عنوان مجموعه اشعار : فردای پنجره
شاعر : سیدصادق خاموشی
عنوان شعر اول : فردای پنجرهچشمی برای مردم دنیاست پنجره
در پرده اش هزار معماست پنجره
در ازدحام سنگی دیوارهای شهر
هر صبح فکر رابطه با ماست پنجره
ما را برای دیدن یک شهر می برد
وقتی که باز محو تماشاست پنجره
با آسمان آبی و فوج پرنده ها
قابش پر از مناظر زیباست پنجره
با دست های باز دعا شب که می شود
در انتظار دیدن فرداست پنجره
عنوان شعر دوم : نهنگگفتیم جزیره ای قشنگ است زمین
خوش آب و هوا خوش آب و رنگ است زمین
بیدار شد از خواب عمیقش ناگاه
دیدیم جزیره نه، نهنگ است زمین
عنوان شعر سوم : درخت بازنشسته یک نیمکت چوبی خسته در پارک
تکرار کلاغ دسته دسته در پارک
بی برگ و نوا درخت برنا آن سو
چون بازنشسته ای نشسته در پارک
غزل «فردای پنجره» مردّف است به ردیف اسمی [=پنجره]. + «ست» که مخفف فعل «است» بوده و به خاطر اتصال به کلمات قافیه، همزۀ آغازین «است»، حذف شده [=دنیاست/معماست/...]. با این تفاصیل، ما از پیش میدانیم که با فعل ربطی [=است] و نهاد [=مسندالیه] «پنجره» سر و کار داریم یعنی در همۀ ابیات غزل، چنین جملهای در پایان بیت در انتظار ماست: «پنجره .... است». این یعنی راه رفتن روی لبۀ تیغ؛ چرا؟ چون به مجرد کوچکترین غفلتی، شعر از خلاقیت و ایراد حکم خیالی دربارۀ «پنجره» به ورطۀ توصیفات نه چندان شگفتآور و عادتی سقوط میکند. دقت کنیم و ببینیم اوصافی که برای پنجره آوردهاید، شگفتآور و تازه و در عداد «خبر بزرگ» هستند یا نه:
الف) پنجره چشمی برای مردم دنیاست
ب) پنجره در پردهاش هزار معماست
ج) پنجره هر صبح در ازدحام سنگی دیوارهای شهر، در فکر رابطه با ماست
د) وقتی که پنجره، باز محو تماشاست، ما را برای دیدن یک شهر می برد
ه) پنجره با آسمان آبی و فوج پرندهها قابش پر از مناظر زیباست
و) شب که میشود، پنجره با دستهای باز دعا در انتظار دیدن فرداست
این که پنجره نماد رابطه برقرار کردن بین دو انسان و درآمدن از پیلۀ تنهایی باشد، این که پنجره بسته مثل چشم یسته قلمداد شود و باز شدن پنجره شبیه باز شدن چشم و آغاز تماشا شمرده شود، این که پشت پردههای یک پنجرۀ بسته، برای کنجکاوی جذاب و وسوسهبرانگیز باشد، همۀ اینها قبلا بارها و بارها در اشعار شاعران بزرگ معاصر ما کار شده مثل فروغ فرخزاد و سهراب سپهری و قیصر امینپور [این سه شاعر با پنجره خیلی کارها کردهاند در شعرشان]. متاسفانه همین نکطۀ کوچک، شعر شما را به شکل کلان آسیب زده است و به غیر از بیت آخر غزل [آن هم با اغماض] بقیه بیتها هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارند و علتش فقز تخیل شما نیست بلکه انتخاب فعل ربطی «است» + ردیف اسمی «پنجره» آن هم در جایگاه نهاد، شما را در چنین ورطهای گرفتار کرده.
در رباعی «نهنگ»، یک خردهروایت از افسانههای دریانوردان از قبیل دارابنامه یا داستان سفرهای سندباد بحری در هزار و یک شب را دستمایه کار قرار دادهاید: کشتی غرق میشود و راوی به جزیرهای میافتد و آن جا مشغول تهیه و تدارک آتش میشود اما ناگهان جزیره به جنبش میافتد و راوی میبیند که روی پشت یک نهنگ بوده است نه جزیره و اینک این نهنگ است که از خواب بیدار شده. در ادامه، زلزله و جنبیدن زمین و دهن باز کردن خاک بر اثر باز شدن گسل را مشبه قرار دادهاید برای از خواب بیدار شدن آن نهنگ و بلعیدن راوی که روی پشت نهنگ داشته آتش درست می کرده. به نظر میرسد که شاید خوب باشد اگر بیت اول را هم با توجه به همین روایت افسانهای بسازید یعنی مثلا «حالا که من از طوفان و غرق شدن رستهام/ اگرچه تنگ است زمین/برای همچون منی که از کام مرگ جسته ام/ جزیرهای قشنگ است زمین/فعلا مجبورم در این جزیره محبوس باشم/جبر است اگر جای درنگ است زمین» و یک روز که از خواب خوشش برخیزد/هیهات! جزیره نه! نهنگ است زمین
در رباعی «درخت بازنشسته»، ضرورت کشیدن هجای آخر در کلمات قافیه [=خسته/دسته/نشسته] یک مقدار توی ذوق می زند به خصوص که این هجا محل اتصال بخش مقفای مصرع به بخش مردف آن است و از نظر آهنگ، خیلی توی گوش طنین دارد.
نکتۀ خیلی مهم البته از منظر این حقیر، هدر رفتن کشف عالی شما در بیت دوم است. در تماشای شما از یک پارک در یک روز پاییزی، پیرمردهای بازنشسته که روی نیمکت نشستهاند، مثل آن درختند که بار و برگش ریخته اما افسوس که آن بازنشستهها پیرند اما آن درخت، جوان است و این بلا سرش آمده و نیز بازنشسته ها می توانند بنشینند اما آن درخت جوان بی برگ و نوا، محکوم است که بایستد. این تماشا عالی است چون در آن هم تشبیه هست هم ایجاد تضاد یعنی یک مقایسۀ کامل که در آن شباهتها و تضادها در کنار هم یک معنی تاویلی اجتماعی از وضع جوان در جامعۀ امروز به ما میدهد؛ اما معالاسف این کشف دلپذر شما در اجرای نهایی از کار درنیامده و متبلور نشده. پیشنهاد میکنم که رباعی را بر اساس این تماشای عالی از نو بنویسید