عنوان مجموعه اشعار : تاریکی
شاعر : زینب زمانی زاده
عنوان شعر اول : نطفه ی تاریکیدندان های باد میخورد به هم
تق
تق
پاشنه ای بلند
پاشنه پای سایه ای نرم
افتاده بر دیواری متروک؛
نامش را دزدیده اند جغدها
و تنی ندارد برای پوشیدن.
سایه، سرگردان
سایه با دست هایی که نمی چسبند به لمس
جیغ می کوبد به درها
و پشت در
زنی نیست با کمی خرده نان
سیر کند او را
و پشت در
در بکارت ست گوش های مردان
که بر کیرشان
توله های مرگ انباشته
++
پوست جهان را کنده اند از بیخ
دندان های باد میخورد به هم
و نبض شب تند ست و سرد
توله های تاریکی
واق واق کشیده اند دور مغزم را
و خط و نشان می کشند برای ماه
برای نیمه نوری
که از پستان شب ریخته تا دهان من
سایه خلخال بسته به پا
و کیسه ای از طلسم پر
پاشنه می زند بر کوچه
و خواب را
شبیه برف می تکاند از مغز زندگان
_های
منم، من
ای زاده های مرگ
که در سر گرد خدایان،
خانه ساخته اید
ای زاده های نفرین
که برای پر کردن رگ های خود
خون هزار فرشته نوشیده اید؛
منم من
های مرده های گرم
که دفن شده اید در خانه تان
و ترسیده اید از سایه ای گستاخ
که بند قبل را کشیده به جیغ
و در آوازش دست هایی ست؛
بر آن ها رد خون
بر آن ها جگر زنده هایی که دهان سکوتند!
منم من
سایه ای گرد و تاریک
شبیه سر خدایان
که خانه تان را ساخته اید بر او
منم من
سایه ای دو پا
شبیه برادرتان که وقت مرگ
چشم های بسته ی شما را پشت در می دید
و چشم های بسته تان را می سپرد به یاد
++
مثل اینکه خورشید طلوع کند در سه شب
و شب
ستاره ها
و مردی که هنوز زیر لحاف، شعر می گوید برای فاحشه ها
گیج شوند
گیج شوند و سنگ بزنند به نور،
مثل اینکه سه ظهر
شب شود و با دهان من
عوعو کنند جغدها
یا با سکوت تو
حرف بزنند مرده ها؛
سایه اینجاست که تاریکی را
پاک کند از شب
از نفس کشیدن جیرجیرک هایی
که سرباز شبند
و حمله اش می برند
سایه جیغ می کوبد به درها
و پشت در
زنی ست
در بکارت خود زندانی
و پشت در
مردان گوش سپرده اند به نشنیدن
سایه:
های
منم من
شبیه برادرتان که هنگام مر..
باد سرد؛ سرباز شب
سایه را
شبیه بوته خشکی بیهوده
خرد می کنند زیر دندان
و پشت درها
مردها
توله های تاریکی را
می کارند در بکارت زن
سایه ای، آرام
شناور و داغ
نطفه می بندد
در اندام زن
سایه ای شبیه برادرش
که وقت مرگ
چشم های بسته ی مرد را سپرده بود به خاطر
عنوان شعر دوم : سپیدتنهاییم چروک برداشته
و دهان شعرم خالی ست از دندان
حنا بسته ام به لبخندم
که چند سال سرخ تر یا جوان تر برسد به نظر
آنقدر کودکم اما
که هنوز از پیرزن ها می ترسم
که هنوز شبیه ده سالگی ام گریه می کنم
شده ام پیرزنی که به جای موهاش
شعرهایش سپید شد...
عنوان شعر سوم : __
آشکار است که شما تخیلی پویا دارید چون اثر اول در فضای خیال است و این ویژگی را بسیاری، پس از مدتها کار هم به دست نمیآورند در حالی که برای شما مقدور است که باید قدر بدانید همان طور که میدانیم شاعر در سرودن با دو فضا روبروست اول فضای احساس که همان فضای واقعی حیات اوست که وقایع آن احساساتی را در او برمیانگیزد که انگیزهی سرایش میشوند و فضای دوم که فضای خیال است که شاعر آن را مشابه فضای احساس خود در مخیله میآفریند و هر گاه این فضای آفریده شده را روایت کند شعر سروده است اما اگر فضای اول را روایت کند شعار داده است.
شما به فضای دوم رفتهاید مخصوصاً در اثر بلند اول ولی در اثر دوم تنها فضای احساس روایت میشود آن هم بر مبنای یک بازی زبانی که با واژهی «سپید» انجام داده دو معنای حقیقی یعنی «رنگ سپید» و معنای مجازی آن یعنی «بیقید و بند بودن» بازی کردهاید و میدانیم حاصل چنین کارکردی کاریکلماتور است و شعر نیست البته لازم به ذکر است که کاریکلماتور ارزش ادبی خود را دارد ولی شعر نیست.
و اما اثر بلند اول که گفته شد روایت فضای خیال است مشکلاتی در روایت دارد روایتی که پر از ابهام است. روایتی که خواننده نمیتواند فضای روایت شده را بطور شفاف ببیند و گاهی سر در گم میشود و دلیل آن هم این است که شماخودتان هم قبل از روایت کردن فضای خیال خود را بطور شفاف مشاهده نکردهاید در نتیجه در زمان روایت گاهی سر در گم شده و دچار لفاظی میشوید به برخی از این ابهامها اشاره میکنم:
پاشنه ای بلند
پاشنه پای سایهای نرم
افتاده بر دیواری متروک؛
نامش را دزدیدهاند جغدها
و تنی ندارد برای پوشیدن.
