عنوان مجموعه اشعار : رفتن
شاعر : روح الله ستایش احدی
عنوان شعر اول : توامکان اتّفاق برایم بود
یک اتّفاق ساده که بعد از تو
من را به طرز تازه بیاغازد
من بودم و تصوّری از رفتن
تا در نگاه کهنهی مطلوبی
من را به دیدگاه بیندازد
چندی سکوت یخزدهای بودم
تا جزءجزء سرد وجودم را
در انزوای صامت مطرودی
در خود بپیچم از غم دیرینه
آنگاه در تجسّمات این از من
تصویر منحصر به تویی سازد
رفتن که از تو کار بعیدی بود
در من شروع حسّ جدیدی بود
این ماجرای ساده قدم برداشت
من را به شکل خوبترم برداشت
تا پرچم هدایت پوچی را
در من به دست خویش برافرازد
بعد از تو، من ضمیر حواشی شد
یک سنگ بیصدا متلاشی شد
دنیام از هجوم تباهی گفت
چشمانم از حضور سیاهی گفت
دیدم منم در آخر این بازی
آنکس که بیملاحظه میبازد
من؛ نامهای به صورت یک اندوه
در باور همیشگیات گم بود
یک متن نانوشتهی زیبا که
احساس ناتمام به خود افزود
مشتاق چشمهای تو بودم که
دستان تو نخوانده مرا تا زد
برگشت تازهای به خودم هستم
در بازهی زمانی بیهوده
تفسیر صادقانهای از غفلت
در وهم عاشقانهای آلوده
باید دلم جدا بشود از تو
تا در خودم به عشق بپردازد
روحالله ستایش احدی
عنوان شعر دوم : ......
عنوان شعر سوم : ......
شیوههایی که طی این سالها در نوشتار شعر موزون به کار گرفته شده است، قاعدتا بر دو خاستگاه استوار است، یکی اینکه مبدعان آن همچنان ترجیح میدهند به جای نوشتن نیمایی یا سپید، کلاسه و موزون بنویسند و دو اینکه دوستتر دارند چیزی به نام فرمت یا قالب را به ابزاری برای گریز از چارچوب درآورند، شاید به همین دلیل است که تعیین بسته شدن ابیات را خود به عهده میگیرند، به شخصه با این مدل، که هر جا عشقمان کشید، بیت را ببندیم شدیدا مشکل دارم، ناگفته نماند، اسلوبمند بودن برخی قالبها را نمیشود قاطی آنها کرد که اختیار اتمام سطرها را به خود سپردهاند.
اول بار که با پدیده «هر وقت دلت خواست» در قالبزنی برای شعر موزون مواجه شدم، کتاب دوست خوب و ترانهسرای همسرزمینم جناب حسین آقای صفا بود که شکلی دیگر از نوشتن ترانه را به نمایش گذاشته بود. صفا با اعتنا به ذهن داستانپرداز خود سمت و سویی کاملا جدید هم به لحاظ معنا، همزبان و هم از باب قالب، تغییراتی را در شکل سنتی شعر ایجاد کرده ، البته خودش با این مدعا که قالبی خودساز در کارهایش تعبیه کرده، به صراحت مخالف است. مثلا در کتاب غزلهایش با نام وصیت و صبحانه» میگوید این نوعی غزل است که به فراخور وزن شکل نوشتاریاش شکسته شده، در مثال بهتر میشود راجع به این مقوله حرف زد پس ببینید این سطرها را از حسین صفا؛
کوچه باریک بود… -قهر نکن!
من فقط اندکی جوان هستم
-باز تا دیدمت دلم لرزید
باز هم چادر از سرم افتاد
من همانم که مرده بود، فقط
اندکی سالخوردهتر شدهام
اندکی هر چه داشتم اما
یک شب از چشم همسرم افتاد.
ملاحظه میکنید هر بند با قافیه به پایان رسیده و این. یعنی شاعر قالبش اگر دقیق بگوییم، دقیقا غزلیست با وزنی بلند، که هر دو سطر یک مصراع و هر بند یک بیتش محسوب میشود.
