عنوان مجموعه اشعار : منون
شاعر : حمید فیروزآباد
عنوان شعر اول : منانشب بود
ستاره ها پارس
قلبش بر امواج سرسره بازی
و گلوکوزها در اعماق مغزش به آتشفشان سوخت رسانی می کرد
آجرهای کوه تاریکی در کوره بلوغ یافتند
هرم استوار شد
حرم نفس کودکی کوه را غرق کرد
دریا بالا آورد
زمین آبین شد
دختری ساق هایش را بالا زد
نامرئی بود
نور خم شد تا ساق هایش را ببوسد
پا پس کشید
به چشمانم خورد
برقی وجودم را روشن کرد
سوار براقی شدم
به ساحلی رسیدم
قدم می زدم
احساس کردم چیزی در من حلول کرده است
نه
من در من می حلولیدم
به ماسه افتادم و در خویش می لولیدم
ناگهان هویتم پازل شد
نه
من
باکتری شده بود و تقسیم سلولی میکرد
و یا حباب هایی از خلاء کوانتومی مدام تلظی میکردند
در لمحه العینی بی نهایت منک رخ نمودند
گنجاندن این همه جانور در کشتی شکسته ام دشوار بود
این لباس تنگ بود
برگ انجیری بود که قبل و بعد آمدن خدا برایش یکی بود
با آخرین فناوری روز همه را گنجاندیم
خان اول بخار شد ولی سیلابش در آخر پاییز می رقصد...
پیش پری اول خان بی نهایتم یا آخرم:
تاکنون پرشی به این وسعت انجام نشده است
پس پری اول ادامه خان اولم:
به خلسه نشستیم
نورونها گرم گفتگو بودند
نیمه عمرشان آنی بود
ولی در نور آن بی نهایت است
-نیمی از من هدیه به تو
-من همه ی من ها هستم ولی خودم هم نیستم
-من بی قلاب همه ی من های دیگر را شکار می کنم
-دیشب 2 را سیلی زدم خراب شده حالا هرچه با 2 جمع می کنم 5 میشود
-من غیر انسانی: ..... (نقاشی کلمات این من ها ممکن نیست)
پیش پری بینهایتم خان نامحدودم:
خان:بازگردید و قضیه را در خان اول تمام کنید
-اعلیحضرت ببخشید از خان های منفی و اعشار و موهوم و صحیح و غلط و ...سخن نرود؟
-نه ما فقط از اول و آخر سخن میگوییم (منطق یکیکی)
پاس پری آخرم خان اول:
آب فرونشست
کشتی بر جویی از نفس افتاد
محیط کوچک بود
گلوکوزهای من ها رو به اتمام بود
حباب ها را کودکان می ترکاندند
من نگاه کردم
دختری ساق هایش را مرتب می کرد
آینه مخفی شد
خواب گرفتگی من از کسوف بیرون می آمد
نمی توانستم راه بروم
منم تیربارن می شد
او داشت می رفت
مدام از من دور و سایه اش بزرگتر می شد
چشمان خواب آلود خورشید باز و سایه ها کوتاه تر می شدند
و من آب تر می شدم
جسدی باقی ماند
سرانجام در بامداد اعدام شد.
دی 1400
همراه عزیز! انگار نقدهای گذشته هیچ تأثیری در روش شما در نوشتن ندارد و هرچه پیشتر میروید سر درگمتر میشوید! اگر قرار باشد به نقد گذاشتن آثارمان در جهت رشد و شکوفایی ما نباشد چه هدف دیگری میتواند داشته باشد. من نمیدانم شما این نوشتهها را برای دوستان و هممحفلیهای خویش خواندهاید یا خیر و اگر خواندهاید دوست دارم بدانم عکسالعمل آنان چه بوده است؟ تنها ممکن است کسانی که پیرو یک نظریهی اشتباه هستند آنها را تأیید کنند نظریهای که بر این باور است که: «متن شعر هرچه گنگ و مبهمتر عمیقتر!» در حالی که چنین نیست. ژرفای شعر تنها با دیدگاه و جهانبینی شاعر به ژرفا میرود و ابهام در روایت، ژرفاآفرین نیست. متنی که در ارتباط اولیه با مخاطب مشکل دارد باید بگویم که مخاطبی ندارد که بتواند بگوید شعر است یا نیست. خوب است یا نیست. دوست عزیز! گمان نمیکنم هیچ خوانندهای جز منتقد سمج و ناچار این متن شما را به پایان ببرد و اگر من بردم و بارها هم به پایان بردم برای این بود که ببینم میتوانم کورسویی در آن بیابم تا آن را برجسته کنم برای تشویق شما تا در آینده بهتر بنویسید و البته چیزکهایی یافتم:
شما اطلاعات وسیعی دارید. دایرهی واژگانی شما گسترده است. با اساطیر آشنا هستید. اطلاعات علمی شما درخور توجه است و اینها هیچ کدام شعرآفرین نیستند ممکن است به ژرفای نگاه شما به هستی کمک کنند و در نگارش متون علمی در زمینههای مختلف شما را یاری رسانند اما در آفرینش شعر نمیتوانند! چون شعر بعد آفرینندگی انسان است و اتفاقی است که در خیال و قبل از واژگان و اطلاعات میافتد. اتفاقی در ناخودآگاه در حالی که نوشتههای شما اگر به زور سماجت خواننده کاویده شود مشاهده میشود که در خودآگاه است مجموعهای از اطلاعات که برای شعر شدن در روایتی شعرگونه دچار سر در گمی و ابهام شدهاند و متن را به روایت یک هذیان تبدیل کردهاند آن هم هذیان یک تبدار بالای 40 درجه.
ظاهراً روایت شما روایت یک کابوس است در شب اتفاق میافتد و در صبح پایان مییابد و تنها همین زمان است که حدس میزنم کابوس باید باشد که چون برای بینندهی آن هم شفاف نیست گمان نکنم ترسی در او هم ایجاد کرده باشد.
ساختار کابوسی روایت شما میتوانست متن روایت را به سوی شعر شدن ببرد اگر گسیختگیها و پرشها ناهمگن و بدون تداعی در آنها نبود. من نمیدانم شما خودتان فضای روایت آشفتهی خود را دیدهاید؟ اگر دیدهاید در روایت کردن مشکل دارید و اگر ندیدهاید مشکل همین جاست. راوی باید ابتدا فضایی را که میخواهد روایت کند خود شفاف و عریان ببیند آن گاه با زبانی شفاف و بیپیرایه آن را روایت کند تا خواننده، بی هیچ تکلفی به آن فضا برود و با آن ارتباط برقرار کند تا بتواند به تأویل بنشیند و به پیام و احساس منطبق با دیدگاه خود برسد ولی روایت شما در برقرار کردن همان ارتباط اولیه مشکل دارد و بسیار هم مشکل دارد تا حدی که گمان نمیکنم خوانندهای جز یک منتقد ناچار آن را به پایان ببرد.
دوست عزیز! تا شما دست از این زبان مبهم در روایت برندارید منتقدان نمیتوانند در ماهیت اثر شما اظهار نظر کنند در نتیجه هم کار منتقدان بیهوده است و هم کار شما!