عنوان مجموعه اشعار : ...
شاعر : مبینا طاهری
عنوان شعر اول : دیدار در خوابمیدوم خواب هم به دنبالم
در فرارم و غم به دنبالم_
میدود تا به دامم اندازد
دو نفر دست کم به دنبالم
که دوباره ببینمش آنجا..
منتظر مانده است و غمگین است
دیدمش..دیدمش ،چه شیرین است_
خنده ای که به صورتش آمد!
همه ی مشکلاتم از این است..
این که از خواب میپرم فردا..
صبح فردا که تا شبش کسلم
کل هفته لبالبش کسلم
او ! که در اصل بیخیال من است
من ! مریضی که از تبش کسلم..!
مشکل من؟کسالت از رویا..!
آه ! دیوانه وار در فکرم!
باز حین فرار در فکرم!
هق هقی پر بهانه سرداده
کودکی بیقرار در فکرم!
شده وابسته طفلکی گویا..
هی به من پیله میکند بروم
و به عکسش دوباره زل بزنم
بزنم زنگ یا زده به سرم؟!
با خودم در نبرد تن به تنم!
به نتیجه نمیرسد دعوا !
-بچه ی لوس غرغرو بس کن
کودک تخسِ سلطه جو بس کن
بغلش کردم و کمی گریان..
گفتم آهسته: رفته او بس کن
یک نفر کم میآورد از ما
عنوان شعر دوم : ......
عنوان شعر سوم : ......
عنوان شعر: دیدار در خواب؛ حالت و وضعیتِ بهتر این است که عنوان شعر، بازگوکنندۀ صریحِ محتوای آن نباشد. شاید بتوانیم یکی از معیارهای سنجشِ میزانِ هنریبودنِ یک اثر را، «قدرت انتقال و القای معنا و حس، با کمترین توضیحات» بدانیم. اگر این نکته را چنین تصور کنیم که شعر هنر اشارههاست نه بیان صریح، آنگاه میبینیم که اشعاری قدرت نفوذ بیشتری در مخاطب مییابند که مفهوم یا حسی را بدون بیانِ گزارشگرانه و خبری، و با ابزارهای گوناگون هنری القا کرده باشند. مثلا در شعر معروفی از شفیعی کدکنی، گیاهی که خود را پایبسته میبیند، با نسیمِ رونده سخن میگوید و در گفتوگویی کوتاه میان گوَن و نسیم، مخاطب، حالِ ناگزیر و خواهشمندِ گون را در آخرین سطرهای شعر، بدون بیان صریح و خبری، درمییابد، درست در این سطرها که گون به نسیم میگوید:
سفرت بهخیر! اما
تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی،
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را!
میبینیم که شاعر بدون شرح مستقیمِ احوال گون، ما را در حسِ پایبندی او به خاک و اشتیاق او به باران و شکوفه، همراه و شریک میکند و اساسا به سمت توضیح و شرح حال نمیرود و نهایتا به چنین جملهای از گون، در سطرهای پیشتر بسنده میکند: «چه کنم که بسته پایم؟!»
یا در شعری از سهراب سپهری، در همان ابتدای شعر با لحنی مواجهیم که ما را کاملا با شعر همراه و در حس شاعر سهیم میکند. به این سطرها توجه کنیم:
کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد: «سهراب»؟!
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
وقتی شاعر به این سادگی تلنگر یا نهیبی میزند، مخاطب بیآنکه بداند یا بخواهد، وارد شعر میشود و حال شاعر کاملا به خوانندۀ شعر منتقل میشود؛ شتاب، جستوجوگری، حرکت...، این شعر در همین سطرهای آغازین، به ما میگوید که شاعر چه حالی دارد بدون این که با جملات مستقیم خبری دربارۀ ذهنیات یا احوال خود شرحی ارائه کند. این موضوع صرفا درخصوص متن شعر صدق نمیکند، بلکه در نام و عنوان شعر نیز میتواند مورد توجه شاعر باشد و بهتر است در انتخاب نام، طوری عمل شود که شرح مستقیم یا توضیح احوال شعر نباشد؛ همچنان که در سطرهای بالاتر نیز مطرح شد، شعر، هنر اشارههاست نه بیان صریحِ احوال.