در این متد، شهرام میرزایی عزیزم نیز با رویکردی سبکانگارانه بیانیه صادر کرده است با این مضمون که کاری نو و طرح نو درانداختهام که نامش «مرکب حرکت» است و ال است و بل است، با خصایص محصول کار نداریم که بحثمان سر قالب است، با سیری در کارهای جناب دوست، دیدهام که شعرهایی را در قالبهای ترکیببند، ترجیعبند، مستزاد، مخمس و مسدس و… از او و همگرایانش در شیوهی مرکب حرکت، نوشتهاند و همین است که مخاطب سر در گم میماند این همه تلاش برای ثبت نوعی شعری، چرا در یک قالب و بسته و پکیج اسمی و رسمی ارائه نمیشود تا هم قابل تشخیص باشد و هم هویتی مثبوت داشته باشد.
برسیم به شعری که برای نقد پیش رویم قرار دارد با مشخصاتی شبیه به آنها که حرفش زده شد، از شاعر خوبی که از نوشتارش معلوم است، تجربهی کمی ندارد، جناب آقای«روحاله ستایش احمدی» با عرض سلام به او و سرودهاش که در پی خواهید خواند؛
امکان اتّفاق برایم بود
یک اتّفاق ساده که بعد از تو
من را به طرز تازه بیاغازد
من بودم و تصوّری از رفتن
تا در نگاه کهنهی مطلوبی
من را به دیدگاه بیندازد
اگر بخواهیم دقیق و با اعتماد به تقطیع، این شعر را ذیل قالبی قرار دهیم؛ این شعر یک غزل با وزنی عریض و طویل است، که هر سه سطر یک مصراع است و شش سطری که بالا نوشته شده، در واقع یک بیت شمرده میشود. نمیدانم چه باید گفت، اما شخصا این نوآوری را دوست ندارم…
اما بپردازیم به محتوا، شعر در ابهام زیست میکند، حرف زدن و حرافی کردن، برای تشریح و توضیح خویشن، شاعر منتظر اتفاقیست که او را دوباره باز بیافریند و شکل دهد و مسیر بخشد، اما این اتفاق نه در بیت اول و سطرهای بعد هرگز دیده نمیشود، کلماتی که در شعر آمدهاند، به سبب آنکه شاعر تمام تلاشش برای ساخت فرم، مصرف شده، هیچ حسی ندارد، کلماتی مکانیکی و ابرازی بدون هیچ لذتی به خواننده در کار میبینیم، گنگی حرفهای جناب آقای ستایش بر سردی متن افزوده، ملاحظه کنید این عبارتها را که چه اندازه خشک و بی روحند و نیز ناتوان از بازگویی مطلبی خاص به خواننده؛
«من را به دیدگاه بیندازد» / جملهی غلطی که در بیت اول آمده تا مثلا مَحمِل گفتوگوقرار گیرد که نشده متاسفانه.
«نگاه کهنه مطلوب/ جزء سرد وجود/ انزوای صامت مطرود/ تجسم این از من (!)/ تفسیر صادقانه غفلت/ بازهی بیهوده و….»
تمامی ترکیبند آنهم بدون آنکه معنای ثانویه قابل دسترسی در وی ببینیم، چون ترکیب، از جفت کردن دو یا چند کلمه برای تولید معنای ثانویه ایجاد میشود، اما کدام معنا در پس این حرفها نهفته است؟
یادمان باشد که در زمانه امروز، شعر در نهایت شفافیت و واقعیت ارائه میشود، به همین علت از ترکیب به ندرت استفاده میشود، حال آنکه اغلب شعر شما ترکیباتی هستند که ناکارآمدند.
از خوبیهایی که کم در متن دیده میشود، کشفیات کلماتیک است، مثل «منحصر به تو» و یا «شکل خوبتر» و نیز «به عشق پرداختن در خویشتن» بسیار زیباست که در حجم زیاد حرفهای بیسرانجام، گم شده است.
رفتن که از تو کار بعیدی بود
در من شروع حسّ جدیدی بود
و
دیدم منم در آخر این بازی
آنکس که بیملاحظه میبازد
همچنین، حیف شدهاند در میانهی زیادهگویی و سطرهای گنگ، چنین سطرهای درخشانی، امید است با اعتنا به توان خویش، باز هم بنویسید و البته از سر تجربه اندوزی به این کار نگاه کنید تا پلهی کار بعدیتان باشد برای خوب سرودن.
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی