عنوان مجموعه اشعار : آصف جوشقانی
شاعر : حسینعلی عبدالرحیمیان
عنوان شعر اول : بورسروزی به یکی از رفقایم نظر افتاد
گفتم ز چه نالی؟ملالت ز کجا بود
گفتا خبرت هست که سکّه زده بالا
ارزان شده سهمی که همپای طلا بود؟
در بورس همه مال و منالم به حراج است
ترسم که شوم مفلس و بختی که سیا بود
گفتم خبرت هست که در کوچه ی شرقی
او ناله کنان در به در از رنج و بلا بود؟
یا کودک کاری که ندیده پدرش را
شرمنده ز امیال یکی بی سر و پا بود؟
یا مادر تنهای همان کودک در رنج
آماج نگاه و سخن اهل خطا بود؟
گفتا که چه سود است مرا آنکه بدانم
تا کار کسی چون و دگر رو به فنا بود؟
گفتم که ز مالت بده سهمی به یتیمان
شاید که خدا خیر دهد آنچه تو را بود
عنوان شعر دوم : وامما اگر وامی بخواهیم،گوشت و پوست و موی خود
باید از تن وانهیم تا کمترین وامی دهند
لیک اگر دزدی بخواهد وام بهر اختلاس
طرفةالعینی برایش آش چربی می پزند
او ندارد جایگاهی مرتفع امّا کنون
خود نمی داند چرا ارج فراوان می نهند
کلّ قانون ها و آئین نامه ها از بهر ماست
لیک آقا را معاف از نوع ضامن می کنند
نه چِک و سُفته،نه فُرم و فاکتوری حتّی رجوع
چند هزاران میلیارد از جیب ملّت می چرند
بهره اش صفر است و اقساطش اِلی آخر زمان
یک بلیط اونورِ آبی برایش می خرند
هفته ی بعدی برای خانم و آن بچّه ها
با گذرنامه بلیط تا درب منزل می دوند
چون که راحت شد خیالش رفته بیرون از وطن
اختلاسش را عیان،بالا و پایین می پرند
جای او امن است و پولش در حساب و دل رها
ملّت اینجا مُشت ها بر فرق سندان می زنند
تا بیفتد از زبان،این حضرت والا ببین
مختلس های دگر در پوست ملّت می خزند
جمع دیگر هم سرِ این سُفره اند در جستجو
تا مگر پُست و مقامی را به تمکین آورند
گفت آن آقا که آرَد روی ریل اوضاع ما
با تاسّف جملگی اوضاع از هم می دَرَند
ابن هم ازلطف و صفای آن مدیر ارشد است
مالِ ملّت را جدا از خون ملّت می برند
عنوان شعر سوم : فکر باطلآن که دائم در خیالش فکر باطل می کند
"نان خود را تر به آب روی سائل می کند"
گه برای لقمه ی نانی که بر دندان کشد
خاندانی را از این ره داغ بر دل می کند
گر بیفتد از قضا کار کسی در دست او
روزیش را آجر و از کار غافل می کند
خودنمایی می کند با ذکر و تسبیح و سجود
لیک اگر لازم بداند کار قاتل می کند
در خصوص حقّ و باطل حرفِ نیکو می زند
در عمل امّا هزاران کار نازل می کند
فتنه انگیزی کند دائم میان دوستان
آدم جاهل چگونه کار عاقل می کند؟
رستگاری میوه ی شیرین باغ معرفت
رسم حق جویی،تو را انسان کامل می کند
بر حذر باید شدن آصف از این نامردمان
دوستی،عاقل کجا با فردِ جاهل می کند؟
اشعاری که در بالا میخوانیم از دسته اشعار انتقادی و اجتماعی است. شاعر محترم به وزن و قافیه چنان مسلط هستند که در مورد نکات ساختاری شعر حرفی نمیماند و به همین دلیل، فقط در مورد مضمون اشعار صحبت میکنیم. شعر از قدیم، یکی از رسانههای اصلی برای بیان حرفهای مختلف بوده و هنوز هم هست. این که شاعر در واکنش به یک معضل اجتماعی (مثلاً موانع گرفتن وام برای مردم عادی، در مقایسه با اختلاسگران – موضوع شعر دوم ارسالی) بخواهد شعری بسراید، بسیار طبیعی است. اینجا اما یک نکتۀ ظریف وجود دارد. اینکه چطور این حرف اعتراضی را بزنیم. منظورم از چگونگی، نحوۀ بیان کلام و استخدام کلمات است. شاعر، هم میتواند حرفش را صریح و مستقیم بزند و هم شاعرانه و غیرمستقیم. در حالت اولی، این شعر اجتماعی به یک شعر اعتراضی مناسب برای استفادۀ مردم روز تبدیل میشود که برحسب قوت یا ضعف، افرادی از آن استفاده کرده