عنوان مجموعه اشعار : سازه ی احساس
عنوان شعر اول : حریم عشق
نمىشود همگى بر روال هم بشویم
اسیر بند حرام و حلال هم بشویم
من و تو عازمِ ناممکنیم؛ ناچاریم
که اندکی شدنی در محال هم بشویم
برای هم دو سه تسبیح، بوسه نذر کنیم
شفای عاجل آشوبِ حال هم بشویم
همیشه واژهی بیجا به خورد هم داديم
سخن رها کن و بگذار لال هم بشویم
تبار ما بُن یک ریشه است؛ ممکن نیست
تبر به قامت سبزِ کمال هم بشویم
براى رد شدن از پرده هاى دلگيرى
بیا که ماه تمامِ خيال هم بشويم
اگر به لحظهی پرواز، بال هم نشدیم
به هر بهانه مبادا وبال هم بشویم
حریم عشق حصار بلند آزادیست
به نام عشق بنا نیست مال هم بشویم
همینکه آینه باشیم رو به هم، کافیست
که پاک، غرق حضورِ زلال هم بشویم
بس است مزمزهی طعم تلخ تنهایی
بمان که ماهیِ فنجان فال هم بشویم
#غزل_آرامش
عنوان شعر دوم : سازه ی احساس
می تَنَد دورِ تنم دنیا خودش را تارتر
هرچه من پروانهتر، او میشود دیوارتر
شانههایم وامـــدارِ اقتدارِ کوههــــاست
زیر آواری که هر روزش مصیبت بـــارتر
سازهی احساس من معماریِِ معکوس داشت
سنگ نامردُم، دلم را ساخـــــت مردم دارتر
چهرهی الماس با ضربِ جراحت، قیمتیست
دُرِّ دل، هر قـــدر ارزشمنـــــــدتر، پُرکارتـــر
ردّ خنجر بهترين خط ِّكتاب عمر ماست:
هر که از زخمش نمیرد، میشود عیّارتر
گرچه غرق وحشتم، پاپس نمیباید کشید
پیش ترسوها، سگِ ولگرد دنیا، هارتر
تلخیِ تقدیر مىشویَد خمارِ ذهن را
تلختر نوشيدمش تا بگذرم هوشیارتر
هرچهام، خودخواستم؛ خودکرده را تدبیر نیست
از دو دست خود ندیدم چوبهاى را دارتر
#غزل_آرامش
عنوان شعر سوم : لنج بی لنگر
من آن لِنجِ بیلنگرم در خلیج
كه در حسرت ساحلى سوخته
غریبانه بر موجهای زمان
به تنهاييِ منزلى سوخته
کتابی که یک عمر در سینهاش
رزِ سرخ خشکیدهای میتپید
ولی برگهای حیاتش شبی
به كبريت ناغافلی سوخته
اگر خانهام کورهی زندگیست
دلم خاستگاه درخشندگیست
گمانم کسی لحظهی خلق من
دميد آه را در گِلى سوخته
پرم از مناجات رقصان شمع
شکوهی سرازیر در کام شب
چو آوازهای در سكوت مذاب
که تا صبح در محفلى سوخته
خود خالصم را پرستش خوش است
بدیهیست تفتیش این اعتقاد
همان كافرم بر فراز جنون
كه در هيمهى عاقلى سوخته
دو دستم پر از بذر احساس بود
نگاهم کران تا کران، ديمكاشت
اگرچه به من خرمن سرنوشت
نبخشید جز حاصلى سوخته
دلم گنجی از موهبتهای شعر
جنون، عشق، اندوه، شوريدگى
نفیس است دارایی شاعران:
تنى زخم خورده؛ دلى سوخته...
#غزل_آرامش
نقد این شعر از : امیرعلی سلیمانی
در این یادداشت نگاهی نقادانه خواهیم داشت به سه شعر از دوست شاعرمان، از آنجا که تازه به جمع شاعران پایگاه نقد شعر پیوستهاید ورود شما را خوشامد میگویم، امیدوارم این آشنایی برای شما سودمند باشد، من چند شعر دیگری را هم که برای پایگاه ارسال کرده بودید را خواندم، با توجه به سابقه شاعری و همچنین خود اشعار مشخص است که بر اصول اولیه شعری مسلط هستید، وزن و قافیه را میشناسید و سطح واژگانی خوبی هم دارید، البته از شاعری که بیش از پنج سال سابقه سرودن داشته باشد همین انتظار هم میرود و به جرات میتوان گفت که امتیازی هم برای شعر شما با این سابقه محسوب نخواهد شد، اما اصلیترین آسیبی که به شعرهای شما وارد است وجود ضعف تالیف است، از آن جا که این اصلیترین و مشهودترین خصیصه شعرهای شماست بهتر است بیشتر به آن بپردازیم و با ذکر نمونههای آن در اشعار شما کمی نقد را به سمت کاربردیتر بودن هدایت کنیم. زبان، ابزار انتقال “احساس” و “اندیشه” است و شعر هم آمیزه ای از این دو است که به شیوه ای غیرمستقیم و هنری ( خیال انگیز ) بیان می شود؛ به همین دلیل است که شعر را ” گره خوردگی زبان و خیال ” دانسته اند.اگر شما فکر و اندیشه ای والا و ارزش مند داشته باشید ، اگر از احساسی قوی و عاطفه ای سرشار بهره مند باشید، و…اما، نتوانید به زبانی ” سالم ” و ” رسا و جذاب” آن را بیان کنید، هیچ کس نمی تواند با احساس شما شریک شود،از آرا و اندیشه های شما استفاده کند،و از همه مهم تر این که، نمی تواند از بیان احساس و اندیشه ی شما، لذت و بهره ی هنری ببرد.اصولا من و شما شعر می سراییم برای این که احساس و اندیشه ی خود را بروز دهیم، توجه دیگران ( مخاطبان ) را به اثرخود جلب کنیم، ذهن آنان را با افکار و عواطف خود درگیر و همراه کنیم.برای این که به این هدف های مهم دست یابیم، لازم است در شعر، زبانی سالم، نو، خلاق، جذاب و تاثیرگذار داشته باشیم.توجه داشته باشیم که شاعری که زبان سالمی ندارد و قواعد دستور و اصول زبان فارسی را رعایت نمی کند مثل کسی است که لکنت زبان دارد و نمی تواند مقصود خود را به دیگران تفهیم کند؛ شاعری که زبان نو و تازه ای در شاعری ندارد مانند کسی است که حرفی را برای عده ای بارَها و بارها بدون هیچ تغییری تکرار کند.
