها عاشق
سوپِ کبوترهای
سفید بالند
اما
همیشه
با مغزِسیاهِ مدادهاست
که
ورقهای سپید
معنا پیدا کرده اند...
ادیب حیدربگی
آقای ادیب حیدربگی، 46 ساله، از تهران، با سابقهی شعری بسیار، 3 شعر سپید برای ما فرستادهاند به نامهای «خلا نبودنت»، «گلوی خشک بوفها» و «شکارچیان پرواز».
آنچه در آغاز توجه مخاطب را جلب میکند، تاثیر همهجانبهی شعرهای احمد شاملوست بر آقای حیدربگی:
«نيمى از من
تو را همزاد زمان میداند
قيمتى و بىبازگشت
نيم ديگرم هرروزش شده
به
پيشواز تو رفتن در اوهام
"مستِ شوق ديدار توأم"
به فوارهى حوضك خيال
كه
شُرشُرش در حد مطلوب من است»
و بخشهایی از شعر نخستش (خلا نبودنت) نیز یادآور شعرهای شاعر مشهور به شاعر ریاضی؛ کیومرث منشیزاده:
«خلاء نبودنت
در محاسبات زمان
به عددى قابل ملاحظه رسيده
پارادوكسى شگفتانگيز
برايم گذاشتهاى...»
اما در لایههای زیرین شعرهای بهظاهر خشک منشیزاده و حتی در سطح مطلوب شعرهای او، عنصر عاطفه و زبان شعر را به اوج میرساند:
«قرمزتر از سفید
عشق وحشیست
و وحشیتر از آن
عشق است
ما دو خط بودیم
همیشه موازی
همیشه موازی
در حالی که نمیدانستیم
خط دایرهایست
به شعاع بینهایت
من در کنار تنهایی
تنهایی
در کنار تو
من به تو
از رطوبت به شن
نزدیکتر
انگشتان تو
نتهای موسیقی را
پرواز میدهد
و ساق پای تو
مفهوم الکل است
( C2
H5
O
H )
ای که بلوغ آفریقا را در پستانهایت ارمغان میکنی
امشب چشمانت را به من بده
تا با شعلهی آن
سیگاری روشن کنم
امشب چشمانت را به من بده
امشب چشمان آسمانیت را به من بده
چرا که
انتظار باران
باران را
به تاخیر میندازد.»
در صورتی که این دو عنصر اساسی در شعر آقای ادیب کمرنگ است؛ همانگونه که وقتی تحت تاثیر شعر و زبان شاملوست، عنصر زبان و عاطفه قدرت ندارند. شاید علت اصلی این امر در تاثیر 90 درصدی آقای ادیب از شاملوست.
بنابراین، نخستینراه، بریدن از شاملو نیست، بلکه با ظرافتی دیگر از زبان شاملو بهرهبردن است؛ چرا که شاعری با آن عظمت، بیشک وسعت زبانیاش آنقدر گسترده هست که بتوان از آن سود برد و تحت تاثیر مستقیم او قرار نگرفت؛ همانگونه که خود شاملو از نثر قرن چهارم و زبان آرکائیکِ نزدیک به زبان متون مقدس و نیز زبان کوچه چندان بهره برد که در نهایت، از تلفیق ظریف آنها، زبانی دیگر و نو برای خود آفرید که زبانی دیگر بود در خانهای که سرشار از موسیقی بود، بیمنت وزن عروضی:
«میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک
طلسمِ معجزتی مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که دستِ تطاول به خود گشاده منم.»
با اینهمه آقای ادیب قدرت جذب کلام شاملو را دارد؛ قدرتی که بیشک خواهد توانست از آن بهرهای دیگر ببرد.
میگویند «شعر خوب شعری است که دیگر شاعران را وادار به شعرگفتن کند. از آن طرف، شاعر خوب هم شاعری است که تحت تاثیر چنین شعرهایی، شعری بگوید که که در عین تاثیر عمیق و گسترده، هیچ رد پایی از تاثیرپذیری خود در شعرش باقی نگذارد. یعنی این کار را نه بهصورت مصنوعی، بلکه کاملا طبیعی و از روی طبیعت شاعرانهی خود انجام دهد.
دربارهی شعر دوم (گلوی خشک بوفها) هم همین حرفهای زدهشده صادق است اما شعر سوم (شکارچیان پرواز):
ارزش «کلاغها» در این شعر شاخص نشده، فقط تفاوتشان به رخ کشیده شده با «کبوتران سفیدبال» که سبب معنا و ارزش پیداکردن کبوتران سفیدبال میشوند. در صورتی که «مغز مداد» در همان ابتدا و در بدو امر ارزشمند تصور شده است. این امر شباهت بین دو را (بین کلاغها و کبوتران سفیدبال را) مختل میکند و بیاثر میسازد.
اگرچه قسمت پایانی شعر سوم دارای حکمت شاعرانه است:
«اما
همیشه
با مغزِسیاهِ مدادهاست
که
ورقهای سپید
معنا پیدا کردهاند...»
حرف آخر اینکه: آقای ادیب حیدربگی خود کارگشتهی این میدان است، اگر جسارت نباشد باید بگویم که فقط کمی راه را اشتباهی رفته. یعنی اگر زبان شاملو را کنار میگذاشت، شکی نبود که الان با این تخیل و قدرت زبانی خود، اشعار بهتر و دیگری میسرود. متاسفانه قدرت زبان بنیانگذار شعر سپید احمد شاملو بر سپیدسرایان بعد از خود چنان گسترده و همهگیر است که تنها تعداد اندکی از شاعران توانستهاند از زیر سایهی فراگیر و فراخ و جنگلی او بیرون بیایند؛ آن عدهای هم که بیرون آمدهاند، در بین را با انحرافهای عجیب و غریبشان تلف شدهاند؛ تنها مانده یک عدهی قلیل که امیدوارم آقای ادیب بعد از این یکی از آنان باشد. و نیز امیدواریم که ارتباطش را با پایگاه نقد شعر حفظ کند تا ما آن روز و روزهای متفاوت را ببینیم؛ روزی که آقای ادیب تنها از شاملو تاثیر غیرمستقیم پذیرفته باشد.