عنوان مجموعه اشعار : لبخوانی
شاعر : امیر کیوان شعبانی
عنوان شعر اول : لبخوانی((ضایعاااااااااات خریدااااااااااریییییییییییم)) ها
مادرم را بی اعصاب
و گوینده ی خبر را لال کردند
حال سالهاست
به لبخوانی اخبارگو
عادت کرده ایم
عنوان شعر دوم : گلوله ی سرگردانشبانه
هیکلی سیاه پوش
-در میان برف و مِه-
حکومت نظامی را می شکند
و به دیدار مزار او می رود
((مرا ببخش
به وصیت ات عمل نکردم
آن گلوله ی خونین
-به یادگار-
بر سقف اتاق خوابت سرگردان است))
عنوان شعر سوم : --
جناب آقای امیرکیوان شعبانی، سلام.
آثار ارسالی شما ذیل عنوان "لب خوانی" و "گلولهی سرگردان" پیش رویم است.
"لب خوانی" با یک اجرای جدید آغاز می شود:
((ضایعاااااااااات خریدااااااااااریییییییییییم)) ها
جملهی اجرایی ((ضایعاااااااااات خریدااااااااااریییییییییییم)) به صورت یک ترکیب جمع بسته شده است و با توجه به تازه و بکر بودنش ورودیهی جذابی برای اثر خلق کرده است.
ادامهی اثر متنی خبری است همین و بس:
مادرم را بی اعصاب
و گوینده ی خبر را لال کردند
حال سالهاست
به لبخوانی اخبارگو
عادت کرده ایم.
نه کشف زبانی خاصی دارد و نه لحن و موسیقی درونی و بیرونی. تصویر یک مشکل اجتماعی ای بر ساخته و تمام شده است. بماند که شعر با حرکت افقی و عمودی تصاویر شکل می گیرد و سطحی ماندن یک لحظه کمکی در خلق اثر ادبی نخواهد کرد.
اما قضیهی زبان مقوله ای کاملن متفات است در "گلولهی سرگردان"
شبانه
هیکلی سیاه پوش
-در میان برف و مِه-
حکومت نظامی را می شکند
و به دیدار مزار او می رود
((مرا ببخش
به وصیت ات عمل نکردم
آن گلوله ی خونین
-به یادگار-
بر سقف اتاق خوابت سرگردان است))
نخست اینکه تصویری بیرونی یا به عبارتی فضا سازی بیرونی با فضای ذهنی بخش دوم در دل این اثر ترکیب شده است.
عنصر شب که در دهه های سی و چهل ادبیات ایران پر بسامد شد و از سمبولیسم نشات می گرفت در آثار نیما و اخوان تجربه شد و منجر به سلسلهی شکوهمندی از "شبانه" های شاملو شد به خوبی با آن همه سابقهی تاریخی ای که در خود دارد آمده؛ مشارکت فعالی در اثر شما می نماید و هضم می شود تا به اثر شما بپیوندد.
سیاه پوش بر دو وجه استتاری و عزاداری عمل می کند.
همان طور که برف و مه سرمای درونی و بیرونی را روایت میکند.
اما بعد ازین دوباره شعبانی قبلی ظهور می کند و زبان کارکرد ادبی خود را از دست می دهد؛ با وجود این که تصویر زیبایی از سرگردانی گلولهی خونی در فضای اتاق خواب شهید را هم روایت می کند که یا باید به قلب قاتلش شلیک می شده یا ...
تصویری که در ذهن می چرخد و بسته نمی شود و زیباست به همین دلیل. ای کاش با کمی ویرایش و دقت بیشتری که به خرج می دادید؛ می شد با اثری کامل و خواندنی تر مواجه می شدیم
با توجه به مجموع پیشنهادات قبلی ارایه شده در پایگاه، توصیهی موکد و مجدد بنده چیزی نمی تواند باشد جز مطالعهی دقیق و عمیق آثار فراوان پیش روی شما؛ تنها نکتهی مهمی که پیش از نگاشتن های متعدد و تجربه کردن های فراوان، بر اجرای آن چه می خواهید بنویسید و ایده پردازی ها موثر خواهد بود هم، این راه است تا با تربیت هرچه بهتر و بیشتر ناخودآگاه خود راهی را آغاز کنید که مختص خودتان باشد.
مثلن برای اتود نخست :
شبانه
هیکلی سیاه پوش
میان برف و مِه
حکومت نظامی را شکست
در برابر مزار او
: مرا ببخش
آن گلوله ی خونین
هنوز
در اتاق خوابت
سرگردان است.
یادی کنیم از نخستین مجموعهی شعر شاملو هوای تازه و شعر "مه" را که متعلق به دههی سی است با هم مرور کنیم.
بیابان را، سراسر، مه گرفتست.
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم مه، عرق می ریزدش آهسته
از هر بند.
***
بیابان را سراسر مه گرفته است {می گوید به خود عابر{
سگان قریه خاموشند.
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند. مرا ناگاه در درگاه می بیند. به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
(( بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند. ))
***
بیابان را
سراسر
مه گرفتست.
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است.
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
آهسته از هر بند...
به امید خواندن آثاری که بتواند از زاویه دیدی منحصر به خودتان روایتی شنیدنی تر باشد.