عنوان مجموعه اشعار : آغاز
شاعر : آرمان ضیایی
عنوان شعر اول : آغازاز ماه نوشتم که چه آغاز قشنگی
از کوه نوشتم به چه آواز قشنگی
یک سکه ی بی خط دو سه تا کاغذ خالی
افتاده به جیبم چه پس انداز قشنگی...
بیهوده رسیدند دوتا کفتر عاشق
بیهوده رسیدند چه پرواز قشنگی
هم خانه ندارند و هم دلهره دارند
بیچاره رسیدند، چه اعجاز قشنگی
افروخته است در دل من ساز عجیبی
افروخته است در دل من ساز قشنگی
افتاده به دامن، غم و چون طفل به مادر
افتاده در این راه، عجب راز قشنگی...
در گوشه ی شهرم چه کسی خاطره دارد
یک قلب ترک خورده و اهواز قشنگی...
عنوان شعر دوم : بادبادکدلم پر میزند گاهی برای بادبادک ها
غریبم، شهر من را میشناسد از مترسک ها
تو زیبایی و من دیوانه ام، یک روز میبینی
که زیبایی دگر جایی ندارد بین اردک ها
صدایت میزنم یک روز شاید راه گم کردم
تو اما میرسی ما بین این دنیای میخک ها
دلم را میبری هروقت صحبت میکنی با من
تماشا کرده ای من را، تماشا گرچه اندک ها
دلم یک کودک است دلتنگ میخواند، نمیبینی
میان کوچه بازی میکنم، بازی کودک ها
تنم درگیر تنهایی، شبم آغوش اقیانوس
تو رفتی من نمیبینم تورا از پشت عینک ها...
عنوان شعر سوم : جنگدر حضور تو جنگ زیبا شد
با لبان تو شعر آغازست
موشک از آسمان سرازیرست
این ترک خورده قلب اهواز است
اه این کربلای چندم بود
مثل یک صاعقه تکانم داد
ابر های سیاه میگریند
یک نفر هم که غرق آوازست
ابر های سیاه می آیند
باز هم چشمشان کمی خیس است
یک نفر در قبار میرقصد
گفت امشب هوای پرواز است
عطر او در بهار آزادی
قاب عکسش کنار این میزست
من نبودم اگر، کسی آمد
صوت او هم صدای یک ساز است...
فتح لبخند او تکانم داد
من شهیدم چکار باید کرد
ایستادم میانه ی میدان
روی میدان مین، آغازست...
دو غزل دربارۀ اهواز که یکی ابیات بلندی دارد و شاعر آن را به شکل چارپاره نوشته است و یک غزل در حال و هوای تغزل، سه شعری هستند که شاعری جوان از خوزستان، با تجربۀ سرودنِ کمتر از یک سال، آنها را در اختیار پایگاه نقد قرارداده است. این سه غزل در اولین رویارویی به ما میگویند که شاعر وزن شعر را به خوبی بلد است و اگر در یک یا دو مصرع اندکی خدشه در این عنصر میبینیم، کاملا طبیعی و قابل اصلاح است. علاوه بر این، این سه شعر ما را با دنیای ذهنی شاعر نیز آشنا میکنند که روی در تغزل و دوستداری خاک وطن دارد. خیالانگیزی و عاطفهمندی نیز در این سه شعر وجهی نمایان و قابل توجه دارد. مانند بسیاری از شاعران که در گامهای نخستینِ سرودناند، این شعرها در زبان و ساختار همچنان جای تأمل بیشتر دارند و بهویژه ازاین دو منظر حتما باید بازنگری و تقویت شوند. لغزشگاه اغلب شاعران در سالهای آغاز سرودن، عطف توجه به موسیقی شعر و خیالانگیزی کلام است و نتیجۀ این تمرکز، بازماندن از توجه لازم به ساختار شعر و زبان است که از مهمترین پایههای شعر هستند. در ابیات متعددی از این سه شعر، عدم تعادل در توجه به همۀ عناصر شعر را میبینیم. بازماندن از ظرایف زبانی گاه به ضعف تألیف در یک بیت منتهی میشود و گاه تکرار آن، به ضعف کلی یک شعر منجر خواهد شد. با مرور این غزلها، به برخی از نمونهها اشاره میکنیم:
