عنوان مجموعه اشعار : شعر کوتاه
شاعر : محمد فروتن
عنوان شعر اول : * ۱ابرهای خسته
دست بسته
ناامید
ماه تشنه
جنگل سفید
موش های منتظر
به چشم جغد و باز
خون تازه
پوزه ی گُراز
زوزه ی دراز
ناله ی بلند گُرگ
مرگ های کوچک و بزرگ
۱۶/ ۳ / ۴۰۱
عنوان شعر دوم : * ۲مردی
با بیل
جانِ قطار را گرفت
پس از مرگ
در جیب هایش
وصیت نامه ی رستم دستان را پیدا کردند
پیرمردی می گفت
اگر آدمیزاد زنده بماند
همه چیز به چشم می بیند
۲۳ / ۳ / ۴۰۱
*محمد فروتن*
عنوان شعر سوم : * ۳به ما نگاه کنید
به ما که دوستتان داریم
به ما که آیینه
به... پاک تنهاییم
آهای تاریکی ها
ستاره ها
پنهان ها
دورها
نگاه کنید
اینجاییم
دستمان بالاست
شما که پُر شده اید
از ایمان تا بُن دندان
شما که بالایید
به آیه های کهن
یک بار هم گناه کنید
به ما نگاه کنید
فروتن
۲۶/ ۳ / ۴۰۱
از بین سه اثر ارسالی بالا، متن دوم، صرفاً یک طرح داستانی است. مردی که به طرز غریبی قطاری را متوقف کرده است و بعد از مرگش (در همین حادثه قطار؟) فهمیدهاند که عجایب دیگری هم نزد او بوده است. این، میتوانست یک داستان خوب باشد، اما شعریت چندانی ندارد. به علاوه، این متن برخلاف دو اثر دیگر که وزن عروضی هم دارند، موزون نیست و صرفاً به صورت سطرهای شکسته نوشته شده است. پس با این متن کاری نداشته و سراغ دو اثر دیگر میرویم.
شعر اولی، با یک توصیف خوب و جاندار از شب جنگل شروع میشود. از عبارت «ماه تشنه»، خستگی ابرها، زوزۀ گرگها و جغدی که معمولاً در شب پرواز و شکار میکند، متوجه وقوع ماجراها در شب میشویم و استفاده از انواع حیوانات برای فضاسازی ما را متوجه موقعیت مکانی میکند. شعر به خوبی وحشت موجود در این شب را (که میتواند معانی استعاری هم داشته باشد) نشان داده و سطر «مرگهای کوچک و بزرگ» در پایان این حس را تکمیل میکند. در مجموع شعر خوبی را داریم میخوانیم، اما ... و همۀ حرف بر سر همین «اما» است. دو سطر «پوزۀ گراز / زوزۀ دراز» پاشنه آشیل این شعر هستند. هم «دراز» صفت مناسب و معمولی برای زوزۀ حیوانات نیست و هم گراز نقشی در ماجرا ندارد، چه رسد به پوزهاش. اینجا خواننده به سادگی میفهمد که این دو سطر صرفاً برای ساختن موسیقی کناری در شعر آمدهاند و برای همین به جای «زوزۀ بلند/ طولانی» از صفت دراز استفاده شده. و این، رو شدن دست شاعر برای خواننده - باور کنید - اصلاً چیز خوبی نیست.
در شعر سوم هم همین مشکل را داریم. استفاده از کلماتی که کارکرد درست و منطقی در شعر ندارند. مثلاً میخوانیم: ستارهها به ما نگاه کنید ... «به ما که آیینه/ به... پاک تنهاییم» ما آیینۀ چه چیزی هستیم؟ و آن سه نقطه قبل از «پاک» چه کارکردی دارد؟ و چرا به جای خیلی از «پاک» استفاده شده که معنی مطلق میدهد؟ یا باز میخوانیم: ستارهها «شما که پر شدهاید/ از ایمان تا بُن دندان» کاری به بیوجه بودن تشبیه دندان داشتن برای ستاره ندارم، اما در شکل طبیعی زبان، ما تا خرخره یا حلق پر میشویم، نه تا بن دندان. همچنین است دو سطر «به آیههای کهن/ یک بار هم گناه کنید». اینجا معلوم نیست که این «آیههای کهن» منظور از خود ما است (چون در تمام قسمتهای قبلی شعر، از ستارهها خواسته و تکرار شده بود «به ما» نگاه کنید) یا موضوع قسم دادن است («قسم به آیههای کهن»). هر کدام که باشد، در هر دو حال منظور شاعر مبهم است. اینکه چرا نگاه کردن ستاره به ما گناه است، هم موضوعی نامشخص است که برای فهمش قرینهای قبلی در شعر نداریم. انگار که شاعر فقط «گناه» را آورده تا با «نگاه» همقافیه باشد. ساخت موسیقی کناری در شعر نیمایی اهمیت بسیار دارد و به شعر کمک بسیاری میکند، اما این، به تنهایی کافی نیست.