و در صفحات مجازی شعر را برای همدیگر میفرستند. در حالت دوم اما شعر در همان زمان اینقدر سروصدا نمیکند و به اصطلاح داغ نمیشود، اما بعدها افرادی غیر از معاصران شاعر هم با آن ارتباط برقرار میکنند. مثلاً اگر هوشنگ ابتهاج میسراید: «از داد و وداد آنهمه گفتند و نکردند/ یارب چقدر فاصلۀ دست و دهان است» معلوم است که شعر را در واکنش به ظلمی که دیده یا شنیده میگوید، اما نوع بیانش طوری است که امروز هم میشود با این شعر ارتباط برقرار کرد و صد سال بعد هم ممکن است. برای یک نمونه دیگر، بیایید چند رباعی از فرخی یزدی بخوانیم که یکی از بهترین شاعران اجتماعیسرای ماست. فرخی در هر شماره از روزنامه معروف «طوفان» خودش، در کنار لوگوی روزنامه، یک رباعی با مضمونی متناسب با سرمقالههایش دربارۀ مسایل روز داشت. این چند رباعی را ببینید، موضوع سرودن هر رباعی را هم در ابتدا آوردهام:
(در اعتراض به هزینهکرد بودجه در سال ۱۳۰۲)
این پول که صاحبان القاب خورند
خون دل ماست چون می ناب خورند
تا کی عرق جبین یک ملت را
بگرفته و قطره قطره چون آب خورند؟
(دربارۀ انتخابات مجلس پنجم در مرداد۱۳۰۲)
این جعبه که آرا همه در دامن اوست
چون دورِ سپهر، بیوفایی فن اوست
از بس که به این و آن دهد وعدۀ وصل
خون دوهزار کشته در گردن اوست
(کنار سرمقالهای که از یأس عمومی در آن سال میگوید)
آثار مِحَن از در و دیوار ببین
فریاد ز کاردار و بیکار ببین
هر دستۀ از مردم این کشور را
سرگشتۀ اضطراب افکار ببین
(دربارۀ اوضاع وزارت مالیه در همان سال)
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند
ما را غم بیکرانه قسمت کردند
شیخ و شه و شحنه، عیش و نوش همه را
بردند و برادرانه قسمت کردند
هر چهار رباعی، بسیار استادانه سروده شدهاند. اما امروز که ما آنها را میخوانیم میزان همدلی و همحسی ما با هر کدام متفاوت است. مثلاً در مورد رباعی اول، چون امروزه دیگر چیزی به اسم مقرری برای صاحبان القاب موضوعیت ندارد، ما معنای بیت «این پول که صاحبان القاب خورند/ خون دل ماست چون می ناب خورند» را درک نمیکنیم و طبیعتاً ارتباطمان با شعر به خوبی برقرار نمیشود. یا رباعی دوم فقط در ایام انتخابات معنادار میشود. مقایسه کنید با رباعیهای بعدی. بخصوص رباعی چهارم که انگار اصلاً ربطی به وزارت مالیه (دارایی امروزی) ندارد. حالا حکایت ماست. اگر شعری برای بورس اوراق بهادار بگوییم، تا وقتی این نهاد مالی به همین شکل امروزی کار کند، شعر معنا و مورد مصرف خواهد داشت. اما اگر همین حرف را در قالب انتقادی به وضعیت مالی و غم نان بگوییم، هم امروز و هم هر زمان دیگری، این حرف معنادار خواهد بود. از بین سه شعر ارسالی در بالا، شعر سوم (که تضمین یک مصراع از «صائب» را هم شامل است) شعر بهتری است، چون همین نکته را رعایت کرده و مضامینش تاریخ مصرف ندارد. اما اینکه «گفتا خبرت هست که سکّه زده بالا/ ارزان شده سهمی که همپای طلا بود؟» فقط در مواقع گرانی سکه بهار آزادی قابل استفاده خواهد بود. البته که اینجا مصراع دوم هم گویا نیست. کدام سهم همپای طلا بوده و حالا ارزان شده است؟ سهام بورس اوراق بهادار منظور است؟ یا چیز دیگری؟
در ادبیات، هیچ بایدی وجود ندارد. هر شاعر و نویسندهای نتیجۀ ذوق خودش را به جامعه مخاطب ارایه میکند و این خوانندگان آثار ادبی هستند که در نهایت، از بین محصولات ادبی انتخاب میکنند. اما تجربه نشان داده که نوعی از شعر اجتماعی که اشارات دقیق و آدسهای کمتری دارد و حرف را به ساحت عاطفه جمعی و تجربه عمومی کشانده، در درازمدت موفقتر خواهد بود.