در اولین غزل، در مطلع شعر شاعر به «موازنه» بیت را ساخته و در همان آغاز راه توجه خود به کاربرد صنایع ادبی را به نمایش گذاشته است. نکتهای که لازم است به آن دقت داشته باشیم این است که توجه به بهرهگیری از آرایهها نباید ما را از توجه به سایر مولفههای بنیادین شعر بازدارد. در این بیت تقریبا تمام نکاتی که دربارۀ هر سه شعر میتوان به آن اشاره کرد، دیده میشود؛ یکی از این نکات کماعتنایی به برقراری رابطههای هنری میان اجزای بیت است. شاعر با کلمات کلیدیِ این بیت؛ ماه، آغاز، قشنگ، کوه و آواز دو مصرع ساخته که با هم یک بیت نسبتا سالم را تشکیل دادهاند اما سلامت هنری این بیت وابسته به ایجاد شبکههای معنایی و تصویری میان این اجزاست و میبینیم که تقریبا نادیده گرفته شده است. یعنی حضور ماه و کوه و آواز، با چفت و بستهای لازم به یکدیگر اتصال نیافته است. گاهی این استقلال و کماتصالی را در بیت اولِ یک غزل میتوان با این رویکرد که بیتِ مطلع است و هنوز فضای کلی شعر تصویر و تشریح نشده است، توجیه کرد اما در سایر ابیات باید برای حضور هر کلمه در بیت، پشتوانهای هنری در نظر داشت و کلمات مختلف را متناسب با یکدیگر و به پشتوانۀ مفهومی یا تصویریِ هم برگزید تا بیت از منظر ساخت به استحکام لازم برسد. در غیر اینصورت اجزای بیت دچار پراکندگی خواهند شد. در ادامه نمونههای دیگری از این سستی ساخت را در ابیات دیگر خواهیم دید. اما در خصوص اولین بیت این غزل از منظر زبان نیز نیازی به بازنگری وجود دارد که ازقضا این نکته نیز در ابیات دیگری از این سه غزل دیده میشود. همین بیت را ببینم تا به ابیات دیگر هم برسیم:
از ماه نوشتم که چه آغاز قشنگی
از کوه نوشتم به چه آواز قشنگی
حرف ربط «که» پیش از عبارت «چه آغاز قشنگی» ضرورت ندارد و پیداست این حرف صرفا برای پرشدن وزن آمده است و از نظر نحوی جایی در این مصرع ندارد. در مصرع دوم هم تأملی در معنا لازم است چرا که «نوشتن» با «آواز» تناسب مشخصی ندارد و این مصرع هم طوری ساخته نشده است که توجیهی هنری برای آن ساخته شود. بنابراین این بیت هم از منظر ساخت هم زبان قابل بازنگری است. علاوه بر اینکه رشتۀ اتصال در هر بیت سست است، این اتصال در میان بیتها نیز رنگ کمی دارد. برای درک این مطلب اگر ابیات غزل اول را با هم مقایسه کنیم میبینیم از ارتباط عمودی کمبهرهاند. بیت اول از ماه و کوه میگوید، بیت دوم از سکه و کاغذ و جیب خالی و پسانداز و... بیت سوم از دو کفتر عاشق و بیت چهارم از خانه نداشتن آن دو کفتر و ... تا این بیت که اساسا روشن نیست از چه میگوید:
افتاده به دامن، غم و چون طفل به مادر
افتاده در این راه، عجب راز قشنگی...
