عنوان مجموعه اشعار : دل دلتنگ بود ، همین
شاعر : زهرا فروغیان مرقی
عنوان شعر اول : هنوز دیروز استمردی خاطراتش را میشست
زنی خاطراتش را اتو میکشید
و آینده میان آن ها در آغوش گذشته جان میداد
عنوان شعر دوم : گذشته ی فرداخنجری بیرون بیاور
و بکش آرزوها یم
تا که فردا را به تنهایی بگذرانم امروز را
عنوان شعر سوم : همدلینالان
صدایی خاموش در من نجوا کنان
دردی بی خانمان مانده
سرپناهی برای او باشید
بگذارید که آرام به خواب برود
پیش او بنشینید
گاه گاهی با سر انگشت گذشت
غم دلنامه اش را ورق بزنید
خانمی یا که آقا نمیدانم
درد من پیر و فرتوت است
محترم شماریدش
سلام.
پس از انقلابِ شعری نیما که همزمان بود با آغاز روند مدرنیسم در ایران، رفته رفته نگاهِ مخاطبانِ عامِ شعر نسبتِ به ماهیتِ شعر تغییر کرد و از اواسطِ دههی بیست شمسی که نیما بیشتر شناخته شد و آثارش توانست موردِ توجه طبقهی نوگرایانِ نخبه قرار گیرد، شعر به میدانِ جنگِ سنت و مدرنیته بدل شد و کهنگرایان از یک سو و نوگرایان از سویی دیگر، در جدلی گویی بیپایان به نفیِ یکدیگر شمشیر کشیدند که نتیجهاش این شد که در این جنگ بیحاصل، تصور عمومی از شعر -مخصوصاً از اوایل دههی چهل به این سو- به گونهای تغییر یافت که انگار شعر کلاسیک، نوعی از شعر است با رویکردهایی به کل متفاوت با شعر نو و شعر نو، همین که جملاتی پلکانی نوشته شوند، شکل میگیرد و هر چه جلوتر آمدیم این تصور اشتباه، به تبعاتِ زیانبارتری منجر شد. مشکل شاید از آنجا شروع شد که تا پیش از دههی پنجاه، غالبِ عقلای هر دو طرف میدانستند که شعر، باید شعر باشد و خصوصیاتِ مشترکِ شعر کهن و نو بیش از تفاوتهاست اما نسل که عوض شد شاعرانِ جوان، خود درگیرِ تصورِ عمومی از تفاوتهای شعر کهن و نو شدند و این وسط، فقط شعر زیان دید و چه استعدادهایی که به کژراهه نرفتند و چه نامهایی که از تذکرهی روزگار محو نشدند. آنچه که از شعردرخشان دههی چهل در حافظهی تاریخی ما مانده است ماندگاریِ کلاسیکگویانِ درجه یک در کنار نوگویانِ تأثیرگذار است و گرچه طرفداران این گروه یا آن گروه، چون طرفداران تیمهای فوتبال، بر طبلِ جنگ کوفتند اما بزرگانِ هر دو گروه، در تاریخ ادبی ما کنار یکدیگر نشستند و آثارشان، یکجا بدل به سرمایهی ملی شد. واقعیتِ امر این است که شعر، چه به شکل کلاسیکاش، چه به شکل نیمایی و آزادش [با برخورداری کامل از وزن عروضی]، چه به شکل سپیدش [برخوردار از وزن عروضی که با سکتههای متوالیِ خوشطنین به موسیقی طبیعی کلام بینجامد/ برای کسب اطلاعات بیشتر مراجعه شود به کتاب «موسیقی شعر» دکتر شفیعی کدکنی] و چه به شکل شعر منثورش [که کاملاً از وزن عروضی عاریست و تنها با اتکاء به صنایع لفظی و معنوی، بدل به بیانِ شعری میشود/ بدیع به همراه معانی و بیان، فنون سهگانه بلاغت را تشکیل میدهند. صنایع بدیعی به دو گونه لفظی و معنوی تقسیم میشوند. اهمیّت کاربرد صنایع لفظی بدیعی، افزایش موسیقی شعر و کلام ادبیست و همین عامل موجب تأثیر و نفوذ بیشتر شعر در جمع مخاطبان میشود] متکی به «اجرا»ست و تنها با اتکاء «ایده» و «کشف شاعرانه» موفق نخواهد بود. حسِ شاعرانه گرچه برای رسیدن به شعر لازم است اما کافی نیست چه در شعر کلاسیک قدمایی و نو، چه در شعر نیمایی و آزاد، چه در شعر سپید و مخصوصاً در شعر منثور که برای موفق بودن نیازمندِ تسلطِ کامل شاعر بر لوازم کار خویش است و اگر چنین تسلطی با کسب تجربه و آموختنِ بسیار از شاعرانِ پیش از خود به دست نیاید هر شاعر نوآمدهای، ولو با استعدادی قابلِ توجه به جمعِ شاعرانِ بااستعدادی خواهد پیوست که پیش از او آمدند و گاه تکشعری هم از آنان موردِ توجه گروهی از مخاطبان قرار گرفت اما در لابهلای اوراق تاریخ ادبی مدرن گم شدند و نامی از ایشان نماند. شاعرانِ جوان، عموماً مفتونِ استعداد خویشاند و خود را بینیاز از خواندن میدانند حتی بیشتر از نویسندگانِ جوان چون تصوری اشتباه از مقولهی شعر دارند و شعر را هدیهای از ناپیدا میدانند نه تخصصی، که باید آن را آموخت و همین امر، تلفاتِ تاریخ ادبی را لااقل در 6 دههی اخیر، به شدت بالا برده است. این سومین مرسولهی شما برای پایگاه نقد شعر است و منتقدانِ پیشین، هم به ضعفها اشاره کردهاند هم به قوتها: «اولین نکته مثبت شعر او این است که او به درستی میتواند لحظه را شکار کند و اتفاقا لحظات خوبی را هم شکار میکند و اما نکته اینجاست که چقدر در بیان این لحظات موفق است. به نظرم مشکل همینجاست. اینکه یک شاعر آنات شاعرانه را به خوبی درک میکند و اتفاقا این آنات و لحظات بکر هم هستند و یا با زاویه دید شاعر خودشان را بکر نشان میدهند ولی به بدترین شکل ممکن به مخاطب ارائه میشوند.» و: «فروغیان باید با دلالتهای موسیقایی شعر آزاد، واژهگزینی منطبق با معنی و متناسب با ماهیت زبانی و مختصرنویسی در عین معناآفرینی آشنا شود تا بتواند شعر ماندگارتری بیافریند. از این که شعر ما، به چند جمله محدود شود نباید بترسیم و از روی ترس، برای آن دست و پای اضافه بتراشیم. مهم؛ همنوایی مخاطب با متن است. دقیقاً به تابلوی نقاشی بر دیواری میماند شعر که هر کدام در گوشهای از آن متمرکز میشویم و ارتباط برقرار میکنیم و ادراک دو بیننده از یک تابلو قطعاً منطبق بر یکدیگر نیست و هر کدام از زاویهی درک و دریافت خویش با آن رابطه برقرار میکنند.» و آنچه که من در این متون میبینم بیشتر «ایده» است و «اجرا» تقریباً حضور ندارد که با سابقهی شاعریِ کمتر از سه سال و سن 23 سال، طبیعیست اما دلیلِ مستحکمی نیست! چون به مخاطب خاص یا منتقد اعلام میکند که خالقِ این متون، بسیار کم خوانده است و با تجربیاتِ پیشینیان چندان آشنا نیست و آن مقدار هم که خوانده است چون مخاطبانِ شعر خوانده است نه چون شاعران که باید در پی آموختن تخصص از آثارِ ماضی باشند. پیشنهاد من خواندن سه کتاب است که هر سه کتاب در کتابخانههای نهاد کتابخانههای عمومی کشور در دسترساند: «شعر و شاعران» [مخصوصاً دو مقالهی «از سرچشمه تا مصب» و «کی مرده کی به جاست»] و «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی و «تاریخ تحلیلی شعر نو»ی شمس لنگرودی. [کتابهای اول و سوم به شکل پی دی اف هم در اینترنت در دسترس عموماند.] ممکن است شما به عنوانِ کسی که صاحبِ متونِ خویش است، از متنِ من چندان راضی نباشید و حتی ممکن است بنویسید که کاش، پیشنهادهای عملی برای «اجرا»ی همین متون میدادم ولی برای «ایده»ی صرف، نمیشود پیشنهاد «اجرا» داد مگر آنکه منتقد به شیوهی خودش «اجرا»یش کند که ثمری برای شما نخواهد داشت جز اینکه مدتی به گرتهبرداری مشغول میشوید و از کار اصلیِ خود بازمیمانید. منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.