سایهای در روایت ظاهر میشود با پاشنهی بلند و معلوم نیست پاشنهی بلند چیست و برای چه در روایت آمده است؟ آیا میخواهد جنسیت سایه را معرفی کند یا منظور دیگری دارد؟ تازه پاشنه بلند مربوط به کفش است و من نمیدانم پای پاشنهبلند هم داریم یا خیر؟ تازه پاشنهی بلند بر دیواری متروک افتاده است و علاوه بر آن نرم افتادن سایه به چه منظور است برای لطافت است یا برای این است که خواننده نترسد معلوم نیست.
سایه نامی ندارد چون جغدها نامش را دزدیدهاند. چرا جغد؟ بخاطر شوم بودنش و اگر چنین است نامش را برای چه دزدیدهاند؟ برای کمک به او یا برای مخالفت با او؟ و همچنین سایه تنی ندارد برای پوشیدن که البته باید پوشاندن باشد. خواننده خود میداند که سایه تنی برای پوشاندن ندارد مگر این که این سایه که نامش دزدیده شده نامش همان «دزد» باشد.
سایه، سرگردان
سایه با دست هایی که نمی چسبند به لمس
جیغ میکوبد به درها
سایه سرگردان است و جیغ میکوبد به درها لابد منظور این است که با جیغ در میزند ولی دستهایی که نمیچسبد به لمس دیگر چه صیغهایست اگر منظور برای لمس است که نباید بچسبد بلکه باید مالش بخورد و اگر منظور دیگریست نامعلوم است.
و پشت در
زنی نیست با کمی خرده نان
سیر کند او را
زنی پشت در نیست که با خردهای نان سیر کند او را با این حساب سایه گدایی گرسنه است
و پشت در
در بکارت ست گوش های مردان
که بر کیرشان
توله های مرگ انباشته
بکارت گوشهای مردان پشت در تنها ناشنوایی آنان را نشان میدهد اما نه محل انباشته شدن تولههای مرگ منطقی دارد و نه تولهها معنای و مصداق مشخصی دارند
پوست جهان را کنده اند از بیخ
در فراز بعد و در این مصراع معلوم نیست فاعل فعل «کندهاند» کیست و منظور از کنده شدن پوست جهان هم نامشخص است
توله های تاریکی
واق واق کشیده اند دور مغزم را
و خط و نشان می کشند برای ماه
برای نیمه نوری
که از پستان شب ریخته تا دهان من
و ناگهان تولههای تاریکی که معلوم نیست همان تولههای مرگند یا تولههای سگ دیگری و واق واق کشیدن هم لابد همان واق واق کردن است ولی چون باید دور مغز باشند کشیده شدهاند و چگونه این تولهها برای ماه خط و نشان میکشند و چگونه نیمه نور بر دهان راوی ریخته است؟
سایه خلخال بسته به پا
و کیسه ای از طلسم پر
پاشنه می زند بر کوچه
و خواب را
شبیه برف می تکاند از مغز زندگان
خوب جنسیت سایه معلوم شد که زن است چون خلخال به پا دارد و کولی هم هست چون کیسهای پر از طلسم دارد و لابد پاشنه زدن در این جا کنایه از راه رفتن است که لابد پر سر و صداست چون خواب را میتکاند از مغز زندگان و نه مردگان ببینید اینها همه پرسشهایی است که برای خواننده پیش میآید یعنی همان روایت گنگ!
ای زاده های مرگ
که در سر گرد خدایان،
خانه ساخته اید
ای زاده های نفرین
این قسمت لابد فریاد سایه است که معلوم نیست مخاطبش کیانند زادههای مرگ که خانه در سر گرد خدایان دارند و همچنین زادهی نفرینند.
من گمان میکنم استعارههایی جزئی در ذهن شماست که آنها به خیال خود میکشانید. اگر چنین روشی دارید روشتان نادرست است. شما باید فضایی که در خیال آفریدهاید را ابتدا خود شفاف ببینید آن گاه روایت کنید تا خوانندهی شما هم آن را ببیند آن گاه فضای روایت شده را به تأویل ببرد و احساس و پیامی که با دیدگاهش منطبق است از آن بیرون بکشد.
ادامهی متن هم پر است از این ابهامها که پرسشهای بیشماری در خواننده ایجاد میکند و همین ابهامها باعث میشود ارتباط متن با خواننده قطع شود و نتواند چیزی ببیند.
من کشف بقیهی ابهامها را به خودتان واگذار میکنم و پیشنهاد میکنم اگر ساختار خیالتان از استعارههای جزء ساخته میشود این شگرد را رها کنید و برای آفرینش شعر کافی است در مقابل فضای احساس خود فضایی مشابه تأکید میکنم فضایی مشابه در خیال خلق کرده آن را هرچه شفافتر روایت کنید و اگر چنین کنید فضای خیال شما فضایی استعاری میشود که با قرینهی صارفهی دیدگاه خوانندگان به معنا و احساس میرود و به تعداد خوانندگان هم معنا و احساس متفاوت در بر خواهد داشت. به شاهکارهای ادب پارسی توجه کنید برای مثال: «زمستان» اخوان برای هر خوانندهای معنا و احساسی متفاوت دارد که شاید هیچ کدام فضای احساس اخوان هم نباشد و نباید هم باشد.