عنوان مجموعه اشعار : رباعیات
عنوان شعر اول : رباعی اول
تا رهبر عاشقان کَرَم می ورزد
روح و دل و جان دشمنان می لرزد
عشق است جوانمردی و احسانش را
انگشتری اش به یک جهان می ارزد
عنوان شعر دوم : رباعی دوم
آسوده کن از درد روان ما را
تا حس نکنیم غربت دنیا را
آرام دل غم زده ی کرمانشاه
تسکین بده با حضور خود دل ها را
عنوان شعر سوم : رباعی سوم
در مکتب عشق تو جوانمرد شدیم
با خصم فرومایه هماورد شدیم
تا آخر عمر بر سر پیمانیم
حیران مرفهین بی درد شدیم
نقد این شعر از : حسین جلالپور
حسین جلالپور:
حسین جلالپور:
قبل از اینکه بخواهم دربارهی فرستههای شما چیزی بنویسم نوشتههای دوستانم را در بررسیِ شعر شما خواندم که گرفتار تکرار نشده باشیم. بهنظرم رسید لازم باشد نکتههایی را بگویم که در ادامه میبینید و همه را به این امید نوشتم که به کاری بیاید و دستی را بگیرد.
کسی نمیتواند به هیچ شاعری بگوید چه بنویسد؛ چه نوشتن چیزی (مسئلهای؟) است که شاید در لحظهای شاید هم بهمرور، در ذهن شخصِ آن شاعر شکل گرفته و احساس او را برانگیخته است، یا ممکن است شاعر فرض را بر این گذاشته باشد که با «این حرف» میتواند احساس مخاطب را برانگیزاند و او را با خود همراه کند. پس این مسئله به منتقد ربطی ندارد، ولی میشود به شاعر گفت به «شکلی» که تو «این حرف» را میزنی نمیتوانی نوشتهات را از ورطهی حرف دربیاوری و به سرمنزل هنر (در اینجا شعر) نزدیک کنی. پس در هنر «شکل» اهمیت دارد. وضعیتی که بر رباعیهای آقای فردوسی حاکم است همین است؛ شکل ندارند، ما را به جایی مخصوص به خودشان نمیبرند، در فضایی اختصاصی قرار نمیدهند. درنتیجه «این حرف»ها به این سرراستی راهی هم به هنر نمیبرد. جدای از این، ضعف بزرگتر که بر هر سه رباعی سایه انداخته است، عدم ارتباط بیتهاست به هم. این ضعف در رباعی اول عیانتر است. اجزای شعر هم در کار کمک به یکدیگر نیستند. در این رباعی معلوم نیست «انگشتری» چه ربطی به دیگر اجزای شعر دارد، و در کل بیت دوم چه نسبتی با بیت اول میتواند پیدا کند؟ نکتهی دیگری که میتوانیم بگوییم این است که چرا راحت حرف نمیزنیم؟ دلیل تکلّف در زبان ما چیست؟ برای اینکه در هوا حرف نزده باشیم میتوانیم مشخصاً بپرسیم آیا شاعر در گفتوگوی روزانه هم از «کَرَم ورزیدن» در صحبتهایش استفاده میکند؟ امروز نمیشود با پیش انداختن مفاهیم و کلیاتِ خامی نظیرِ جوانمردی، احسان، لرزیدن، روح و دل و جان دشمنان (در کنار هم)، غربت دنیا، آرام دل، خصم فرومایه و... توقّع داشت مخاطب حرفهای شعر با تو همراهی کند و بتوانی تلنگری به ذهن اویی بزنید که قبلاً این گونه نوشتهها را خوانده است و شعر را در گذارهای متفاوتش دیده و امروز آن را چیز دیگری میداند.
نمیدانم قبلاً هم نوشتهام یا نه، ولی وزن عنصر بسیار گولزنک و موذیای است. بسیار باید مواظبش باشیم. میآید روی حرفهایمان را میپوشاند و کاری میکند که فکر کنیم زیر آن هرچه داریم مینوسیم شعر پنهان است. اما با رعایت وزن حتمی در شاعر شدن ما بهوجود نمیآید. شعر چیزی است که سوای وزن اتّفاق میافتد، پس چیزی است غیر از وزن. میتواند تکّهتکّهی شعرمان و هجا به هجای «این حرف»هایمان وزن داشته باشد ولی حتّی یک مصراع هم شعر ننوشته باشیم.
ʝムℓムℓρσʊЯ