ضعف تالیف یعنی سستی بیان، یعنی به هم زدن قواعد منطقی زبان بدون پشتوانه، شعری که دچار ضعف تالیف است بیشک نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند. حالا به مثالهایی از شعرهای شما میپردازیم تا بحث جنبه عینیتری بگیرد.
نمىشود همگى بر روال هم بشویم
اسیر بند حرام و حلال هم بشویم
من و تو عازمِ ناممکنیم؛ ناچاریم
که اندکی شدنی در محال هم بشویم
برای هم دو سه تسبیح، بوسه نذر کنیم
شفای عاجل آشوبِ حال هم بشویم
این سه بیت از غزل اول را با هم بررسی کنیم، خود "بشویم" در جایگاه ردیف شیوهی مستعمل "شویم" در زبان امروز به نظر میآید، اما از بعد منطق زبانی و دستوری چندان صحیح نیست، ولو که بسیار هم استفاده شده باشد. اما ضعف اصلی در شکل جمله بندیهاست، بر روال هم شدن، اندکی شدن در محال هم، و امثالهم اگر بیمعنا نباشند به خاطر همان ضعف تالیف دچار آسیب شدید هستند، امثال این رفتار در شعر شما بسیار است، در شعر باید عنصر خیال و عاطفه تعیین کننده باشند، اگر پیچیدگی هست باید در تخیل باشد نه در شکل جمله سازی، این شعر نکات دیگری هم دارد مانند عدم رعایت ارتباط عمودی و افقی، بر هم خوردن نظم دستوری و کلیشهای بودن اما نکتهی اول نکتهی مهمتریست.
سازهی احساس من معماریِِ معکوس داشت
سنگ نامردُم، دلم را ساخـــــت مردم دارتر
چهرهی الماس با ضربِ جراحت، قیمتیست
دُرِّ دل، هر قـــدر ارزشمنـــــــدتر، پُرکارتـــر
ردّ خنجر بهترين خط ِّكتاب عمر ماست:
هر که از زخمش نمیرد، میشود عیّارتر
گرچه غرق وحشتم، پاپس نمیباید کشید
پیش ترسوها، سگِ ولگرد دنیا، هارتر
این چهار غزل دوم را دقیقتر نگاه کنیم، همه دارای کشفهایی به شیوه قدمایی هستند، اما هیچ کدام درخشان نیستند، چرا؟ چون کشفها و ایجاد ارتباطها در سطح اتفاق افتادهاند، کلماتی مثل "معماری" ، "جراحت"، "خنجر" و "ولگرد دنیا" باید پشتوانههای محکمتری در متن برایشان وجود داشته باشد، ساختن برای معماری در آن بیت کافی نیست، کلمات پلهای رابطهاند و باید در انتخابشان دقت کرد و وقتی استخدام شدند از آنها کار کشید. مثلا در بیت الماس با اینکه معنا منتقل میشود اما جراحت دیدن و پرکار بودن نسبت درستی با هم ندارند، مثلا باید جای پرکار میآمد زخم دیدهتر، هر چند که به کل این مدل نوشتنها که اندکی با نصیحت و حکمت اندیشی ظاهری همراهاند در ایدهآلترین شکل خود هم نسبت صحیحی با شعر امروز ندارند. شاعر امروز باید در کنار مخاطب بایستد نه اینکه در مقام دانای کل از جایگاهی بالاتر صحبت کند.
شعر سوم از هر لحاظ نسبت به شعر اول و دوم امتیاز بهتری میگیرد، قافیه ردیف خوب، کمتر بودن ضعف تالیف، ارائه تصویرهای امروزیتر، و از همه مهمتر زبان یکدستتر، فقط سختی قافیه یکی دو بیت را ضعیفتر از ابیات دیگر کرده است که کاش از حفظ آنها صرفنظر میکردید.
من آن لِنجِ بیلنگرم در خلیج
كه در حسرت ساحلى سوخته
غریبانه بر موجهای زمان
به تنهاييِ منزلى سوخته
کتابی که یک عمر در سینهاش
رزِ سرخ خشکیدهای میتپید
ولی برگهای حیاتش شبی
به كبريت ناغافلی سوخته
این دوبند درخشانترین بندهای شعر شماست، به خصوص بند دوم، هم روابط خوب است و هم در نهایت تصویر، تصویری عینی و عاطفی و بیان شاعرانه است،
شما شاعر مسلط و خوبی خواهید بود اگر کمی سختگیرانهتر با نوشتن برخورد کنید، شعر شما وقتی عرضه میشود دیگر در اختیار شما نیست، پس هر چه سختگیری دارید در مرحله سرودن و پرداخت نشان دهید.
با آرزوی موفقیت