عنوان مجموعه اشعار : صرفن عاشقانه
عنوان شعر اول : فریب
عشق دنیای عجیبی است خدا میداند
عاشقی حس غریبی است خدا میداند
چشم او را چه گناهیست اگر زیبا هست
ورنه چشمان نجیبی است خدا میداند
از سر حادثه عشق دل سوختهام
باز دنبال طبیبی است خدا میداند
اینهمه درد که آدم ز سر عشق کشید
سببش گاز به سیبی است خدا میداند
دوستان قصه این عشق فراموش کنید
نیست جز آنکه فریبی است خدا میداند
عنوان شعر دوم : .
.
عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : ضیاءالدین خالقی
از آقای جلال شایق،44ساله، از استان آذربایجان شرقی، باسابقهی شاعری بیش از پنج سال، یک غزل به دستم رسیده باعنوان «فریب»؛ غزلی با ردیفی بلند که ارمغان سالهای بعد از انقلاب است. اگرچه در سالهای اخیر رواجش کمرنگ شده؛ اما همچنان بازار دارد. «است خدا میداند»، ردیف این غزل است؛ ردیفی سه کلمهای که اگر شاعرش بر آن تسلط داشته باشد و با انگیزه آمده باشد، طبعا در انسجام و یگانگی اثر موثر خواهد بود. چون در هر بیت کلماتی تکرار میشوند که انگار تاکید موکد دارند بر آنچه را که میگویند. از این منظر میتواند در انسجام و یگانگی غزل موثر باشد. حال اگر کارش را خوب انجام ندهد، نبودنش بهتر از بودنش خواهد بود.
دوستمان آقای جلال شایق وزن و قافیه را خوب میشناسد، اما گاه انتقالش از مصراع اول به مصراع دوم(در یک بیت)، نکاتی رعایت نمیشود که عرض خواهد شد.
بیت اول، ساده و روان و تقریبا زیبا آغاز میشود:
«عشق دنیای عجیبی است خدا میداند
عاشقی حس غریبی است خدا میداند»
شاعر خیلی ساده اما درست، در تشریح و تفصیر عشق و عاشقی میکوشد؛ اولی را دارای «دنیای عجیب» و دومی را داری «حس غریبی» میداند. یعنی در تعریف هرکدام، خیلی موجز، بیش از دو کلمه خرج نمیکند. درست است که حرفش، حرف ناگفتهای نیست و همهی ما با چنین تعریفهایی آشنایم؛ اما در یک غزل پنج بیتی، چنین بیانی میتواند بهعنوان یک مقدمه پذیرفتنی باشد؛ پذیرفتنی تا آن حد که شاعر در بیتهای دیگر حامل چنین تکرارهایی نباشد که طبعا غزل پنج بیتی دیگر آنها را برنمیتابد. این غزل کوتاه ناخوداگاه چنین شرطی را میپذیرد که این مقدمه ـ اگرچه تکراری ـ اما یک سکوی پرش باشد برای حرفهای کاملا غیرتکراری. هرچند ما در ادامه و در بیتهای بعدی جز تکرار و حرفهای مستعمل نمیبینیم؛ حرفهای مستعمل با مشکلات مضاعف که عرض میشود.
شاعر در بیت دوم با «ورنه» ایجاد غلط دستوری کرده است، یعنی در ادامهی مصراع دوم مثلا میتواند بگوید: «لیک چشمان نجیبی است خدا میداند.»
نکتهی دیگر اینکه مصراع اول بهواسطهی کلمهی «هست»، ضعیف شده است، خاصه اینکه این کلمه در پایان مصراع هم قرار گرفته است. بعد اینکه باید بگوییم: «چشم او را چه گناهیست اگر زیبا است»
زیرا آوردن «هست» غلط است؛ اگرچه مصطلح است.
در بیت سوم کلمهی «باز» اضافی است. یعنی بودنش مفهوم را به غلط میاندازد و نبودنش آن را درست میکند. چون وقتی میگوییم، «باز... »، انگار قبلا آن کار را انجام دادهایم و حالا دومین یا چندمین بارمان است که میخواهیم انجامش بدهیم. در صورتی که در این غزل، قبلش ما اثری از «دل سوختهای که دنبال طبیب باشد» نمیبینیم. شاعر حداقل باید بهنوعی و با اشاره و با تمهیدی در توجیه این «باز» میکوشید که نکوشید.
لزومی ندارد که در مصراع ذیل کلمهی «سر» بیاید. آنقدر این لازمنبودن آشکار است که مصراع را تا نزدیک به غلطبودن پیش میبرد؛ اگرچه بهلحاظ دستوری غلط نیست؛ اما از منظر شعر اضافه و حشو و زاید است. در شعر هم هرگاه چنین باشد، دیگر بهنوعی غلط به حساب میآید:
«اینهمه درد که آدم ز سر عشق کشید.»
در مصراع دوم شاعر این نوع غلطبودنِ غیردستوری اما غلط شعری را بدتر نشان میدهد؛ آن هم با تعبیر «سببش گاز به سیبی است»،
که بیشتر به درد سطرهای فکاهی میخورد نه شعرهای جدی.
در واقع، اشکالهای طرحشده، همه از ضعف و سستی در بیان و ندانستن زبان شعر است که در ظاهر امر، گاه گرفتارشدن شاعر را در چنبرهی وزن نشان میدهد و گاه به شکلی دیگر. یعنی شاعر همیشه نه از روی ندانستن دستور زبان، ابیات سست و ضعیفی ارائه میدهد، بلکه گاه این سستی و ضعف از اشراف نداشتن به زبان شعر و حتی زبان نظم است؛ زیرا زبان نظم نیز در ادبیات ما قوی و قدرتمند و دارای انسجام و فصاحت و بلاغت است؛ یعنی زبانی که محکم است و حتی فراتر از درستبودن میرود؛ یعنی در عین درست بودن، زیبا و دلچسب و دلنشین است و حتی گاه به وجد و شوق آوردندهی احساسات.
در بیت آخر جناب شایق میگوید:
«دوستان قصهی این عشق فراموش کنید.»
او در صورتی میتواند چنین بگوید که ما داستان و روایتی را در غزل شنیده یا درک کرده باشیم، یا حداقی یک نیمهروایتی را. زیرا ما در این پنج بیت، قصه و روایتی ـ حتی در حد معمول و ابتدایی ـ ندیدیم تا بخواهیم آن را فراموش کنیم. البته اگر «این» را و و مثلا میگفت:
«دوستان قصهی عشق فراموش کنید.»
در این صورت میشد بهنوعی قبول کرد؛ البته در این حد که مشکل دستوری و شعری ندارد، نه اینکه بیت خوبی باشد.
مصراع دوم بیت بالا نیز بار دیگر با «جز اینکه» ایجاد مشکل دستوری کرده است؛ زیرا آن را دچار مشکل دستوری کرده است و طبعا مشکل مفهومی:
«نیست جز آنکه فریبی است خدا میداند.»
اگرچه مخاطب منظور شاعر را فهمیده باشد. در واقع بیت آخر باید به شکل ذیل بیاید تا مشکل دستوری و مفهومی نداشته باشد. اگرچه وزنش میشکند؛ اما قرار نیست که دستور و مفهوم فدای وزن شوند یا حتی وزن فدای آنها. این مشکل شاعراست. اما مفهوم درست:
«دوستان قصه عشق فراموش کنید
که فریبی است خدا میداند»
یا:
«که نیست بهجز فریبی خدا میداند.»
آرزوی توفیق دارم برای جناب شایق. کتاب و شعر خوب و ممارست، دوا و درمان شعر و شاعر است و البته مشورت و راهنمایی خواستن از شاعران باتجربه و نشست و برخاست با فرهیختگان عرصهی ادبیات که یک راهش ارتباط داشتن با پایگاه نقد شعر است.