عنوان مجموعه اشعار : غزل
شاعر : حمیدرضا یوسفی فر
عنوان شعر اول : غزل عاشقانهای که گفتی هیچمشکل چون فراق یار نیست
لذتی که در فراقش هست در دیدار نیست
از کنار کوچه ما رد شد و با دیدنش
بر لبم از آن زمان جز ذکر استغفار نیست
گفت دنیا از نگاه تو بدون عشق چیست؟
بغض کردم، زیر لب گفتم به جز تکرار نیست
عقل گر چه سد راهم گشته در عشقت ولی
عقل را در شرح حسنت قدرت انکار نیست
سر نوشتم همچو حلاج است در این روزگار
انتهای عاشقی جز نردبام دار نیست
ای زلیخا! دست بردار از غم معشوق خود
مثل یوسف برده ای دیگر در این بازار نیست
چشم هایم سحر شد با یک نگاهت، کیستی؟
هر چه می گردم درون آستینت مار نیست!
گفت شاعر عشق را معنا نکن دیگر بس است
هر کسی در این زمانه محرم اسرار نیست
دوستت دارم، ولی از دور میخواهم تو را
لذتی که در فراقت هست در دیدار نیست
☆مصرع نخست تضمین گرفته شده از جناب سعدی است
عنوان شعر دوم : عنوان شعر سوم :
از آقای حمیدرضا یوسفیفر 25 ساله، از استان اصفهان، باسابقهی شاعری بیش از پنج سال، یک غزل به دستم رسیده باعنوان «غزل عاشقانه»؛ غزلی در 9 بیت با ردیف نیست.
طبعا «ردیف» و نیز «قافیه»های خوب و جاافتاده به انسجام و استواری غزل کمک میرسانند. در واقع تاکید و تکرار ردیف در جاانداختن محتوا و شکل غزل موثر است. البته همهی اینها بستگی به قدرت کلامی و مهارت زبانی شاعر دارد. یعنی اگر این قدرت باشد، آن امکان بروز پیدا میکند.
دیگر اینکه در اساس و پایه، غزل یعنی عاشقانه و غزلگفتن یعنی سرودن شعری عاشقانه که معمولا در قالب خاص اتفاق میافتد؛ اگرچه که میتواند در قالبهای دیگر نیز این اتفاق بیفتد؛ خاصه در قالب مثنوی، مثل دو شاهکار «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون» حکیم نظامی. با اینهمه، لزومی ندارد که ما اسم غزل را «غزل عاشقانه» بگذاریم؛ چرا که اسم کلی و در واقع ماهیت غزل چیزی جز این نیست؛ اگرچه در ادبیات معاصر ما به غزل اجتماعی هم برخوردیم و غزل گسترای دیگر نیز به خود میگیرد.
اما در مورد غزل ارسالی، ما با غزل سعدیوار جاافتادهای روبهروییم که نشان از پختگی شاعرش دارد، تا آن حد که بهنظر نمیآید که این غزل پرمحتوا را شاعری 25 ساله گفته باشد. یعنی این غزل نمیخواهد صرفا بیان احساساتی خام باشد. از این رو، با ابیاتی از این دست پرمغز خود را تجهیز میکند و میآراید:
«گفت دنیا از نگاه تو بدون عشق چیست؟
بغض کردم، زیر لب گفتم بهجز تکرار نیست.»
«دوستت دارم، ولی از دور میخواهم تو را
لذتی که در فراقت هست در دیدار نیست.»
بیت دوم بالا حتی در اندیشهورزیِ خود، سرشار از عاطفه است. یعنی تلفیق اندیشه و عاطفه که مثل تلفیق تخیل و عاطفه در شعر ارزش هنری پیدا میکند. اگرچه دو جملهی کوتاه در مصراع دوم از بیت اول بالا، به زحمت در وزن مصراع خود گنجانده شده است و تقریبا حرفی اضافی است، اگر حشو و زاید نباشد. منظور این قسمت از مصراع است: «بغض کردم، زیر لب گفتم...».
گذشته از این، بین ابیات یک جهانبینی که هیچ، یک انسجام معنایی و معنوی ـ آنگونه که باید و شاید ـ وجود ندارد. درست است که در شعر کلاسیک هر بیت ساختار خود را دارد، اما یک ارتباط بین ابیات ـ حتی اگر غزل روایی هم نباشند ـ لازم است. یعنی این یگانگی و انسجام در ابیات یک غزل نزد بزرگان شعر دیروز بهواسطهی جهانبینی واحدی که داشتند خود به خود صورت میپذیرفت، اما در غزلهایی که صاحبش هنوز به آن پختگی لازم نرسیده، طبعا این اتفاق کمتر خواهد افتاد.
