عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : فردین اَروانه
عنوان شعر اول : .گاف لام
میم نون
ترتیب این حروف
دلخوشم میکند
که لااقل
جایی در الفبا کنار منی...
عنوان شعر دوم : .روسریات
عقب و عقبتر میرود
و میافتد
تقصیری هم ندارد
عطر موهایت
مستش میکند
عنوان شعر سوم : ..
چگونگیِ مضمون هر دو اثر نشان میدهد که شاعر در مضمونیابی و باریکاندیشی و خیالپردازی توانمند است، امّا همانقدر که او را در مضمونیابی توانا مییابیم، متأسفانه بهنظر میرسد که در مضمونپروری چندان توانا نیست و بهعبارتی میتوان گفت که مضمون را با پرداخت ناشیانه و سادهانگارانه، حرام کرده است.
مثلاً در شعر اول، شاعر فاصلۀ مکانیِ موجود میان حروف الفبا را در محوریت مضمونپردازی خود قرار داده و گفته است: دلخوشم که لااقل حروف ناممان در میان حروف الفبا در کنار هم هستند. و توجه به سابقۀ پردازشِ همین مضمون در ادبیات فارسی، نشان میدهد که شاعر در پرداختِ آن، چقدر سهلانگارانه رفتار کرده و چقدر ساده از کنار مضمونی که میتوانست بسیار بهتر پرورش پیدا کند، گذشته است.
در ادبیات فارسی، با توجه به شباهتِ برخی از حروف الفبا به اشیاء و عناصر گوناگون، تصاویر بسیاری خلق شده است؛ مثل اینکه قد و قامت کسی را به حرف الف تشبیه کنند یا خمیدگیِ قامت کسی را به حرف دال، یا خال چهرۀ کسی را به نقطۀ حرف جیم، و یا حلقۀ زلف او را به حلقۀ حرف جیم و... امّا از منظرِ موقعیت مکانیِ حروف نیز (یعنی چیزی که مدنظر دوست شاعرمان بوده) تصاویر زیبایی داریم. درواقع نوعی از حرفگرایی در شعر قدیم به این شکل است که شاعر علاوهبر شکل ظاهری حروف الفبا و یا واژهها، به موقعیّت مکانی آنها در یک واژۀ خاص نظر دارد. مثلاً کمال خجندی میگوید: «تا به بالا تو راست چون الفی/ ما چو لامیم در میان بلا» یا خاقانی میگوید: «چنان استادهام پیش و پسِ طعن/ که استاده الفهای «اطعنا».
نوع دیگری از حرفگرایی نیز که به موقعیت مکانی حروف نظر دارد به این شکل است که شاعر، فاصلۀ میان دو حرف را در میان حروف الفبا درنظر میگیرد. مثلاً مهدی اخواانثالث در مجموعۀ «زندگی میگوید امّا باز باید زیست...» میگوید: «گرچه میدانست میدانیم/ ساخته با سوخته، فرقش الف تا واو/ با صدایی ساخته تقلید او میکرد...» و برای بیان تفاوت «الف» و «واو»، به شکل ظاهریشان اشاره نمیکند، بلکه به موقعیّت مکانی آنها در ترتیب حروف الفبا نظر دارد که یکی در ابتدا و یکی، دو حرف مانده به انتهاست و با بیان این دوری در جایگاه مکانی آنها، دور بودن «ساختگی» و «سوختگی» را از هم نشان میدهد و با تصویرسازی عینی خود میگوید کسی که در آتش عذاب حادثهای سوخته است، فرق زیادی دارد با کسی که با ادایی ساختگی، تقلید او را میکند و ادای سوختن درمیآورد. همین توجه به موقعیت مکانی حروف در ترتیب الفبایی را در این نمونه از احسان افشاری نیز در مجموعۀ «سایه» میبینیم: «از آی باکلاهِ اقلیّت/ تا یای حرف آخر تاریکی/ با هم زبان مشترکی داریم/ ما سنگوارههای مکانیکی». و توجه به سازوکار هنریِ این تصاویر، نشان میدهد که شاعر، چقدر ساده از کنارِ توانِ تصویرسازیِ حروف الفبا گذشته است.
امّا در شعر دوم، که هم مضمونیابی و هم مضمونپردازی آن درخور تحسین است، رفتار عوامانۀ شاعر با زبان است که کلیّت اثر را به نثر تبدیل کرده است؛ البته نثری که بی هیچ دلیل زیربنایی، مقطع شده است و از آنجایی که تقطیع سطرهای آن هیچ دلیل زیباییشناسانهای ندارد، منطق آن را میتوان به این شکل پذیرفت: «روسریات عقب و عقبتر میرود و میافتد. تقصیری هم ندارد؛ عطر موهایت مستش میکند» و ناگفته پیداست که به این شکل، به منطق کلام نزدیک است.
درواقع شعر دوم، از فقدان شاعرانگی در زبان و بیان رنج میبرد. مضمونِ آن زیباست، بکر است، و پردازش خوبی هم دارد. امّا فقدان موسیقی، زبانآوری و... آن را در حد یک نثر سادۀ عامیانه تنزل داده است.
برای شاعر آرزوی توفیق دارم و بهیقین میدانم که شاعر این دو قطعه شعر، بسیار هوشمند و نکتهیاب است و با تلاش بیشتر، قطعاً به نتایج درخوری دست مییابد.