در عنوان شعر، توضیحی آمده است که ناخواسته، از قدرت اولین بند شعر کاسته است، بهویژه، حرکت و شتابی که در اولین و دومین مصرع وجود دارد، با خواندن عنوان شعر، رو به آهستگی مینهد:
میدوم خواب هم به دنبالم
در فرارم و غم به دنبالم_
میدود تا به دامم اندازد
دو نفر دست کم به دنبالم
این در حالی است که شاعر در پیام خود نوشته است که حس میکند توضیحاتش در شعرها کامل نیست و به دلیل اشرافی که خود شاعر بر موضوع دارد، احتمالا برخی توضیحات ناگفته میماند و درنتیجه شعر نارسا و نامفهوم میشود. با خواندن شعر «دیدار در خواب» میبینیم که این مسئله در این شعر وجود ندارد و شاید به دلیل همین حساسیت شاعر، برخی توضیحات به شعر تحمیل شده که اتفاقا شعر را به سوی نظم کشانده است. توضیح واضحات، هم مایۀ اطناب مخل است هم وضعیت هنری شعر را به سوی سستی سوق میدهد. شعری که در طرح کلی، از صورتی سالم و فرم ذهنیِ خوبی برخوردار است، به دلیل رویکرد شاعر برای گنگ یا نارسانبودنِ شعر، گاهی روی به گزارشگری میآورَد اما با توجه به دقت و هوشیاری شاعر، این نگاه دائم مورد توجه قرار میگیرد و شاعر اجازه نمیدهد شعرش به نظمِ صرف میل کند. این است که میبنیم با واردکردن کودک درون، و دخالتدادن آن در صورتگیریِ شعر، وجه شاعرانگی این شعر تقویت و تثبیت میشود و نهایتا در بند پایانی با گفتوگویی کوتاه میان شاعر و کودکِ بیقرار درونش، این شعر به سرانجامی روشن میرسد. در دو یا سه بند، یکدو نکتۀ ظریفِ زبانی هم وجود دارد که شاعر میتواند با اندکی تغییر، سطرها یا مصرعهای فصیحتری از آنها بسازد. این مصرعها را ببینیم:
کل هفته لبالبش کسلم؛ کلمات «کل» و «لبالب»، تقریبا بیانگر یک مفهوم هستند و یکی از این دو برای این مصرع کافی است و به جای دیگری، میتوان کلمۀ دیگری آورد تا بر تراکم مفهومی مصرع افزوده شود.
او ! که در اصل بیخیال من است؛ در این مصرع، بهتر است به جای «در اصل» از جایگزینی بهتر با بار معنایی شاعرانهتری استفاده کرد.
با خودم در نبرد تن به تنم!؛ در این مصرع با توجه به مفهوم کلی بند و مصرعهای پیشین، زمینهای برای استفاده از عبارت «نبرد تنبهتن» وجود ندارد. یا باید این زمینه را فراهم کرد یا از عبارتی متناسب با سایر مولفههای حاضر در موقعیت استفاده کرد.
بغلش کردم و کمی گریان... ؛ در این مصرع هم حضور قیدِ «کمی» برای «گریان» توجیه هنری ندارد. انگار صرفا نقشِ پرکردن وزن مصرع را به عهده دارد در حالی که به ساخت هنری مصرع هم خدشهای وارد کرده است.
اما نهایتا این شعر، در یک نگاه کلی، از جمله اشعار خوب، قابل قبول و درخور تحسین است که از شاعری جوان، با سابقهای اندک و تجربهای کوتاه در سرودن، ثبت شده است و بعضی رگههای درخشان، در آن، از ذوقی ذاتی و هوشیاری و دقتی شایستۀ تقدیر حکایت دارد. مثلا این بند را ببینیم:
آه ! دیوانه وار در فکرم!
باز حین فرار در فکرم!
هق هقی پر بهانه سرداده
کودکی بیقرار در فکرم!
شده وابسته طفلکی گویا..
ردیف در این بند، در دو سطر اول، یک جملۀ کامل است: «در فکرم» به معنای « من در فکر هستم» اما از سویی، به چهارمین سطر که میرسیم، میبینیم با توجه به سطر سوم، همین ردیف، دیگر آن معنا را القا نمیکند بلکه تغییر نقش داده است و به قید جمله تبدیل شده است: کودکی بیقرار در فکرم هقهقی پربهانه سرداده؛ در این جمله، شناسۀ متصل به «فکر» دیگر فعل نیست بلکه ضمیر ملکیست «فکرِ من» آنگاه این تعلیق شکل میگیرد که شاید در مصرعهای اول و دوم هم مقصود شاعر همین بوده و درواقع آن دو مصرع هم جملات کاملی نبودهاند و موقوفالمعانی هستند و معنی آنها هم در مصرع پایانی کامل میشود. این تعلیق یک کار زیبای هنری است و همین که مخاطب به جای یک معنا، چندمعنا را از این سطرها درمییابد، بر ارزش هنری شعر افزوده میشود. این است که میگوییم کار شعر «اشاره» است و در این اشاره، گستردگی و چند لایهگیِ معنا، به ارجمندیِ بیشترِ یک اثر هنری میانجامد.
برای این شاعر جوانِ توانمند، آرزوی موفقیتهای بیشتر دارم.