در واقع محتوای غزل ارسالی حول همان بیت اول و آخر میگردد که البته نزدیکی کلی بعضی ابیات به این مفهوم یا حداقل در تضاد نبودن با آن، تا حدی اعاده شده است؛ مثلا نزدیکی محتوایی و معنویی بیت اول و آخر با بیت ذیل که میتوان یک نزدیکیِ کلی را بینشان متصور شد:
«سرنوشتم همچو حلاج است در این روزگار
انتهای عاشقی جز نردبام دار نیست.»
باقی ابیات اگرچه متضاد با بیت اول و آخر نیستند اما در تکمیل و تکامل آن نیز نمیکوشند. یعنی هرکدام ساز خود را میزنند؛ اگرچه در یک هارمونی کلینگر جای میگیرند که طبعا ارتباط معنوی تنگاتنگی بینشان نیست، و بیشتر یک ارتباط صرفا ممتنع است؛ مثل ابیات ذیل:
«از کنار کوچهی ما رد شد و با دیدنش
بر لبم از آنزمان جز ذکر استغفار نیست.»
«گفت دنیا از نگاه تو بدون عشق چیست؟
بغض کردم، زیر لب گفتم بهجز تکرار نیست.»
«عقل گرچه سد راهم گشته در عشقت ولی
عقل را در شرح حسنت قدرت انکار نیست.»
با اینهمه(با همهی ممتنعبودن ابیات نسبت به هم، بهطور کلی) تضادهایی را نیز در دو بیت ذیل با نفس غزل که در بیت اول و آخر نشسته است میتوان تصور کرد؛ تضادهایی که «بردهبودن یوسف و اربابی زلیخا و آن عشق خاص را به ذهن متبادر میکند»، یا تصور کلی ناروشن و نامشخص بیتی(در ناهماهنگی با نفس غزل) که در آن «جادوی چشمی سحر میکند، اگرچه ماری در آستینش ندارد»:
«ای زلیخا! دست بردار از غم معشوق خود
مثل یوسف بردهای دیگر در این بازار نیست.»
«چشمهایم سحر شد با یک نگاهت، کیستی؟
هرچه میگردم درون آستینت مار نیست!»
این ابیات وقتی پشت سر هم میآیند، آن گسیختگی مد نظر را بیشتر میکنند؛ همانگونه که برعکسِ این دو بیت، بیت اول و آخر در هماهنگی غزل بیشترین نقش را بازی کردهاند؛ چرا که مطلع و مقطع غزل همواره از هرلحاط بیشترین نقش را در زیباییشناسی و انسجام غزل دارند. یعنی مطلع و مقطع غزل نهتنها باید بهترین و زیباترین ابیات باشند، بلکه باید بهلحاظهای دیگر هم به کلیت غزل و دیگر ابیات یاری برسانند و شعاع خود را بر آنها بتابانند.
حرف آخر اینکه، درست است که بیشتر حرف ما در این نقد در تایید و مثبتبودن اثر چرخیده است، اما نباید از یاد برد که شاعر جوان ما بهلحاظ زبانی باید معاصر خود باشد، حتی باید شاعر زمان و دههی خود باشد. زیرا گفتهاند «دورههای شعری در هر دهه نقش یک سده را در مقایسه با دورههای اجتماعی و تاریخی و غیره بازی میکنند.» بیشک بهرهگیری از کلیت شعر کلاسیک دیروز بهعنوان گنجینه و منبع و مادر، باید قابل توجه باشد، اما خوب است بدانیم که ما حتی ارزشهای دیروز ادبی و شعری را با معیارهای امروزی میسنجیم، تا اگر با این معیارهای کلی امروزی ما همخوانی داشت، آنگاه پذیرفتنی و خواندنی و قابل بهرهبرداری خواهد بود. اما شاعر امروز در کل زبانش نباید زبان سعدی و حافظ و مولانا باشد، که اگر اینچنین شد، مفاهیم شعریِ آن شاعران نیز در شعر شاعر امروزی به شکل کپی و بیجان بروز خواهند کرد که طبعا با توجه به طراوت و تازگی آثار دستهاولی که از آنها کپیبرداری شده، خواندی و ماندنی نخواهد بود.
آرزوی توفیق دارم برای شاعر جوانمان. باشد که ممارست و خواندن کتابها و شعرهای خوب فراموش نشود و ارتباط با پایگاه نقد شعر نیز.