عنوان مجموعه اشعار : خورشید
عنوان شعر اول : خودسوزی
آتش می آتشید
همه چیز را سوزاند
خاکستر هستی اطفا نشد
هیولای سرخ به ناورد هیچ افتاد
اورا سوزاند
خود نیز به درک واصل شد
سوختن
و سوختن سوختن
و سوختن سوختن ...
هم سوخت
مصدر بی نهایتمین به کام آذر صرف
رسالت نارنیا ختم شد
خودسوزی کرد
دی 1400
عنوان شعر دوم : خورشید
در غروبی که خورشید چشمان خونینش را می بست
در اندیشه ی امکان کیمیاگری
پادشاهی بر حریر طلا قدم میزد
باران زرد
آذرخش
گیاهان نیز
جهان یک رنگ
بر شاخ گاو نه خود صفرا لون
نه رنگی و نه سیاه سفید
شاهنشاه از زردی زردی گرفت
دم زردی را به گاو زد جهان مس شد
بوی خون وزان
برق گرفتگی بی امان
کیمیا کجاست
خورشید در مرداب سرخ غرق شد
طلا چشمانش را گشود
16 دی 1400
نقد این شعر از : حمیدرضا شکارسری
یک ایدهی شاعرانه و مخیل تا بیاید و لباس شعر بپوشد باید از صافی زبان عبور کند و زبان و بیانی مناسب با آن ایده بیابد. این زبان و بیان باید با تعاریف رایج زبان و بیان شاعرانه همخوانی داشته باشد یا به شیوهای سنجیده و اندیشیده شده با شیوههای بیانی تازه همراه گردد. هر انحرافی از نُرمهای مرسوم نمیتواند بیانی تازه تلقی گردد وگرنه گاه یک کودک به دلیل عدم تسلط کافی بر زبان، از نُرمهای طبیعی زبان مادریاش منحرف میشود و دیگرگون سخن میگوید. مثلا به سوختی میگوید سوخیدی یا به جای لیز خوردم میگوید لیزیدم! این هنجارگریزیها البته در بین تعدادی از شاعران تفننگرای سنت ادب فارسی هم سابقهمند است. «طرزی افشار» از شاعران دورهی صفویه در ساختن واژهها، افعال و مصدرهای جعلی، به نسبت زمان خود مهارت و خلاقیت بسیاری داشت. او در مدح و منقبت و تمجید خود میسراید:
تو را طرزیا صدهزاران آفرین که طرزِ غریبی جدیدیدهای
حالا میخوانیم: «میآتشید» و یا «بینهایتمین» اینگونه نوشتن کار تازهای نیست و حسی برنمیانگیزد مگر این که اندیشهای یا مضمون شاعرانهای پشتش باشد و از آن حمایت کند.
اساسا زبان در این دو شعر از «حمیدرضا مومنی فیروزآباد» زبانی است که از نُرم عادی و رایج زبان فاصه میگیرد ولی به چیز تازهای هم نمیرسد. کلمات در این متنها بدون دلیل و توجیه خاصی به زبان و بیان کهن میگرایند و یا ناگهان از کلماتی خاص استفاده میکنند و فضا را عوض میکنند. حتی گاه عبارات بیمعنا میشوند:
مصدر بینهایتمین به کام آذر صرف ( !!! )
در شعر دوم تعداد این گونه سطرهای گنگ و مبهم بیشتر میشود. گنگی و ابهامی که حاصل پیچیدگی و دشواری اندیشه نیست بلکه حاصل استفادهی نادرست از زبان است.
ضمنا استفاده نادرست زبان، عناصر افسانهای و اسطورهای به کار رفته در متن را هم، خصوصا در متن دوم گنگ ساخته است.
اگر نگوییم زبان همه چیز شعر است لااقل مهمترین عنصر شعر است. عنصری که جناب «مومنی» باید بیشتر با آن کار کند و بیشتر با گفتمانهای رایج آن در شعر این روزگار آشنا شود.