همین کماعتنایی گاهی در کاربرد قافیه خودنمایی دارد و استفاده از این موقعیت حساس را دچار تزلزل میکند و باعث خنثیکردن نقش مهم قافیه میشود. قافیۀ «اعجاز» در بیت چهارم چنین است. «... بیچاره رسیدند، چه اعجاز قشنگی»
در مصرع «افروخته است در دل من ساز عجیبی» علاوه بر کاربرد نادقیق فعل «افروخته است» برای جمله، از منظر وزن نیز این فعل در جای درستی قرار ندارد و مثلا اگر «افروختهاند» یا «افروختهای» باشد مشکل رفع خواهد شد. این مصرع در شعر دوم نیز در وزن دچار خدشه است و باید مشکل آن رفع شود: دلم یک کودک است دلتنگ میخواند، نمیبینی (حرف تا در فعل است از وزن خارج است)
بیت آخر غزل اول نمونهای دیگر در فقدان ارتباطهای منطقی یا هنری میان اجزا است و میبینیم که چند قطعۀ مستقل در کنار هم قرارگرفتهاند: در گوشۀ شهرم چه کسی خاطره دارد، یک قلب ترکخورده، اهواز قشنگ.
شعر دوم با فرازی درخشان و ارزنده شروع شده است به ویژه در اولین مصرع که پرزدن دل را برای بادبادک به کار برده است اما در مصرع دوم باز به عدم تناسب کلمات میرسیم:
دلم پر میزند گاهی برای بادبادکها
غریبم، شهر من را میشناسد از مترسکها
ربط مترسکها با غریببودن روشن نیست. مترسک نماد مشهوری برای غربت نیست و بیشتر به پوچی و تنهایی و بیارادگی اشاره دارد. همچنین در بیت بعد وقتی شاعر از دو کلمۀ کلیدی «زیبایی» و «اردک» استفاده میکند، پیداست که اشارهای به داستان مشهور جوجه اردک زشت دارد و مخاطب خواه و ناخواه با زمینۀ ذهنی ناظر به این داستان به بیت توجه خواهد کرد. در این بیت اما این داستان طبق انتظار دیده نمیشود، شاعر خود را دیوانه و معشوق را زیبا میخواند بنابراین تا همین بخش از بیت، میتوان فهمید که شاعر خود را با آن جوجه اردکی که مثل بقیۀ جوجهها زیبا نیست مشابه دانسته است اما در ادامۀ بیت که شاعر به ادامۀ آن داستان و بزرگشدن جوجهها اشاره دارد، اجزای متناظر چندان با هم منطبق نیستند. «دیوانگی» در آن داستان تقریبا جایی ندارد، تمامشدن زیبایی میان اردکها نیز وجه روشنی در این داستان ندارد. این نوع کمارتباطیها در بیت بعد هم نمونهای دارد: «دنیای میخکها» کجاست که شاعر آن را با صفت اشارۀ «این» به طور خاص به ما نشان میدهد؟ اگر شاعر از این دنیا منظور خاصی دارد باید آن را در بیت روشن کند. در این بیت هم مثل بیت آخر شعر اول، چند جزء مستقل در کنار هم قرارگرفتهاند بدون این که شاعر آنها را با رشتههای هنری به یکدیگر متصل کند. همچنین است رابطۀ میان دو مصرع در بیتِ «دلم را میبری هروقت...» در این بیت همچنین نشانۀ واضح قافیهسالاری و قافیۀ بیاثر و آسیبزننده به سلامت نحوی و موسیقایی و ساختاری بیت را نیز میبینیم.
همین نکات درباره جزییات زبانی و ساختاری شعر سوم هم قابل بررسی است. از جمله به این یک نمونه اشاره میشود که علاوه بر رابطههای تعریفنشده میان جملات، نحو جمله هم در سطر آخر مشکل دارد:
ابرهای سیاه میآیند
باز هم چشمشان کمی خیس است
یک نفر در غبار میرقصد
گفت امشب هوای پرواز است
اگر این شاعر جوان توانمندی خود در زمینۀ موسیقی شعر را نادیده نگیرد و به این نوع جزییات اعتنای بیشتری داشته باشد، به شعرهای درخشانی خواهد رسید.
با آرزوی موفقیت برای ایشان.