عنوان مجموعه اشعار : آبادان
شاعر : الهام صفوی
عنوان شعر اول : خمیازهدر خمیازهی طولانی برج
آوار شدم سر زندگی
نام شناسنامهایم مرگ است
دوستان صمیمیام گاهی
صدایم میزنند عشق
خمیازهی برج
از عشق در زمین
ده طبقه کم کرد
و هزاران پله
دوستانم را
به آسمان برد
عنوان شعر دوم : --
عنوان شعر سوم : --
نقد این شعر از : ارمغان بهداروند
دوباره به دوست ارجمند سلام و امیدوارم از پس بیش از ده گفتوگوی شعری و مواجهه با پیشنهادها و توصیههای انتقادی، این انگیزه و اشتیاق در او به وجود آمده باشد که در تداوم مطالعه و تجربه و تناوب نوشتن، بر آن چه میخواهد بنویسد اشراف بیشتری داشته و متوجهی مولفههای شعری در اثر باشد. از یک موقعیت زمانی به بعد نمیتوان با دلایلی هم چون تازهکاری، کمتجربگی و آموزش؛ فقدان بایدها و وجود نبایدها را در متن توجیه کرد و این وظیفهی شاعر است که در رنجِ نوشتن، امکان پاکیزهنویسی و صعود کیفی متن را برای خود و البته مخاطبان خود فراهم کند. «الهام صفوی» در مرز میان شکلهای کلاسیک و نو شعر فارسی قدم بر میدارد و در واقع هنوز نتوانسته است به طور قاطع تمایل خود را به یکی از این شکلهای شعر تثبیت کند و همین انتخاب نکردن، باعث میشود که بخشی از انرژی او در آمدشدهای شکلی مستهلک شود. به اعتقاد من اگر شاعر ابتدا در یکی از شکلها خود را ثبیت کند و بخش غالبی از ظرفیتهای شکلی را بیاموزد و متناسب با توان فردی و ضرورت شکلی زبانورزی را تجربه کند؛ قطعاً سرنوشت بهتری برای متن او رقم خواهد خورد.
بنابراین با این فرض که شاعر این متنها در تصمیم خود بر انتخاب موقت یک قالب مصمم است چند مواجههی کوتاه با این شعر خواهیم داشت و پیشنهادهای حداقلی خود را برای بهترنویسی و چگونهنویسیها مکتوب میکنم. مهمترین نکته این که در بازنویسیهای رویدادهای اجتماعی باید به آن توجه داشت، پرهیز از انتقال برداشتهای سطحی عاطفی و رویکرد گزارشگونگی از اتفاق است. چرا که همهی مخاطبان آن رویداد در بسیاری از مشاهدات با شاعر شریک هستند و کار شاعر نه صرفاً ثبت و انتقال همین «همهدیدهها» که بهرهمندی شاعرانه از اتفاق و کنشآفرینی از آن میباشد.
متاثر شدن از فاجعهی متروپل یک احساس عمومی است و هر کدام از ما به نسبت دوری و نزدیکی با آن و تعلقات بومی، منقلب و معترض بودهایم و این تاثر نیز در متن تصاویر، روزنامهها و گزارشات خبری باقی خواهد ماند اما تکلیف ادبیات، زنده باقی گذاشتن این اتفاق در قالب متن ادبی و انتقال پنهان آن در قالب لایههای متنی و فرامتنی به آینده میباشد. هم چنان که در بسیاری از شعرهای روزگاران گذشته با لایههای متنی مواجه میشویم که میدانیم به اتفاق یا رویدادی مربوط میشود اما چنان در ادبیت متن پنهان شده است که میتوان از آن به عنوان یک عامل ادبی یاد کرد. مثلاً اگر به آثاری که پیرامون حماسه سیاهکل، جنایت سینما رکس، سقوط خرمشهر، ساختمان پلاسکو و... در همین روزگار نزدیک توجه کنیم متوجه میشویم که آثار موفق نه صرفاً به انتقال اصل اتفاق بلکه با گذر از این اتفاقات، داستانی دیگر را نیز مد نظر قرار دادهاند که مخاطب در آن واحد به دو دستاورد ادبی و تاریخی نائل شود.
در همین تک اثر نیز شاعر با اشاره به فاجعهی آوار شدن برج متروپل در آبادان تلاش کرده است گذرا به عشقی اشاره کند که در اثر این اتفاق ناکام باقی مانده است. برای شروع یک توجه اجتماعی شاید بتوان به همین اندازه از شاعر پذیرفت اما اگر شعرهای الگوشدهی اجتماعی را با دقت بیشتری مطالعه کند حتماً متوجه میشود برای مانا شدن یک متن به تلاشی بسیار بیشتر از این نیاز هست. مثلاً به رویدادها و آدمها در شعرهای شاملو اگر دقیق شود متوجه میگردد که هر اتفاقی چنان بازنویسی شده است که انکار در یک بیزمانی و بیمکانی رخ داده است و هر کس در هر کجای جهان میتواند با آن ارتباط برقرار کند و از آن متاثر شود.
اگر قرار باشد یک بخش حساب شده از این متن را به عنوان بخش برتر انتخاب کنم به این سطر امتیاز شاعرانهتری خواهم داد:
نام شناسنامهایم مرگ است/ دوستان صمیمیام گاهی/ صدایم میزنند عشق
چشم در راه آثار دیگر دوست شاعر خواهم ماند.