عنوان مجموعه اشعار : من فریادم کماکان!
شاعر : اشکان اعظمی نژاد
عنوان شعر اول : کروناکرونا هم پایان خواهد پذیرفت
مانند طاعون و وبا
و جنگ جهانی دوم
آنچه میماند به جا
قاصدکی است
که میگردد با جان شکنندۀ خویش
شهرها به شهرها
و دیارها به دیارها
تا در پیرهنِ محبوبی رها کند نوازشِ دستی را
که کاشتهاندش به زیر خاکها
خروارها.
عنوان شعر دوم : من فریادم کماکان!اگرچه گاهی ترس خویش به بَزکِ سکوت آلودهام
وز اندیشۀ زورمندیتان
اسبتان یابو نخواندهام
من فریادم کماکان!
گفتی واژگانت به خشکی صحراهاست
و قلمت به کندی قلوه سنگی صیقلی
اینک ببین چگونه زبانم به سرخی خون شهیدان است
و شعرهام فریادی به بلندای ابدیت
اگر هنوز خالی سکوت را خوش میدارید شمایان
من هرگز!
آری اگر گوش شما شنیده بود سکوتِ در خون رقصیدهها را
اینچنین فریاد
جز انعکاسِ مدامِ توخالیِ هیچ نبود
اگرچه گاهی ترس خویش به بزک سکوت آلودهام
من فریادم کماکان!
عنوان شعر سوم : دو نامه به همسایه1.
دوست همسایۀ من!
به فرزندانم شبی خواهم گفت
که ابر هم برای باریدن بر تو منّت میگذاشت
و خورشید بی که گذرنامهات را ببیند
بر تو نمیتابید
مهاجر همخون من!
زبان تو خواهم شد که زبانت را نمیفهمند
خواهم گفت درّۀ زیبای پنجشیر را رها کردی برای نان
و نان از تو شناسنامه خواست
از قصر دارالامان خواهم گفت
و از رنجی که کشیدی
باشد که بشنوند!
2.
امّا آنچه که مرا نزدیکت میدارد
نه زبان دری توست
و نه نژاد آریاییات
ما هر دو
در وطن خویش غریبانیم
ما
برای شبیه خوشبختها بودن
اندکی زیادی اشتباهیم
باری همسایۀ من!
فکر میکنم اینک دیگر
وقت آنست که مرثیهها را
از شاعران در گور خفتهمان وام بگیریم
و در آغوش خویش بر مردار هم
آنقدر بگرییم
تا چشمهامان زنگ بزند…
با مروری بر آثار نقدشده ی شما که ضرورت هم داشت دریافتم که باید در این نقد بیشتر از ماهیت هنری شعر با شما سخن بگویم. اگر در آثار پیشین شما شعر قابل توجهی نمییافتم نقدم ازنوعی دیگر میبود ولی در سه اثر کوتاه شما با عنوان زمزمه که استادم بخوبی نقد کرده بودم توان شما را در آفرینش فضاهای استعاری ناب، مشاهده کردم و جای دارد به شما بگویم شما که توان چنین آفرینشهای نابی دارید چرا در تمام آثارتان چنین نمیکنید؟ و پاسخ این پرسش را در این میبینم که احتمالاً شما ماهیت هنری شعر را نمیشناسید و در آفرینش آن سه اثر ناب ناخودآگاه شما عمل کرده؛ کاری که در آثار دیگر شما اتفاق نیفتاده است و لازم میدانم بحثی در ماهیت هنری شعر داشته باشیم.
شاعر در سرودن با دو فضا روبروست:
1- فضای احساس: همان فضای واقعی زیست شاعر که احساسی را در او برمیانگیزد و اگر شاعری همین فضا را روایت کند شعار داده است.
2- فضای خیال: که شاعر در مقابل فضای احساس فضایی مشابه در خیال میآفریند و آن را بی هیچ اشارهای به فضای احساس خود روایت میکند در نتیجه این فضای روایت شده فضایی استعاری میشود که با قرینهی صارفهی دیدگاه خواننده به معنا میرود و به تعداد خوانندگان هم معنا دارد چون دیدگاه خوانندگان متفاوت است و این ماهیت هنری شعر و تمام هنرهاست.
شما در آن سه اثر اشاره شدهی پیشین در فضای دوم هستید حال ببینیم در این سه اثر که امروز به نقد آنها نشستهایم چه کردهاید؟:
عنوان شعر اول : کرونا
کرونا هم پایان خواهد پذیرفت
مانند طاعون و وبا
و جنگ جهانی دوم
آنچه میماند به جا
قاصدکی است
که میگردد با جان شکنندۀ خویش
شهرها به شهرها
و دیارها به دیارها
تا در پیرهنِ محبوبی رها کند نوازشِ دستی را
که کاشتهاندش به زیر خاکها
خروارها.
این اثر دو فراز دارد که اولی روایت فضای احساس شماست و دومی روایت فضای خیال شما و گفتیم که شعر باید روایت فضای خیال بیهیچ اشارهای به فضای احساس باشد. شما در این اثر فضای احساس خود را لو دادهاید در نتیجه خوانندهی شما نمیتواند با دیدگاه خود به معنا برود و معنای متن در فضای احساس شما به یک پیام خاص رسیده و شعری را که میتوانست ناب باشد تکپیامی و به شعار تبدیل کرده است.
و اما اثر دوم:
عنوان شعر دوم : من فریادم کماکان!
اگرچه گاهی ترس خویش به بَزکِ سکوت آلودهام
وز اندیشۀ زورمندیتان
اسبتان یابو نخواندهام
من فریادم کماکان!
گفتی واژگانت به خشکی صحراهاست
و قلمت به کندی قلوه سنگی صیقلی
اینک ببین چگونه زبانم به سرخی خون شهیدان است
و شعرهام فریادی به بلندای ابدیت
اگر هنوز خالی سکوت را خوش میدارید شمایان
من هرگز!
آری اگر گوش شما شنیده بود سکوتِ در خون رقصیدهها را
اینچنین فریاد
جز انعکاسِ مدامِ توخالیِ هیچ نبود
اگرچه گاهی ترس خویش به بزک سکوت آلودهام
من فریادم کماکان!
این متن به نظر میرسد پاسخ یک منتقد است که به زبان شما ایراد گرفته است و بیشتر شبیه یک نامهی ادیبانه است و تنها میتواند برای مخاطب متن که باید منتقدی باشد؛ جالب است البته اگر تنها در عنصر «سکوت» دور میزدید بهتر میشد به عبارت دیگر باید بگویم که در این اثر فضای خیالی مهآلود شکل گرفته است ولی واژگان لغزندهی فضای احساس شما در جای جای آن دیده میشود که فضای احساس را لو میدهند به بیان دیگر فضای احساس شما در سرتاسر فضای خیال مهآلود پاشیده شده است و باید بگویم که این اتفاق معمولاً در آثار شاعران پیامرسان میافتد. شاعرانی که نگرانند که خواننده پیامشان را درک نکند در نتیجه کلیدواژههایی در روایت خود میگذارند - واژگانی مربوط به فضای احساس – تا پیامشان آشکار شود. برجستهترین شاعر نامی ما که چنین کرده است شاملو است.
و اثر سوم:
عنوان شعر سوم : دو نامه به همسایه
1.
دوست همسایۀ من!
به فرزندانم شبی خواهم گفت
که ابر هم برای باریدن بر تو منّت میگذاشت
و خورشید بی که گذرنامهات را ببیند
بر تو نمیتابید
مهاجر همخون من!
زبان تو خواهم شد که زبانت را نمیفهمند
خواهم گفت درّۀ زیبای پنجشیر را رها کردی برای نان
و نان از تو شناسنامه خواست
از قصر دارالامان خواهم گفت
و از رنجی که کشیدی
باشد که بشنوند!
2.
امّا آنچه که مرا نزدیکت میدارد
نه زبان دری توست
و نه نژاد آریاییات
ما هر دو
در وطن خویش غریبانیم
ما
برای شبیه خوشبختها بودن
اندکی زیادی اشتباهیم
باری همسایۀ من!
فکر میکنم اینک دیگر
وقت آنست که مرثیهها را
از شاعران در گور خفتهمان وام بگیریم
و در آغوش خویش بر مردار هم
آنقدر بگرییم
تا چشمهامان زنگ بزند…
این اثر از ابتدا تا انتها در فضای احساس است. احساس همدردی با یک مهاجر! توجه داشته باشید که متن روایت شما ادیبانه است و میدانیم که آراستن متن به انواع آرایههای ادبی و زیبا کردن؛ آن شعر نمیآفریند چه بسیارند اشعار نابی که آرایهای هم در روایت آن نیست. نمونهی برجستهی آن آثار نیماست.